رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به شما فاطمه خانم
و دوستان عزیزم
درباره دختر ۱۷ ساله که میخواد
به حرف پسری که تو فضای مجازی
باهاش آشنا شده برپیشش
اون کدوم آدمیه که اگه یه نفرودوست داشته باشه وروش غیرت داشته باشه
دلش میاد عشقش که در آینده
میخواد ناموسش باشه بگه تنها بیا
تهران دختر گلم منم همسن شما
یه دختر دست گل دارم خدا شاهده از گل
پاکتره،ومن فکر میکنم که چقدر خوشبختم
برای داشتن چنین نعمتی
پسری رو میشناسم که از سنندج به دختر رو خودش با دست خودش فراری داده بود
با این وجود همیشه با هم درگیر بودن
ودختره رو خیلی اذیت میکرد وسرکوفتش میزد دختره تیزهوشان درس میخونده که با هاش فرار کرده بود وپدرش سکته کرده بود و مادرش هم بیمارستان بستری شده بود
پسره همش میگفتم تو ه..رز ای نمی دونم قبل من با چند نفر بودی که بعدا آویزون من شدی وهر روز کتک کار داشتن
وبعدا شنیدم دختر فرار کرده بوده وپناه به مادر بزرگش برده بوده
با این ندانم کاری آینده ی خودشو خراب کردنکن دخترم نکن ،نرو اگه بری جونیو زندگیت تباه میشه
خدا کنه به دلسوزیهای مادرانه ی ما گوش کنی
ودر ضمن یه سر برو حوادث تواینترنت وبخون،بببن چقدر دختر فریب خورده
زندگیشون فنا شده
از کجا معلوم شاید میخواد تو رو بفروشه
یا ببره مراکز فساد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 داستان هایی از پیاده روی اربعین
ماجرای دختر بچهای که به زوار سیدالشهدا در مسیر پیاده روی شیر تعارف میکرد...
خانوادهای که خودشان روزه گرفتند، تا غذایشان را به زوار سیدالشهدا در مسیر پیاده روی بدهند...
#طریق_الاقصی
#اربعین
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌸🌱🌸
بعد از جدايي، قوانين نانوشته اي هستن كه بايد بهشون توجه كني:
۱_ نخواه كه انتقام بگيري.
حتي اگه در حقت بدي كرده. انتقام هميشه تلخه. و تلخي نبايد تو زندگي ات بمونه. سخته ولي فقط به جلو نگاه كن.
۲_ تسليم نشو!
بله، حتماً يه نفر جديد رو پيدا ميكني و نه، تو اصلاً زشت نيستي! خودت رو دوست داشته باش و در الويت ببين. به زودي دوباره احساس خوشبختي خواهي كرد.
۳_ توي فيسبوك و اينستاگرام چِكش نكن!
مديا و دنياي مجازي كار ما رو براي به هم زدن سخت كردن. ولي بايد ياد بگيريم كه چه جوري ازشون استفاده كنيم. بايد از اينجا شروع كني كه پستي درباره كات كردنت نذاري. همينطور از چك كردن پستهاي دوست سابقت خودداري كن. چه مطلبي در اين باره نوشته باشه چه نه، در هر حال تو حالت بد ميشه.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام به فاطمه خانم وهمه هم گروهی های عزیز ممنون از کانال خوبتون🌹🌹🌹من یه مشکل دارم اونم اینه که دکتر گفته پلیپ رحم دارم .آیا کسی در این مورد تجربه ایی داره یا چیزی شنیدید اگه میتونید لطفا راهنماییم کنید خیلی نگرانم که سرطانی نباشه😔
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه خانوم گل و دوستان عزیز
قبل از هر چیزی ازتون خواهش میکنم بدون قضاوت منو راهنمایی کنید
من سه تا بچه دارم که بچه آخرم ۱۹ سالشه وعروس هم دارم من چند سال پیش از شوهرم جدا شدم وازدواج دوم داشتم ولی به دلایلی به مشکلاتی برخوردیم و ازش خواستم که جدا بشیم ایشون هم تو پیامک گفت برو بگو صیغه رو پس بخونن ،منم به ی حاج آقایی از آشنایان زنگ زدم ومشخصات دادم وایشون گفتن که صیغه طلاق رو میخونن،و وقتی شوهر اولم فهمید من از ایشون جدا شدم اسرار کردن که ی فرصت دیگه بهشون بدم،وتو ی قرار ملاقاتی که باهاشون داشتم ما رابطه برقرار کردیم،در حالی که من تو عده شوهر دومم بودم وبعد از تموم شدن عده ام ،با شوهر اول صیغه دائمی خوندیم وبعدها فهمیدم که بخاطر رابطه تو عده، شوهر اولم بر من حرام شده وقتی بهش گفتم گفت اینا چرت وپرت ومن به هیچ وجه ازت جدا نمیشم وطلاقت نمیدم الان نمیدونم چیکار کنم تازه شوهر دومم بعد از اینکه من به حاج آقا گفته بودم صیغه طلاق بخونه بهم میام داد که راضی به طلاق نبوده واز سر عصبانیت حرف زده،تو رو خدا بگین الان من چیکار باید بکنم ،الان که عروس دارم دخترم نامزد داره تکلیف من چیه
ممنون که خوندید خواهش میکنم منو درست راهنمایی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه ی عزیزم
خوندم دختر خانمی میخواد پیش ی مرد ۳۷ساله بره
دخترم عزیزم قشنگم مواظب عفت وپاک دامنی خودت خیلی خیلی باش
ولی چقدر خوب بود ک مادرت هم تو این گروه بود
نمیدونم چقدر مورد لطف عنایت و محبت پدر ومادرت هستی مخصوصا پدر
چرا ک خدا دختررو برای پدر گرامی کرد وهمچنان هم هست
قشنگم سنت خیلی کمه شایدم نصیحتهای ما برات تکراری باشه
و اصلا خوشت نیاد توهین ب مردان گروه نمیکنم همشون محترم ولی خواهشا وقتی دختر دار میشید اونقدر بهش محبت کنید ک ب سن این دخترمون میرسه ب جنس مخالف نره
دخترکم مواظب تمام هستی ات باش تواز الان میخوای ب پدر مادرت دروغ بگی ک چی بشه مگه چقدر عذاب کنار پدر و مادرت کشیدی ک میخوای گول ی مرد رو بخوری نکن عزیزم نرو گلم کارت اشتباه امید وارم ک بی گدار ب اب نزنی وحسرت ی عمر اشتباه زود گذر پوچ لحظه ای رو نخوری 🌺🌺🌺🌺
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان عاشقانه ای واقعی امتحان عشق... 🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
📚داستان عاشقانه ای واقعی(امتحان عشق)💕
پارت 1
روزی که حمید از من خواستگاری کرد با شادی و شعف و با سراسیمگی آن را
پذیرفتم. یافتن همسری مانند حمید با شرایط او شانسی بود که همیشه به سراغ
من نمی آمد و من جزو معدود دخترانی بودم که توانسته بودم همسر پاک و
نجیبی مانند حمید را پیدا کنم.”حمید مرد زندگی است و میتواند در سخت ترین
شرایط زندگی همدم و همراه خوبی برای سفر زندگی باشد!” این عین جملهای
بود که پدرم بعد از چند روز تحقیق در مورد حمید به من و مادرم
گفت.بالاخره با توافق جمعی و با رعایت تمام آداب و رسوم سنتی من و حمید
به عقد یکدیگر در آمدیم و زندگی مشترک خود را شروع کردیم.حمید با من
بسیار محبت آمیز رفتار می کرد و هر وقت مرا صدا می زد از القاب “نازنین”
، “جانم” ، “عزیزم” و “عشقم” و … استفاده می کرد و تمام سعی خود را به
کار می برد که در حد وسع و توان خود همه خواهشهای مرا بر آورده سازد.همان
ماههای اول ازدواج نیمه شب یکی از روزهای تعطیل از او شیرینی تازه خواستم
و حمید تمام شهر را زیر و رو کرد و حتی یکی از دوستان قنادش را از خواب
بیدار کرد ودر عرض چند ساعت تازه ترین شیرینی قابل تصور را فراهم ساخت.
حمید به راستی عاشق و شیفته من بود و من از اینکه توانسته بودم به راحتی
و بدون هیچ زحمتی چنین شیفته شوریده ای را به عنوان همسر انتخاب کنم در
پوست خود نمی گنجیدم. هر شب که از سر کار به منزل برمی گشت برای آنکه
مطمئن شوم هنوز عاشق من است و دوستم دارد او را امتحان می کردم.
یک روز از او می خواستم ظرفهای نشسته شب گذشته را بشوید و روز دیگر از او
می خواستم که مرا به گرانترین رستوران شهر ببرد. روز دیگر از او تقاضا می
کردم که کار خود را نیمه رها کرده و مرخصی نصف روز بگیرد و خودش را به
مهمانی یکی از دوستان من برساند و روز دیگر خودم را به مریضی میزدم واز
او می خواستم در منزل بماند و مواظب من باشد.
حمید همه این کارها را بدون هیچ اعتراضی انجام می داد. او آنقدر مطیع و
رام بود که کم کم یادم رفت حمید به عنوان یک انسان بالقوه می تواند وحشی
و بی رحم هم باشد. حتی یک روز در یک جمع فامیلی نتوانستم فکر درونم را
پنهان کنم و در حضور جمع با خنده گفتم که”حمید خر خودم است و هر چه بگویم
گوش می کند.”
صورت سرخ و چشمان شرمنده حمید نشان داد که او از این جمله من ناراحت شده
است اما با همه اینها هیچ نگفت و بلا فاصله با مهارت مسیر صحبت را عوض
کرد.
شب که منزل خود برگشتیم حمید در اعتراض به حرف من جمله ای گفت که آن شب
درست و حسابی معنایش را نفهمیدم ولی به هر حال با معذرت خواهی وگفتن
اینکه یک شوخی ساده بود قضیه را به فراموشی سپردم. آن شب حمید گفت: “عشق
موجود حساسی است و از اینکه کسی به او شک کند و مهمتر از اینکه کسی او را
امتحان کند، بدش می آید.”
کم کم این فکر به مخیله ام افتاد که حمید در عشق و مهمتر از همه در زندگی
موجودی بی عرضه و بی خاصیت است و من موجودی بسیار برتر و والاتر از او
هستم. حتی گاهی اوقات به این فکر می افتادم که شاید اگر کمی دندان روی
جگر می گذاشتم و به حمید “بله ” نمی گفتم حتما مرد بهتری نصیبم می شد و
زندگی باشکوهتری داشتم. احساس قربانی بودن و حیف بودن به تدریج بر من
قالب شد و کار به جایی رسید که هر چه حمید بیشتر نازم را می کشید و بیشتر
برای برآوردن آرزوهایم تلاش می کرد در نظرم خوارتر و حقیرتر می شد. کار
به جایی رسید که دیگر صبحها برای بدرقه اش از خواب بیدار نمی شدم و شبها
برایش شام نمی پختم و به او دستور می دادم که از رستوران سفارش شام دهد.
حمید همه این بی احترامی ها و بی حرمتی ها را تحمل می کرد و هنوز هم
قربان صدقه ام می رفت. بخصوص در کنار فامیل مرا در کنارم می نشاند و به
ظاهر چنان می نمود که از من حساب می برد. همه زنها و دختر های فامیل به
این عشق شور انگیز حمید غبطه می خوردند و من مغرورتر از همیشه او را از
خود می راندم و با لحنی ناخوش آیند در مقابل جمع با او سخن می گفتم.
بالاخره من باردار شدم و یک دختر و پسر دوقلو به دنیا آوردم.
دخترک شباهت عجیبی به حمید و پسرک شباهت غریبی به من داشت. دوران بار
داری و دو سال بعد از آن هیکل و اندام مرا به کلی تغییر داد و چهار چوب
بدن من دیگر آن ظرافت و جذابیت زمان دختری را از دست داده بود و من فقط
حمید را مسبب این اتفاقات میدانستم. به هر حال اگر حمید به خواستگاریم
نمی آمد من می توانستم مدت بیشتری زیبایی و جذابیت زمان جوانی را حفظ
کنم.
ورود بچه ها به زندگی ما رنگ و روی دیگری داد. حمید هر دو فرزندش را به
شدت دوست داشت ولی بی اختیار برای دخترک نگران تر بود. روزی دلیل این
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 📚داستان عاشقانه ای واقعی(امتحان عشق)💕 پارت 1 روزی که حمید از من خواستگاری کرد با شادی و ش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
📚امتحان عشق💕
پارت 2
نگرانی را از حمید پرسیدم و او بالبخند تلخی گفت: “تربیت دختر مهمتر از
پسر است و دختران آسیب پذیرتر از پسران هستند.”
اما من این توضیح را قبول نکردم و گفتم که دلیل این محبت بیش از اندازه
شباهت بیش از اندازه دخترک به اوست. بعد برایش گفتم که فکر نمی کرد که از
بطن زن والا و برجسته ای مانند من صاحب فرزندی شبیه خودش شود. حمید مدتها
به این جمله من خندید ولی با این همه ذره ای از حالت تسلیم و عشق بی قید
و شرطش نسبت به من کم نشده بود. هرچه شوریدگی و شور و عشق حمید نسبت به
من و بچه هایش بیشتر می شد جسارت و زیاده روی من در امتحان گرفتن از عشق
حمید بیشتر می شد.
دیگر مطمئن بودم که حمید به خاطر بچه ها هم که شده مرا رها نخواهد کرد.
شعاع بی حرمتی ها و بی احترامی هایم را نسبت به عشق و شوریدگی اش بیشتر
کردم و وقتی او در مقابل بی اعتنائی ها و بی حرمتی های من سکوت می کرد و
کوتاه می آمد احساس قدرت و بزرگی می کردم و حس قربانی شدن در من بیشتر
تقویت می شد.
اما همه این تصورات در یک مهمانی خانوادگی ناگهان به باد رفت و من در آن
شب به جنبه ای از شخصیت حمید روبرو شدم که هرگز فکر نمی کردم در وجودش
باشد…
پسر عموِیم بعد از مدتها از خارج بازگشته بود و همه فامیل به مناسبت
بازگشت او به کشور در مهمانی باشکوهی شرکت کرده بودند. من به اصرار از
حمید خواستم تا هدیه ای گرانقیمت تهیه کند و بعد در حالی که هر دو بچه را
در آغوش او انداخته بودم او را در مجلس به حال خود رها کردم و مانند
دختران مجرد به سراغ پسر عمو رفتم و از او خواستم تا از خارج و آینده اش
در کشور صحبت کند.
در حال صحبتها ودر حالی که حمید در اتاق برای آرام کردن بچه ها راه
میرفت پسر عمو با لبخندی که معمولا خارج رفته ها دارند با اشاره به من
گفت که :
“اگر دختر عمو ازدواج نمیکرد حتما از او خواستگاری میکردم وزندگی با
شکوهی را با او شروع میکردم.”
بدون توجه به این که چقدر جمله من می تواند زشت و تکان دهنده باشد
بلافاصله پاسخ دادم:
“افسوس که دیر شد و من گرفتار موجود بی عرضه ای مثل حمید شدم . چه کنم که
دوتا بچه دارم.”
جمله ی من آن قدر بیشرمانه و توهین آمیز بود که سکوتی سهمگین بر مجلس
حاکم شد و همه نگاهها به سوی حمید برگشت. حمید مردی که همیشه برای من
سمبول بیعرضگی و تسلیم بود ناگهان چهره اش دگرگون شد. شانههایش به سمت
عقب رفت سر اش را بلند کرد و با نگاهی که دیگر آن نگاه حمید عاشق و
شوریده نبودخطاب به من گفت:
“هنوز دیر نشده نکبت خانم ! تو از الان آزادی تا هر غلطی که می خواهی
بکنی ! نگران بچه ها هم نباش چون دیگر آنها متعلق به تو نیستند!”
حمید این را گفت و بچه ها را در آغوش گرفت و رفت. پسر عمویم از سویی به
خاطر گفتن این جمله سرزنشم کرد و از سوی دیگر از اینکه همسرم اینقدر کم
ظرفیت است مرا تحقیرنمود. او گفت اینجور گفتگو ها در فرهنگ خارجی ها
بسیار مرسوم و جا افتاده است و همسر یک زن باشخصیت وجاافتاده ای مثل من
نباید فردی چنین کم ظرفیت باشد. اما من همانجا فهمیده بودم که برای آخرین
بار عشق زندگیم را امتحان کرده ام. اینبار در این امتحان شکست خورده
بودم.
بلافاصله به منزل برگشتم ولی اثری از حمید ندیدم. روز بعد به شرکت حمید
رفتم ولی گفتند که تلفنی به مدت یک ماه در خواست مرخصی اضطراری کرده و به
مسافرت رفته است. به بانک رفتم و فهمیدم که تمام پولهای پس اندازش را از
بانک بیرون کشیده و حسابش را بسته است.
وقتی آخر روز به منزل آمدم فهمیدم که حمید در غیاب من به منزل آمده و
وسایل خود و بچه ها را جمع و جور کرده و رفته است به هر جا سر زدم دیگر
اثری از حمید پیدا نکردم. او با بچه ها آب شده بود و به زمین رفته بود.
هیچ کس از او سراغی نداشت و این برای من شوک روحی بزرگ بود. فکر کردم که
حمید شوخی می کند و چند روز بعد به خانه برمی گردد. اما بعد از گذشت یک
ماه و از فهمیدن اینکه دیگر حمید به شرکت مراجعه نموده و به صورت رسمی از
شرکت استعفا داده و برای همیشه کار قبلی خود را رهاکرده تمام امید هایم
مبدل به یاس شد و فهمیدم که اینبار بزرگترین خطای زندگیم را مرتکب شده
ام.
دو ماه بعد وکیل حمید نامه ای به من داد. به خط حمید در آن نوشته شده بود
که اگر طالب طلاق هستم او حرفی ندارد و وکیل او در این امر اختیار کامل
را داراست و اگر هم می خواهم همسر او باقی بمانم به اختیار خودم است و در
آنصورت می توانم حقوق و نفقه را ماهانه تا آخر عمر از وکیلش دریافت کنم.
حمید نوشته بود:
“وقتی انسان آنقدر جسارت پیدا می کند که به عشقش توهین کند و آنرا مورد
آزمون قرار دهد باید در مقابل جرات و تحمل امتحان متقابلی از سوی عشق را
داشته باشد. او که هنوز دوستت دارد ! حمید!”
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸