🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا❤️
سلام فاطمه بانوی عزیز بازم ممنونم از شما که باصبروحوصله پیام ها رو میزارید داخل گروه تا اعضای گروه استفاده کنن🙏
در مورد خانمی که قوم لر را زیر سوال بردن واز جمله کرد کجا ولر کجا استفاده کردن میخوام بگم نهایت بی احترامی به لرهای عزیز کردن خانم عزیز تو کشور ما قومیتهای زیادی هستند که کنارهم زندگی میکنند با آداب ورسوم متفاوت ،گویش متفاوت،فرهنگ متفاوت،هرفردی از هر قوم و قبیلهای میتونه یه رفتار یااخلاق خوب یابدداشته باشه این دلیل نمیشه که چون عروس شما اخلاقش اینطوری هست نسبت بدین به تمام لرها آدم وقتی میخواد یه حرفی بزنه همهی جوانب حرفش رو میسنجه بعد بیان میکنه شما وقتی اینطوری حرف میزنی عروس شما حق دارن با اینطور آدمی که گستاخانه یک قوم رو زیر سوال میبره رفتارکنند برید و خودتونو اصلاح کنید من خودم همسرم گرج هستندبازبان متفاوت و فرهنگ و آداب ور سوم متفاوت،بااحترام به تمام کردها،لرها،وتمام قومهای کشورم ببخشید اگه پر حرفی کردم
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی نام عماد روی صفحه افتاده بود لب جنباندم عماده . تنها ری اکشنش دراز کردن دستش ب
🍃🍃🍃🌸🌸
#رسوایی
از جا پریدم . لحن سردش، در وجودم جا ماند .
-انقدر تلاش نکن چیزی و قایم کنی، اینجوری بیشتر جری میشم برا دیدنشون .
نگاه تیز و برنده ام را از پشت سر به اندام ورزیده اش دوختم، تکه تکه کردنش تنها
خواست قلبی آن لحظه ام بود .
با رفتنش دوباره روی تخت نشستم تا برگردد. هنوز نم نم آب از موهای بلندم می
چکید و پشتم را خیس کرده بود، بدن خیسم پیراهن را کامل به تنم چسبانده بود و
نگاه عمران را متوجه ی دخترانگی هایم کرده بود .
آمد و چمدان را با حرص وسط اتاق گذاشت .
-هر چی لباس هست بچین تو کمد حالا حالا ها اینجاییم .
نمی خواستم جوابش را بدهم اما برای راحت شدن از شر نگاه خیره اش "باشه ای"
زمزمه کردم زیپ چمدان را به سختی باز کردم، علاوه بر لباس های خودش، آن چند تکه لباسی
که در حمام اتاقش جا مانده بود را نیز در چمدان چپانده بود .
لباس هایم را برداشتم و بلند شدم. او که قصد رفتن نداشت پس بهتر بود من می
رفتم .
-کجا؟ گفتم اینا رو جمع کن اون تو...
اشاره اش به کمد بود . از کنارش گذشتم .
-لباسام و بپوشم میام جمعشون می کنم .
با او که حرف می زدم ناخودآگاه تمام وجودم می لرزید .
دستش با ضرب روی در اتاق نشست و در با صدای بلندی بسته شد. باز ابرویی بالا
انداخت
-همین جا بپوش
سرخ شدنم از عصبانیت بود نه شرم و حیا، چقدر دستانم سرکشی می کردند دورگلویش بپیچند و نفس کشیدنش را قطع کنند. این دل و جرات از چه نشات می
گرفت را نمی دانم !
پشت به او لباس هایم را پوشیدم .
باری هزار خودم را لعنت کردم که مقابل نگاهش مجبور شده بودم لباس عوض کنم .
به محض تمام شدن کارم، بلند شد و وارد بالکن شد. قبل از آن که بیاید شالی که
گوشی ام درونش پنهان بود را در کشو گذاشتم. تنها گنجینه ی مخفی ام
آغوشش پر از لباس بود. همه را روی تخت ریخت، چند تکه ای را از رویشان برداشت .
-یه ساک زیر تخت هست، این لباس رو با اون حوله بذار توش باید ببرم .
لحنش مجابم می کرد حرف هایش را گوش دهم، هنوز آرام بود و من برای این که
فردا بتوانم به خانه یمان برگردم باید این مرد را عصبی نمی کردم .
نگاهش به حرکات آرامم بود .
-همیشه رو اسلموشنی؟
نفسم را با صدا بیرون دادم .
-میشه انقدر اذیتم نکنی؟ من که کاری بهت ندارم .
لبه ی تخت نشست و کمی خم شد .
-تو نه ولی برادراتو اون عموت چرا! گفتن من قاتل پسر عمتم! من !
تایی به تیشرتش که دم دستم بود زدم .
-خب، خب خودت گفتی .
-آره هنوزم میگم، ولی مرد اونه مدرک پیدا کنه که کار من بوده .
تی شرت دیگر برداشتم و مشغول تا کردنش شدم، چقدر لباس داشت !
-امشب عین آدم رفتار می کنی وگرنه اصلا مراعات مهمون رو نمی کنم...
دستش روی گردنم نشست و سرم را به سمت خودش برگرداند .
-فهمیدی؟
با اخم و حرص خودم را عقب کشیدم شال مشکی رنگ را از روی تخت که حالا با روتختی بنفش رنگ زینت داده شده بود،
برداشتم. برای بار دوم صدایش را بالا برد
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام فاطمه جونم خوبی عزیزم خسته نباشی وروزتون بخیر وخوشی ممنون از کانال خوبتون در جواب خانومی که گفتن همسرشون سرما خوردن سرفه میکنن دو راهکار رو انجام بدن انشاالله که مفید باشه اول تخم به رو آسیاب کنه پودر بشه عطاری ها پودر تخم دارن میتونه تهیه کنه پودر تخم به تو لیوان شیر گرم ویه قاشق چایخوری عسل مخلوط کنه بخوره واسه گلو درد وسرفه عالی فورا خوب میشه وراهکار دوم لیمو عسل بخورن واسه سرفه وگلو درد عالی مثل آب رو آتیش لیمو بگیر حلقه حلقه کنه تخم هاش جدا کنه تو یه شیشه یه لایه لیمو یه لایه عسل وچند تکیه چوب دارچین بنداز داخلش بعد دوهفته استفاده کنه کلا واسه سرما خوردگی عالی امیدوارم مفید باشه وهمسرشون هر چه زودتر خوب بشن ❤️
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام برای یبوست خیس کردن انجیر خشک در گلاب یک شب تا صبح و خوردنش،برگ زردآلوی خشک خیس خورده،آلو،و طبق تجویز پزشک شربت انجیر و پودر ملین
سلام فاطمه جان وهمه هم گروهای خوب ودلسوز ❤️برای یبوست از انجیرخشک استفاده کنید وبرگ گل محمدی رو دم کنید .خیلی تاثیر داره .ممنون از همه شما🌹
سلام
برای خانمی که دخترشون یبوست دارن
گوجه ۲ عدد به صورت خام نیم ساعت قبل از هر وعده غذایی نهار وشام
هویج پخته شده در طول روز
خیس کردن چند انجیر درون آب شب تا صب ورزانه میل کنند واز همه بهتر اسفناج پخته به صورت ساده ی پیاله بخورن
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای آیناز خیلی با آرامش گفت _امیر ساکت باش ببینم مادربزرگ آیس
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
به قلم پاک #یاس
آیناز پرسید کیه
گفتم خانم صابری
____خوب پس چرا قیافت عوض شد
چرا اینجوری نگاه میکنی
__آخه به نظر میومد مضطرب
نگاه کن قدماشو چه بلند برمیداره
وای نکنه برای بچهها اتفاقی افتاده
آیناز و امیر همراه من به حیات اومدن
خانم صابری وقتی رسید نفس نفس میزد
آیناز تقریباً داد زد
__چی شده بچهها کجان
خانم صابری سریع گفت نگران نباشید
بعد دوباره چند نفس عمیق کشید
____بچهها خوبن
آیناز دوباره با صدای بلند گفت
___پس چرا تنها اومدی راستشو بگو
خانم صابری آب دهانش رو قورت داد و گفت
___آقای احمدی یه موضوع خیلی مهم میفهمیدم
البته نمیدونم شایدم خبر دارین و مهم نیست
بچهها پیش سعیده خانم هستند دارن با گربه اون خانم بازی میکنند
من فکر کردم این موضوع رو هر چه سریعتر بیام بهتون بگم
احساس میکنم خیلی مهم باشه
فوراً گفتم چی شده خانم صابری
درست حرف بزنید من متوجه نمیشم
___بیایم بریم پارک تو راه براتون تعریف میکنم
آیناز دوباره گفت
___برای بچهها اتفاقی افتاده نمیگید
خانم صابری گفت نه به خدا به جون دخترم همشون سالم و سرحال دارن بازی میکنن
من این موضوع رو که فهمیدم یه حسی بهم گفت که حتماً بیام سریعتر این موضوع رو به آقای احمدی بگم
شاید خبر نداشته باشین
بیاین بریم پارک تو راه تعریف کنم
میخواستم بگم یه گوشهشو بگو ما داریم از استرس میمیریم که آیناز دقیقاً همین حرفو زد
و خانم صابری گفت
___اون خانومه توی پارک که گربه داره خانم آناهید ....اون یه حرفی راجع به ایلای خانم زد
شما میدونستین چند روز قبل از گم شدن ایلای خانم توی پارک یه آقای مشکوکی ایلای خانوم رو تحت نظر داشته
و موقعی که ایلای این موضوع رو فهمیده عصبی و ناراحت شده و زود به خونه برگشته
ابروهامو گره کردم
موضوع عجیبی بود مگه میشه ایلای همچین موضوعی رو به من نگفته باشه
یک قدم کوچیک به خانم صابری نزدیک شدم و گفتم
__من از چیزی خبر ندارم
تو مطمئنی؟؟؟
____بله خود خانم آناهید بهم گفت
بیایین بریم خودتون باهاش صحبت کنین
شاید خدا کمک کرد سرنخی از این موضوع پیدا کردیم
سریع به سمت خونه اومدم درها رو قفل کردم و همراه خانم صابری به سمت پارک حرکت کردیم
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
-
السَّلامُ عَلَيْكِ
يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ.. 🖤
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
🍃🍃🌸🍃
◼️حضرت_فاطمة_الزهرا_سلاماللهعلیها
✔️ چرا حضرت فاطمه صلوات الله علیها پشت در آمد❓❓❓
فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ، فَقَالَتْ: أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ! مَا ذَا تَقُولُونَ؟ وَ أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُونَ؟. فَقُلْتُ: يَا فَاطِمَةُ!. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: مَا تَشَاءُ يَا عُمَرُ؟!. فَقُلْتُ: مَا بَالُ ابْنِ عَمِّكِ قَدْ أَوْرَدَكِ لِلْجَوَابِ وَ جَلَسَ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ؟. فَقَالَتْ لِي:
طُغْيَانُكَ- يَا شَقِيُّ- أَخْرَجَنِي وَ أَلْزَمَكَ الْحُجَّةَ، وَ كُلَّ ضَالٍّ غَوِيٍّ. فَقُلْتُ: دَعِي عَنْكِ الْأَبَاطِيلَ وَ أَسَاطِيرَ النِّسَاءِ وَ قُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ. فَقَالَتْ: لَا حُبَّ وَ لَا كَرَامَةَ أَ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ تُخَوِّفُنِي يَا عُمَرُ؟! وَ كَانَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ضَعِيفا
حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) خارج شد و پشت در ایستاد؛ سپس فرمود:
ای گمراهان! ای تکذیب کنندگان (منکران خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله) چه می گویید و چه می طلبید؟
عمر گفت: ای فاطمه سلام الله علیها
حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) فرمودند: چه می خواهی ای عمر؟
عمر گفت: چرا پسرعمویت تو را فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟
حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) فرمودند:
به خاطر طغیان و گردن کشی تو بود که خارج شدم؛ من برای اتمام حجت بر تو و دیگر گمراهان آمده ام.
عمر گفت: این یاوه های زنانه را کنار بگذار و به اميرالمؤمنين علیه السلام بگو بیرون آید.
حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) فرمودند:
تو هیچ ارزشی نزد ما نداری!
ای عمر آیا تو مرا با حزب شیطان که گروهی ناچیز هستند می ترسانی؟ ...
📚بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 293
📚عوالم العلوم، ج11-قسم-2-فاطمة، ص: 605
صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان ارواحنافداه بحق حضرت زینب کبری سلام اللّه علیها
#فاطمیه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #آنا🌱 #قسمت_پنجم زن عموم حالش بدشد.چون ناراحتی قلبی داشت.😳😔 زن عموم گفت میخوام برم ته
🍃🍃🍃🌸🍃
#آنا
قسمت ششم.
و اما عموم شده بود دست راست زن
دومش...از زن ذلیل شدن که نگم
حتی نسبت به بچه هاش بی تفاوت شده بود..تو هیچ شرایطی کمکمون نمیکرد...فکر و ذکرش شده بود زن دومش. عموم کاری کرد که بچه هاش از زن دومش نفرت پیدا کردن.اما من بخاطره ارمین سکوت میکردم چون از ته قلبمم عاشقش بودم.منتها این موضوع تا ۲یا ۳سالی زمان برد.دست و بالمون حسابی خالی شد..طوری شد که پولی واسه خرج بچه ام نداشتم.من خداروشاکرم بخاطره فرشته هایی که خدا نصیبم کرده (پدرومادرم).زندگیمو پدرومادرم جمع کرد..مامانم میرفت خرید ..کلی واسم خرید میکردبچه ام مریض میشد مامانم سریع میومد وباهم میرفتیم بیمارستان..
بابامم نوه شو خیلی میخاست و کارت بانکیشو میداد مامانم واسه خرج بچه ام منو وآرامین واقعا نتونستیم واسه پسرم خرید کنیم ولی اتاقش پر شده بود از اسباب بازی ..تخت خواب و کمد.
من هرچی دارم به لطف پدرومادرمه..اگر پدرومادرم نبودن .قطعا شرایط زندگیم بد وبدتر میشد.پسربزرگم(محمد متین)۴ساله شد و پسردومم به دنیا اومد که اسمشو گذاشتیم محمد مبین.وقتی عموم فهمید شاکی شد..چون میخاست اسمشو بذاره احمد مبین ولی مامانم اجازه نداد.قدم محمد مبین واقعا خیر بود..آرمین رفت سرکار پیش بابام..بابامم درحقش خییییلی پدری کرد..خداروشکر زندگی ما رونق گرفت..تونستیم برا اتاق خوابم کولردوتیکه بخریم..وقتی که روشنش کردیم پرتابش مورد داره اتاق خوابمو خوب خنک نمیکرد.به همسرم گفتم درستش کنه..مشغله کاریش زیاد بود وقت نداشت.ولی ای کاش این کولر نحس ونمیخریدیم..زندگی من از رویایی تبدیل شد به سیاه و تیره.همسرم گفت میخام برم سفر۳روزه ..بهش گفتم قبل از رفتن کولر وچک کن و برو ..اونم گفت میرم ومیام مشکل کولر وحل میکنم.روز بعد دیدم اتاق خوابم واقعا خیلی گرمه..انگاری بجای کولر .بخاری روشن بود..تا اینکه یادم اومد پسر خواهر شوهرم.کولر سازه باهاش تماس گرفتم و ساعتی رو برام معین کرد.منم منتظر اومدنش بودم ..پسر خواهرشوهرم با من تماس گرفت و گفت زندایی دارم میام.ولی چراغ راهرو را خاموش کن..گفتم اخه چرا باید همچینکاری بکنم؟؟؟گفت من از بابا بزرگ و داییام میترسم..چون قبلا مشکل خانوادگی داشتن..منم بدون اینکه فکر کنم چراغ راهرو را خاموش کردم.لذا راهرو دوربین داره و قطعا همچیز تو اون دوربین ضبط شده بود..پسر خواهر شوهرم(علی)
زنگ زد و گفت زندایی من دارم میام.و چراغ راهرو را خاموش.گفتم اخه چرا..گفت از بابابزرگ میترسم..عموم یه ادم خشنی بود..وبه هیچکس رو نمیداد و خیلی جدی بود...منم بدون اینکه فکرکنم رفتم چراغ و خاموش کردم.پسر خواهرشوهرم اومد داخل خونه ومنم اتاق خوابمو راهنمایی کردم..منم رفتم اشپز خونه یه لیوان شربت درست کردمو رفتم سمت اتاق خواب و شربت وگذاشتم رومیز و گفتم علی بفرما میل کن.اونم کولرو سریع چک کرد و شربت وخورد..و بدو بدو رفت بیرون..
ادامه دارد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸