انتشار قسمت 5 و 6
داستان 《کف خیابون》
👈 دنیای پیرامون ما دنیای اعداد و حروف هایی است که حاوی رموز و فنون بالفعل و بالقوه می باشند.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
صدفی به صدف مجاورش گفت: در درونم درد بزرگی احساس میکنم که سخت مرا میرنجاند.
صدفِ دیگر با تکبر گفت:
من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم، ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
خرچنگی صدایشان را شنید و گفت: آری! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایهات در درونش احساس میکند، مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_5
همینجوری که داشتم باخودم فکر میکردم و اوضاع اون لحظه برام خیلی عادی به نظر نمیرسید، قطار شهری اومد و سوار شدیم. جمعیت زیادی پیاده و سوار شدند. من هم مواظب کیف و ساکم بودم و هم مواظب اسلحه ام. رفتم و یه گوشه ایستادم. فاصله من و اطرافیانم حدودا 30 سانت بود. خیلی کار خطرناکی بود. گاهی به صورت خیلی نامحسوس، با آرنجم به اسلحه ام اشاره میکردم ببینم هست یا نه؟ اما باید طبیعی برخورد میکردم که نظر کسی جلب نشه.
چون مسیر طولانی بود، چندین بار قطار شهری ایستاد و جمعیت را پر و خالی کرد. تا اینکه سر و کله یه خانم مانتویی و نه چندان محجب پیدا شد... با ته آرایش و یه کیف معمولی... رو به من کرد و گفت: «سلام آقا! شبتون بخیر! ببخشید شما این آدرس را بلدید؟»
من یه نگاه به کاغذش انداختم... دیدم نوشته: «باسلام. 233 هستم. به کوروکی زیر دقت کنید تا آدرس منزل شماره دو تهران پارس را خوب یاد بگیرید. ضمنا پاتوق من از دو ایستگاه بالاتر تا سه ایستگاه پایین تره. برای ارتباط با من، کافیه حدود 15 دقیقه قبلش با ستاد ارتباط بگیرید.»
کوروکی را حفظ کردم وکاغذشو دادم بهش و گفتم: ببخشید! من فقط خیابونش را بلدم. بهتره از کسی دیگه بپرسید.
233 هم لبخند زد و تشکر کرد و رفت.
خب! با این برخورد، خیلی چیزا اومد دستم. مثلا اینکه در پرونده مرحله اول، جامعه آماری ما مردم هستند و لذا باید کاملا مردمی رفت و آمد بشه تا رودست نخوریم... و یا اینکه فهمیدم مترو نقش تعیین کننده ای در نقل و انتقال ما داره و باید تمام چاله چوله هاش را خوب یاد بگیرم تا به وقت نیاز، مشکلی پیش نیاد... و همچنین فهمیدم که منم شماره دارم و باید همین امشب شماره ام را دریافت کنم... و ماموران موازی من هم دارن کارای خودشون را پیش میبرند و ممکنه حتی هدف همدیگه قرار بگیریم... و ده ها نکته دیگه...
پیاده شدم و رفتم به طرف خونه... شاید حدودا بیست دقیقه پیاده روی کردم. تقریبا به خونه نزدیک شده بودم که ایستادم. با خودم فکر کردم که هنوز تا ساعت 11 چند دقیقه وقت دارم. پس بهتره خیلی عادی، کوچه های اطراف خونه را هم رصد کنم تا بدونم دقیقا کجا قراره زندگی کنم.
حدود یک ربع، به صورت پیاده و چشمی، تا شعاع 500 متری منزل مورد نظر رصد کردم و تونستم یه نقشه نسبتا واضح از کوروکی های اطراف را توی ذهنم بسپارم. جای خوبی بود. چون دو تا مسیر تخلیه (مسیری که میشه در مواقع خطر، با امنیت بیشتری تردد و مکان را تخلیه کرد) و دو تا مسیر ورودی و یه درب پشتی داشت.
زنگ زدم و وارد خونه شدم. خودمو معرفی کردم و کارای اولیه مربوط به تحویل پرونده را انجام دادم. حدودا 10 الی 12 نفر در خونه بودند که دو سه نفرشون اصلا حرف نمیزدند و بعدش فهمیدم که ایرانی نیستند و برای دوره پیک بدو (دوره آموزش بدو برون مرزی برای سنین 20 الی 25 سال) به تهران اومده بودند. بچه های خوبی بودند. خیلی صمیمی و خودمونی. هر کدوممون واسه ماموریت خاصی دور هم جمع شده بودیم و کسی از کسی نمیپرسید ماموریت تو چیه و جیکار میخوای بکنی؟
فرم شناسایی (شناسنامه اصلی) پرونده را تحویل گرفتم. نوشته بود حدودا 124 صفحه ... با تمام اسکن ها و عکس ها و نوشته های مامور قبلی و ...
مامور قبلی این پرونده یکی از بچه های استان سمنان بوده که حدودا دو ماه روی این پرونده کار کرده بوده که در جریان یه پرونده دیگه در خارج از کشور شهید میشه و حتی نمیتونند جنازه اش را برگردونند. خدا رحمتش کنه. معلوم بود خیلی آدم دقیق و مشتی بوده و دو ماه شبانه روز کار کرده بوده که شده این 124 صفحه! اسمش یادمه. اسم سازمانیش «شاهرودی» بود... شهید شاهرودی!
وقتی داشتم کارای تفهیم اصلی را انجام میدادم، خانمم زنگ زد و دو دقیقه باهاش حرف زدم. معلوم بود هنوز دلخوره. و از همه بیشتر، دلخورتر شده بود که چرا از ظهر واسش زنگ نزده بودم؟! گفتم گرفتار بودم و نمیتونستم و از این حرفها...
اما مدام چشمم به ساعت بود... داشت میشد 11 و 50 دقیقه... اومدم کفشمو در بیارم و راحت تر بشینم روی تخت که یه چیزی به ذهنم اومد... چون احتمال میدادم ساعت 12 خبرای بشه، با همون کیف و ساک و... رفتم دسشویی! ترجیح دادم توی دسشویی باشم و خیلی در دید نباشم تا بهتر ببینم قراره چه اتفاقی بیفته؟!
ساعت همینجوری داشت دقیقه به دقیقه به دقیه میگذشت... تا ساعت به 11 و 58 دقیقه رسید، ناگهان برقها قطع شد! من فقط شنیدم که سر و صدای زیادی پیچید... میدونستم که نباید از دسشویی بیام بیرون... معمولا وقتی حمله یا مانور باشه و ببینند که اکثرا در محوطه مکان مورد نظر هستند، امن ترین مکان دسشویی هست! البته نه چندان امن! چون ممکنه اونا هم مثل من فکر کرده باشن و بریزن رو سرت... مثل همین صحنه ای که واسه من اتفاق افتاد ...
ادامه دارد...
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری. سلام وقت عالی بخیر ممنون از گروه خوبتون، میخواستم ببینم کسی تجربه تزریق این آمپولا
#همفکری
سلام مجدد
کلا من امپولارو پیشنهاد نمیدم
شاید الان تا ۵ سال یا حتی ۱۰ سال عوارض نده اما بعدها عوارض رو حتما خواهد داد
و احتمال فیبروم ها
کیست ها
و حتی سرطان رحم رو خواهد داشت
و به مرور باعث تراکم استخوان و پوکی استخوان رو به همراه داره
و برای جلوگیری از درد یک سری راهکار و مسائلی هست که میتونن انجام بدن
و تزریقش به مرور کلا باعث میشه باردار هم نشن در اینده
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#همفکری
سلام برای خانمی که آمپول ضد بارداری می خواهد مصرف کند دختر خوب شما ننوشته ای که چندسالته اگه حساسیت به قرص ندارید بهترین راه قرص خوردنه من خودم میگم وقتی 22سال داشتم. یک آمپول 3ماه زدم تا 9ما پریود نشدم فکر می کردم دارم سینم می ترکه حال شما نمی دونم ☘️وبرای خانمی که درما دو بار پریود میشه شما ممکه کیست یا فیبروم داشته باشید یاعفونت شما یک سونوگرافی داخلی پیش خانم زنان بدهید مشخص میشه ببخشید ازنوار بهداشتی استفاده نکنید وقتی به دستشویی می روید باپارچه خودتون خشک کنید واز موبر زرنج استفاده کنید درحمام به جای ژلت ممنون از ادمین
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#همفکری
سلام بله عزیز من خودم تجربه آمپولهای سه ماهه رو دارم برا من اینطور بود که اصن پریود نمیشدم اما موقعش که میشد متوجه بعضی هاش میشدم که اگه آمپول نزده بودم الان وقتش بود به مرور تو ۴سالی که زدم تو رابطه سر شده بودم همسرم میگفت اما من میگفتم که اینطوری نیست اینو وقتی متوجه شدم که چند ماهی بود تغییر روش زدم ودیگه نخواستم ادامه بدم اخهامپول رو فقط تا پنج سال میشه زد دومین ایرادش این بود که رحمم رو خشک کرده بود این اخریا باید از یه موادی استفاده میکردم تا تو رابطه مشکل نداشته باشم واین یعنی خودش مشکل ساز هست به مرور زخم ایجاد میکنه به نظرم اگه خواستی بازم این کار و انجام بدی با هوای جمع آوری انجام بده همه اینهایی که گفتم تو ۴سال من متوجه شدم به نظرم یکی دو سال بزن و قطع روش انجام بده البته که هر کدوم یه جور مضرات داره قرص جلوگیری هم فشار میاره به مرور
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری. #حرف_دل_اعضا 🌱 سلام خدمت ادمین محترم فاطمه خانم و اعضامحترم ... عارضم خدمتتون ک ب
#همفکری
#حرف_حساب🌱
سلام
وقت به خیر
خانمی که چهارساله ازدواج کردی و بچه ی شش ماهه داری
درسته مادرا خیر و صلاح ما رو میخوان
ولی دلیل نمیشه همه ی حرفاشون درست باشه
اینکه مادرت میگه تحمل کن
کاملا اشتباه هست
صبر و تحمل و سازگاری زمانی خوب و ثمربخش
هست که هدفمند باشه و در قِبالش چشم انداز
روشنی از آینده پیشِ رو داشته باشی
این جور که شما وضعیت خودتو توصیف کردی
اوضاعت روز به روز بدتر میشه
خانواده ی شوهرت پرتوقع تر
خودت عصبی و عقده ای بیمار
بچه ت دو تربیته میشه
دوران کودکی خوب و شاد و سالمی رو طی نمیکنه و در نتیجه روی آینده ی بچه ت تاثیر بسیار منفی داره
و اما شوهرت
شوهرت درمیان تنش هایی که بین همسر و
پدرمادرش وجود داره کلافه و عصبی میشه
چون نمیتونه مدیریت کنه و هر دو طرف رو راضی نگه داره
بدعادت میشه دیگه برات خرج نمیکنه
و در نهایت مثل تجربه های بسیاری از خانمها که در همین کانال نوشتن
زمانی که شما سرگرم بگو مگو با مادرشوهر و خواهرشوهر و خودخوری کردن و پول گرفتن از مادر و لباس دست دوم از خواهر هستی
شوهرتون خیلی شیک و مجلسی بهتون خیانت میکنه و اصلا هم بابتش عذاب وجدان نمیگیره چون اوضاعش رو برای همه طوری تعریف میکنه که بهش حق میدن
همینطور که خودت میگی لباس از خواهرم میگیرم و مادرم خرجمو میده
در کل داری نقش قربانی رو بازی میکنی
و منتظر یک معجزه هستی
در ضمن اینم بگم با نماز و دعا اوضاع روبه راه نمیشه
اول روی خودت و شخصیتت کار کن
حتما برو مشاوره
پول نداری از طریق گوشی مشاوره های مجازی داشته باش
خواسته هات رو صریح و قاطعانه و البته با ادبیات ملایم و زیبا بیان کن
اگر کار به دعوا کشید هم اصلا نترس
بعضی دعواها در زندگی خیلی سازنده هستن
اگه در این میان دست رو بلند کرد
هم داد و بیداد و آبروریزی کن و پزشکی قانونی برو
نمیخوام بگم عمدا کاری کن کتک بخوری
منظورم اینه از دعوا کردن نترسی
و اینم بگم خودتون با رفتارتون این اوضاع رو برای خودتون رقم زدین
مگه شما کنیز کلفت شون هستین که کارای خانواده ی شوهرتون رو انجام میدین
کمک های مادر و خواهر رو هم هرچه زودتر قطع کن بسیار اشتباه هست
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری. #حرف_دل_اعضا 🌱 سلام ووقت بخیر ب ادمین عزیز وهم گروه های خوب منم میخوام در رابطه با
#همفکری
سلام خواهر عزیزم که درخواست کمک کردی توی یه خونه با مادر شوهر زندگی می کنی عزیزم میدونم سخت ولی شما باید پیش همسرتون وقتی که شب شد آمدن خونه موقع خواب برو پیشش ودستاشو بگیر یه مقدار با لحن محبت آمیز وبا احترام بگو همسر عزیزم من به خطر شما آمدم تو این خونه پس بدون هزارتا آرزو دارم نیومدم برا شکایت وگله عزیزم من تو سختی هستم یه مقدار همسرتون رو بوس کنید خودتون رو براش لوس کنید بگین من دوست دارم همسرم حواسش به من و بچه باشه دلم برا مادرم تنگ شده دوست دارم برم خونه مادرم واین که هر کسی همسر خودشو بهتر میشناسه ومیدونه چه جوری رفتار کنه عزیزم اصلا غر نزن فقط با محبت یه نکته دیگه اصلا از مادرتون پول واسه خرجی نگیر همسرت بد عادت میشه همسرتون وظیفه دارن خرج شما رو بدن یادت باشه راستی کانال آقای پور احمد رو دانلود کن هنر زن بودن رو گوش بده وهنر مرد بودن رو ایشون گوش بدن ان شاالله کمک کرده باشم برا منم دعا کنی یا حق
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#همفکری
سلام خدمت خانمی ک با خانواده همسرش تو یه اتاق زندگی میکنن؛عزیزم اولا که اشتباهه اکثر هزینه های بچتو خانوادت میدادن،اینطوری طرف پررو میشه بچه ی خودشه زن خودشه هرطور شده باید خودش خرجشونو بده،اگ قرار بود خرج بچه ی تورم خانوادت بدن اصلا چرا ازدواج کردی؟نفقه جز وظیفه ی مرده؛ببین عزیزم اصلا نترس ب هیییچ وجه ترس ب دلت راه نده طلاق گرفتن ب این اسونیاهم نیست کلی ضرر میکنن؛مهریه هم تمام کمال ب گردنشونه،مطمعن باش ب راحتی طلاقت نمیدن؛بشرط اینک مهریه اتم بخای نه اینک بگی میگذرم،ب هیچ وجه گذشتنی نیست،حالا اون ب کنار؛خانواده با ابرویی هستین ک هستین؛مگ طلاق بی ابروییه؟خدا خودش گفته لاضرر و لاضرار فی الاسلام،هرجا دیدی تو مضیقه و تنگنا هستی نباید ادامه بدی،اعتراض کن؛نمیکم دعوا کن قاطعانه حرفتو بگو به همسرت،و اتمام حجت کن باهاش؛بگو ک اگ جدانشیم من ازت جدا میشم چون از این وضیعت خسته ام،ب حرف مادرت زیاد گوش نده،ب خودت ارزش قایل باش،ب مادرتم اطمینان بده ک طلاق گرفتن ب این اسونیا نیست ک بخان بدن بخصوص اگ بچه هم داشته باشی؛پس قاطعانه اعتراضتو بگو؛گوش نکرد بچه تم بذار پیششون ساکتو جمع کن برو،میدونم سخته ولی این باعث میشه لااقل ب خودشون بیان؛عزیزم اینطوری یه دفه ای سختی بکشی بهتر از اینه ک ذره ذره اب بشی
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#همفکری
سلام
در جواب خانمی که گفتن خونه خانواده شوهرشون هستن و بچه شش ماهه دارن
عزیزم میدونم گفتن این حرف الان دیگه فایده نداره ولی شما تو همچین شرایطی که خونه نداشتین و با این وضع چرا بچه آوردین و اون بچه هم گرفتار شد؟
ازین بگذریم...به نظرم بشینین منطقی و جدی با همسرتون صحبت کنین از مشکلاتتون بگین، تا کی میخواین ساکت بمونین و تحمل کنین،بچه تون چه گناهی کرده، کی گفته همیشه زنا باید تحمل کنن و هیچی نگن، نمیگم بی احترامی کنی یا دعوا راه بندازی ولی حرفتو محکم و جدی بزن و بگو که از این وضع راضی نیستی
(واقعا اعصابم خرد شد این پیامو خوندم🙁،چرا همیشه باید خانوما محکوم باشن به سکوت و تحمل؟...)
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#سیاستهای_همسرداری
و اما نکات...👇👇👇
🔮نکته اول:
دو راه دارید یا به روش بیارین که وقیح تر میشه یا به روش نیارین و رابطه رو حفظ کنین...ممکنه همسر شما ندونه که متوجهه خیانتش شدید، اونوقت دائم از طرف شما خشم و نفرت ببینه عصبانیت ببینه و رفتارهای منفی... اگر نمیتونین ببخشید و این رفتار ها ازتون بروز میکنه بهتره حداقل همسر شما بدونه دلیلش چیه!
اما سعیتون بر این باشه که خودتون رو کنترل کنین و شرایط رو بهبود ببخشید.
🔮نکته دوم:
خواه نا خواه کار شمایی که نمیخواید خیانت و به رو بیارید سخت تره، باید قوی باشید اما ریسک از دست دادن رابطه برای شما خیلی کمتر خواهد بود. پس صبور باشید.
🔮نکته سوم:
اگر به روی همسرتون مستقیم نیاوردید، حتما آگاهش کنین که احساس ضعف در رابطتون دارید و ازش بخواید برای رسیدن به پاسخ این که دلیل سردی رابطه چیه کمکتون کنه.
🔮نکته چهارم:
اگر ندید گرفتن و بهرو نیاوردن حداقل با 5-6 ماه اصلاح رفتار و محبت و رفتار صحیح همسر رو برنرگدوند، بهتره دیگه ادامه ندید و عقب بکشید یا متوجه میشن و به خودشون میان یا نمیشن و ادامه میدن که در این صورت باید این که خیانت رو حس کردید رو به روشون بیارید.
🔮نکته پنجم:
اگر انقدر کینه ای هستین که قراره خیانت و تو سر همسرتون بزنین و هیچوقت نبخشید و باقی زندگی هر دوتاتون رو زهر کنید، بهتره اصلا گزینه ی ادامه زندگی رو انتخاب نکنید!!
🔮نکته ششم :
خطاب به همه ی خانم هاست
چه خیانت دیده
چه خدارو شکر خیانت ندیده...
همیشه منتظر آسیبی از سمت آقایون باشید، همیشه ذهنتون آماده ی یک حمله ی احتمالی باشه... چرا که وقتی اماده باشه
اولا ضربه از پا درتون نمیاره
دوما پیشگیری های دقیق تری به کار میگیرید.
🔮نکته هفتم:
دوست ندارم این رو بگم اما مردی که از خیانت پشیمان نیست و انكارش هم میکنه اعتماد بهش دشوارترین کار دنیاست... سعی کنید اگر هم خواستید رابطتون رو ادامه بدید به هیچ وجه خودتون رو در رابطه غرق نکنید... اگر تمامی مردان احتمال داره 30 درصد به شما آسیب بزنن، مرد هایی با خیانت مکرر و بدون پشیمانی و اصلاح 80% این امکان رو دارند.
🔮نکته هشتم و شاید مهمترین نکته...
از خیانت پیشگیری کنید، درمان خیلی سخت تر خواهد بود.
سعی کنین خیلی زود اولین علائم سردی در زندگیتون رو پیگیری کنید. سعی کنید واقعا با یک مشاور در ارتباط باشید.
سعی کنید این رو در زندگیتون جا بندازید که مراجعه به مشاور برای حل مشکلاته برای دادن جهت درست به زندگی، اولین تلاشتون برای وقتی که متوجه خیانت شدید این باشه که تحت نظر یک روانشناس ومشاور جلو برید
و در نهایت امیدوارم هیچکدومتون توی زندگی با بی وفایی رو به رو نشید و آسیب نبینید 🌸
و یادآوری دیگه این که زندگی ارزش جنگیدن و تلاش کردن داره... تا وقتی امیدی هست ادامه بدید اما اگر روزی ادامه ی روابط فقط له کردن شما بود، میتونید خودتون رو آزاد کنید و شانس زندگی بهتری به خودتون بدید.
موفق باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
👌#عاليه_حتما_بخونيد👇🏻
از عزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
هر #روز یک صفحه از #قرآن🌱💚💚💚
#صفحه۱۲
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
هدایت شده از مستند کف خیابان
#کف_خیابون_6
فهمیدم مانور دارند... اما نمیدونستم چقدر جدی هستند! ... به خاطر همین، تا یه نفر با لگد در دسشویی را باز کرد، با سر رفتم توی شکمش و انداختمش زمین... هیکلی بود... به خاطر همین توی راهروی کوچیک و اصولا هر جای تنگ و ترش، ابتکار عمل از آدمای هیکلی برداشته میشه و برگ برنده دست کسانی هست که هیکلشون کوچیکتر باشه...
فهمیدم که از عمد اینو انداختند جلو تا آموزشش بدن... منم حسابی آموزشش دادم... با هم گلاویز نباید میشدیم... چون زیر دست و پای چنین آدمی در چنین جایی رفتن، خودکشیه... من فقط تونستم بچسبونمش به دیوار و با سر زانوم بزنم توی شکمش... اونم بی جنبه! ته قنداق تفنگش را نثار صورتم کرد... اگر حتی یک ثانیه بیشتر معطل کرده بودم، الان زیر تیغ جراحی فک صورتم بودم...
فورا جاخالی دادم و از زیر دستاش، رفتم پشت سرش... رفتن به پشت سر یه آدم هیکلی در جای تنگ، مثل اینه که داری آخرین شانست را امتحان میکنی... یا باید بکشیش یا باید بیهوشش کنی! ... خب از بچه های خودمون بود... نباید میمرد... هرچند کلا اجازه قتل مستقیم نداشتم... اما فقط ترجیح دادم بیهوشش کنم تا از شرش خلاص بشم... زدم توی گودی گردنش و بیهوشش کردم...
وقتی کارم با اون تموم شد، خیلی آروم رفتم بالا... پله پله که قدم برمیداشتم احساس کردم خیلی ساکته... فقط دو احتمال داشت... یا دارن همه منو میبینند یا منتظرن برم بالا و کلکلم را بکنند!
من فقط یه کار کردم... روی یکی از همون پله ها نشستم! آره فقط نشستم و منتظر موندم ببینم چی میبشه؟! چون نمیدونستم بالا چه خبره؟ پایین که اون بابا بیهوش بود و تا به هوش بیاد و به خودش بیاد و اسمش یادش بیاد و اینا... حداقل نیم ساعتی طول میکشه... پس فقط باید مینشستم و ببینم این سیرک کی میخواد تموم بشه؟
سه چهار دقیقه گذشت... یه صدایی اومد که گفت: «سلام آقا! خسته نباشید! بفرمایید بالا! مانور تموم شد.»
اما من تکون نخوردم!
بازم اون صدا گفت: «بفرمایید جناب! مانور تموم شد! جلسه داره شروع میشه. بفرمایید لطفا!»
بازم تکون نخوردم و همینجوری که آروم آروم بند کفشم را باز میکردم، آماده و بی حرکت نشستم و به طرف صدا نگاه میکردم! آخه دربارم چی فکر میکردن که داشتن به این تابلویی امتحانم میکردن؟!
یاد برنامه حیات وحش بخیر! میگفت قورباغه یه صفتی داره که وقتی میخواد جهش کنه، خودشو اول جمع میکنه... به طرف بالا به صورت ناگهانی خیز برمیداره... تمام وزنش را به طرف هدفش پرتاب میکنه... پاهاش آویزون... به طرف جلو جهش میکنه و مکانش را تغییر میده...
فقط همینو بگم که وقتی دیدند من خودمو آفتابی نمیکنم، مثل عقاب، سه نفرشون پریدند جلوی من و با تفنگ پینت بال به طرفم شلیک کردند! من فقط فرصت کردم بدون هیچ مقدمه ای خودمو و تمام وزنمو و حیثیت و شرافت کاریم و کلا هر چی داشتم و نداشتم... مثل همون قورباغه ای که ذکر خیرش بود، به طرف دیوار رو به روی میله های راه پله پرتاب کنم تا مورد اصابت شلیک پینت بال قرار نگیرم و بدنمو کبود نکنند!
وقتی به خودم اومدم، خودمو مثل اعلامیه روی دیوار دیدم که سینه و شکمم را محکم چسبونده بودم به دیوار... برگشتم و پشت سرم نگاه کردم... سه رنگ قرمز و زرد و سیاه با شدت و شتاب زیاد به جایی که نشسته بودم پاشیده شده بود! آخه از این فاصله نزدیک، کسی اینجوری با پینت بال به طرف هم شلیک نمیکنن! اینا دیگه کی بودن؟! این پرتاب کردن خودمو و نگاه کردن پشت سرم، شاید پنج شش ثانیه هم نشد... فرصت توقف و در اعماق فکر فرو رفتن و این حرفا نبود...
من فقط دلم میخواست تا خاتمه مانور اعلام نشده، یه حالی ازشون بگیرم... فورا دو تا کفشمو که بندش را باز کرده بودم و آماده و دم دستم بود آوردم بیرون... کفشام نیم پوتین بود... نیم پوتیم هم قرصه و هم نسبتا سنگین... مثل فنر برگشتم سر جام... دقیقا رو به روشون... تا میخواستن به خودشون بیان... تمام زورمو توی دستام جمع کردم... دیگه فرصت نشونه گیری و ذکر و ورد نبود... جوری با شدت و سرعت، دو تا نیم پوتینم را به طرف صورتشون پرتاب کردم که دوتاشون نقش بر زمین شدند و سومی هم که ترسیده بود، فورا پناه گرفت...
سوت اعلام پایان مانور زده شد... بیایید با هم مرور کنیم... مانوری با کمتر از 15 دقیقه... یکی بی هوش توی دسشویی خوابیده... دو تا صورت کبود توی حال افتادن... یه نفر هم مثلا پناه گرفته اما مشخصه خیلی ترسیده... حالا بقیه بچه های ما کجان؟!
بگذریم... اگه بخوام بگم طولانی میشه... اما اونا چندان درگیر نشده بودند و پس از پایان مانور، یکی از پشت مبل پیداش شد... یکی از توی فریزر... یکی از روی سقف کاذب پرید پایین... یکی دو نفر هم بالای درخت کاج کنار ساختمون ما وسط کوچه و...
فقط میتونستم بگم: «خیره ان شاءالله... پرونده ای که نکوست، از مانورش پیداست!»
ادامه دارد...
#حدیث_روز
امام علی علیه السلام
هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقيقَةِ البَصيرَةِ، وباشَرُوا روحَ اليَقينِ وَ استَلانوا مَا استَعوَرَهُ المُترَفونَ و أَنِسوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونُ و صَحِبُوا الدُّنيا بِأَبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلى، اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ وَ الدُّعاةُ إلى دينِهِ. آهِ ، آهِ شَوقاً إلى رُؤيَتِهِم .
در توصيف جانشينان خدا در زمين ـ : علم ، آنان را به حقيقتِ بصيرتْ كشانده است و با روح يقين، در آميختهاند و آنچه را نازپروردگان، دشوار ديدهاند، آنان، آسان يافتهاند، و با آنچه نادانان از آن رَميدهاند، اُنس گرفتهاند و در اين دنيا، با بدنهايى زندگى مىكنند كه روح آنها به جايگاه بَرين، تعلّق دارد. اينان، جانشينان خدا در زمينِ او هستند و دعوتگران او به سوى دينش. وَه ، وَه كه چه شوقى است مرا به ديدن ايشان!
نهج البلاغة : الحكمة
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"