🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام در مورد خانمی که گفتن سرترالین دارن مصرف میکنن عزیزم هیچ مشکلی نداره عوارضی هم نداره من دارم مصرف میکنم به خاطر مشکلی که برام پیش امد دچار بیماری پنیک شدم دکتر بهم داد از وقتی میخورم بیماریم بر طرف شد وخیلی هم آروم شدم حتی شوهرمم میخوره خیلی برای آرامش اعصاب خوبه عوارضی هم نداره حتی دکتر بهم گفت منم دارم میخورم با این دنیایی که ماداریم همه به این دارو نیاز دارن فقط شما همیشه اسنترا بگیر خارجیش خیلی بهتره نگرانم نباش 🥰با آرزویی سلامتی برای همه عزیزان
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 ⁷⁸با دیدن منو مامانم رسما گل از گلش شکفت و چشماش برقی زد و لبخند گشادی رو لبش نشوند خیلی
🍃🍃🍃🌸🍃
بعد از یک ساعت که اون کلیپ رو دیدم فرهاد باهام تماس گرفت:
صدامو صاف کردم و سعی کردم جدی باشم:الو سلام
فرهاد:سلام بانوی زیبای قصر فرهاد...حالت خوبه؟
من:ممنون تو خوبی؟
فرهاد:امروز اصلا انتظار نداشتم شما پشت در باشین خیلی سوپرایز شدم با دیدنت...
من:مامانت دعوت کرده بود نمیشد نیاییم...
فرهاد:خانومی کلیپمو دیدی؟حال کردی؟فقط به عشق خودت رفتم کلاس تا یاد بگیرم با گیتار بزنم و به عشق خودت بخونم....
من:آره دیدم منم سوپرایز شدم.واقعا عالی بود.آفرین
فرهاد:خواهش میکنم قابل نداشت.وقت داری فردا باهم بریم بیرون؟
من:نه فردا وقتم پُره...
فرهاد:زیاد وقتتو نمیگیرم.یه سوپرایز ویژه برات دارم...اگه بیای میفهمی.
حواست هست چند وقته باهم بیرون نرفتیم !!!!
من:حالا تا فردا...اگه تایم آزاد داشتم بهت خبر میدم.واقعا سرم شلوغه...فعلا کاری نداری؟
فرهاد:نه عزیزم مواظب خودت باش
با شنیدن سوپرایز جدید کنجکاو شدم بدونم چه خبره،واقعا سرم شلوغ بود ولی یه تایمی رو خالی کردم تا برم و بفهمم این دفعه چه جوری میخواد سوپرایزم کنه؟!
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💙🧿
آدم بایَد یک خانِه در خیالَش داشته باشَد،
یک خانه ی مثلا جنگلی!
که بدانی همیشه سرِ جایش است ، فقط کافی ست چشمانت را ببندی و تمام...
واردش شوی ، برای خودت چای دم کنی با عطرِ هِل و دارچین!
سپس بروی صفحه گردانِ موردِ علاقه ات را انتخاب کنی ،
بگذاری تویِ گرامافونِ گوشه ی سالن تا پخش شود...
پرده ها را کنار بزنی و نور همه جا را روشن کند!
سری به گلدان هایت بزنی ،
بعدش چای ات را برداری بنشینی کنارِ پنجره و خودت را به یک آرامشِ خیلی عمیق دعوت کنی!
آرامشی که برای یک عمر بی حوصلگی کافیست...!🌊❤
🍃🍃🍃🌸🍃
❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر شب قبل از خواب.
📍 صفحه ١٢ از ۶٠۴
🔍 جستجو: #تلاوتشبانه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
Page012.mp3
995.7K
فایل صوتی تلاوت صفحه ١٢ قرآن کریم.
🎤 قاری: استاد پرهیزگار
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
توصیهی علامه طباطبایی به همهی مردم
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
یابن الحسن !
ای صاحب زمان ! در این میان،
چشمان وحشتزده ی یارانت،
جانه ای به حلقوم رسیده ی شیعیانت ؛
و دلهای لرزان محبّانت، تنها یك امید دارند.
▫️و میدانی كه این امید تو هستی!
پس ای آخرین امید !
مباد كه دست دلدادگانت، از دامان تو كوتاه بماند
آری روزی می آیی ای تمام امید ما!
تکیه بر کعبه میزنی
و با صدای دلنشین خود میگویی
الا یا اهل العالم انا بقیه الله
و ما آنروز از شدت خوشحالی
نحن نقول الحمدالله رب العالمین...
بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
**🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی تحملش بودم . مسیر انتهای بازار تا پارکینگ را با قهقهه های بلند او و چشم غره ها
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
باشه ای برایش زمزمه کردم و او صبر کرد تا کامل وارد حیاط شوم. صدای جیغ لاستیک هایش خبر از رفتنش می داد.
پله ها را بالا رفتم و با خود اندیشیدم مریم
چقدر بد شانس بود که با وجود آن که به مرد دلخواهش رسیده بود باز هم خوشبخت نبود.
لباس ها را از لباس شویی بیرون آوردم و قبل از آن که سبد را از زمین بردارم، زیر میز
غذا خوری یک بطری توجهم را جلب کرد، بخاطر نداشتم آن را آن جا گذاشته باشم .
کنجکاوانه آن را از زیر میز بیرون کشیدم و محتویاتش را نگاه کردم. مایع بی رنگی
درونش بود که غلظتش کمی بیش تر از آب بود. قسمت پایین بطری مستطیل شکل
بود و روی قسمت بالایی اش به انگلیسی چیزی درج شده بود. چوب پنبه ی دهانه ی
بطری را برداشتم که محتویاتش روی لباسم خالی شد .
وای گویان بطری را درون سینک انداختم و با دستانی که روی هوا مانده بود، سر و
وضعم را نگاه کردم . بوی الکل در مشامم پیچید .
خراب کاری کرده بودم و تمامش تقصیر فضولی بد موقع ام بود. همه چیز را همان جا
رها کردم و به طرف حمام پا تند کردم .
رایحه ای که تند و تیزی اش حال بهم زن بود. بعد دوش کوتاهی بیرون آمدم . با صدا
زدن های عمران، لباس هایم را تند و تیز بر تن کردم و همانطور که حوله را دور
موهایم پیچیده بودم به سمت در ورودی خانه دویدم. در را نیمه باز نگه داشته بود و
نامم را می خواند .
-سلام بله؟
سرش را کمی داخل کشاند کجایی دو ساعته صدات می کنم .
دست روی کلید فشردم و مهتابی کوچک راهرو روشن شد .
-حموم بودم، چیزی شده؟
کیسه ی خرید ها را کنار جا کفشی چیده بود .
-بپر از زیر میز غذا خوری یه بطری هست بیار بده من بدم یارو بره گورشو گم کنه ...
انگشت اشاره ام را روی لب هایم فشردم که عصبی شد .
-بجنب دیگه ...
ناچار پا تند کرده و عقب گرد کردم .
بطری درون سینک افتاده بود و به لطف دیواره های بلند بطری مقداری از محتویات
هنوز درونش بود .
بی فکر، احمقانه ترین فکر خطور کرده در ذهنم را عملی کردم. شیر آب را باز کردم
وبه اندازه مایعی که ریخته شده بود، آب پر کردم .
چوب پنبه را در جایش فشردم و در جواب عمران که باز هم صدایم می کرد، جواب
دادم :
-الان میارمش...
با استرس دستمال را روی بطری کشیدم تا قطرات آب پاک شوند. دست و پایم می
لرزید، کاش می گفتم که چه بر سر این بطری منحوس آمده بود .
تا زمانی که بطری را در دستش گذاشتم هزاران بار زبان در دهان چرخاندم اما نمیشد
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸