#عاشقانه ❣
حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛ از آن ها که با بریدن نافشان توی گوششان خوانده بودند مرد گریه نمی کند، زیاد نمی خندد، علاقه اش را علنی نمی کند و پدربزرگ من، حسابی مرد بود!
از تبریز که کندیم و آمدیم هریس، پیرمرد هفته ای چندبار زنگ میزد به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید، با همان صدای بم و نفس سنگینش می گفت هوای اینجا ابر است، برف است، گرفته است، خوب نیست اصلا! از آب و هوای هریس چه خبر؟ و تا بابا جواب میداد شکر خدا اینجا هوایش خوب است، انگار خیال پیرمرد راحت میشد. نفس سنگینش را سنگین تر از ریه های خسته اش میداد بیرون و به عادت همیشه اش بی خداحافظی تماس را قطع میکرد و من می ماندم و سوال های بی جوابم! به چه کار پیرمرد می آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود، مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟! اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود بابا می گفت خیالت راحت حاجی، اینجا امن است و امان است و آفتاب؟!
زمان گذشت و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت، رفتن او از یک طرف و اتفاق های بد پشت سرش از یک طرف و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود.
اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛ گمان نمیکردم حتی بتوانم به سحر برسانمش! دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد و دیدن اسم بابا روی صفحه اش یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم که خیر است این وقتِ شب انشالله! تا تماس را برقرار کردم و گفتم سلام، صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف تر از همیشه پیچید توی گوشم
" سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! "
جواب منفیم را که شنید انگار چروک صدایش صاف تر شد
" دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه، جونِ مردم شوخی بردار نیست...
خب بابا؟! "
نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من! تنها گفتم به روی چشم و همان چشم گفتن بی رمقم قانعش کرد انگار...
بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی تر من، دوباره به حرف آمد...
" جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی، از حال و هوای تبریز چه خبر؟! "
نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم:
" هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! "
صدای نفس آسوده اش را که شنیدم یاد حاج بابا افتادم و گزارش های هواشناسی که از بابا می گرفت؛ یادم افتاد طرف های حاج بابا همیشه باران بود و ابر و دلتنگی، یادم افتاد هریس هر چارفصلش آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی. یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است و جامانده ی نسل مردان قدیم...
بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست، اما تماس را که قطع کردم، افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم:
من هم دوستت دارم بابا...
من هم بارانم...
من هم دلتنگم...
خیلی دلتنگ تر از آسمان ابری هریس!
#طاهره_اباذری_هریس
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#شاعرونگی 💕
گورِ بابایِ غم و غصه و اندوهِ جهان، می خندم!
بی خیالِ من و این مَردُم و هِی زخمِ زبان، می خندم!
مُرده در پیچ و خمِ عهدِ جوانی منم و گوری نیست
ای که نفرین به من و ثانیه و روز و زمان، می خندم!
با سکوتَم خوشم و شِکوه و راز و غزلی هم گَر هست...
بهتر آن است بماند به دلم باز نهان، می خندم!
داد از این باور و ایمان و یقینی که مَرا کافر کرد...
که شرف داشت به ایمان من البته گمان، می خندم!
طالعِ شعرِ من از روزِ ازل مثلِ خودم آتش بود...
این مَرا بس که شدم شاعرِ بی نام و نشان؛ می خندم!
#طاهره_اباذری_هریس
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#شاعرونگی 💕
این روزها آرامشی در قلب طوفانم
کرده ست عشقت تازگی ها رخنه در جانم
در چشم هایم نقش بسته طرح لبخندت
سودی ندارد بعد از این حاشا و کتمانم
تا دور از من میشوی احساس دلتنگی...
بی چتر هرشب میکشاند زیر بارانم
گاهی برایت شعر میبافم به رنگ عشق...
گاهی به یادِ چشم هایت شعر می خوانم
میخواهم این دل آشیانِ دائمت باشد...
هرچند هستی مدتی کوتاه مهمانم!
دلخوش به پایانی خوشم از قصه ای غمگین ...
عمریست میدانم نخواهی ماند و میمانم
مانند بغضِ کالِ مانده در گلوی ابر...
این روزها آرامشی در قلب طوفانم
#طاهره_اباذری_هریس
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#شاعرونگی ❣
احوال دلم یک سَره باران شده بی تو
دیوانه در این شهر فراوان شده بی تو
یک لحظه تو را دیدم و عمری دل زارم
چون موی تو در باد پریشان شده بی تو
بی بال و پری در هوس وصلِ تو دائم
پابند غمی گوشه ی زندان شده بی تو
با مهرِ کسی جان به هم ریخته دیگر
هرگز نشد آباد که ویران شده بی تو
بیخانه زیاد است ولی قلب من عمری
آواره تر از کوچه خیابان شده بی تو
جان دادن اگر سختترین کار جهان است
آسان شده آسان شده آسان شده بی تو
گفتند که پرسیده ای از حال من انگار
احوال دلم یک سَره باران شده بی تو
#طاهره_اباذری_هریس
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#شاعرونگی 💚
دختر که باشی می شوی رویای بعضی ها
دختر شدن یعنی همین، دنیای بعضی ها!
سنگ صبور مادر و عشقِ پدر، یعنی...
یک قلب کوچک می شود دریای بعضی ها
دختر که باشی خواهرت یعنی وجودت هم...
آغوشِ خواهر می شود معنای بعضی ها
دختر که باشی می شوی جان برادر هم...
یعنی دلیل غیرت زیبای بعضی ها
دختر که باشی می شوی لبخند یک عاشق
گاهی دلیل گریه ی شبهای بعضی ها
دختر که باشی او اگر دارا نباشد هم...
چون عاشقی پس می شوی سارای بعضی ها
سیبی هوس کردی ولی تنها به یک علت...
باشی همیشه، تا ابد، حوای بعضی ها
دخترکه باشی می شوی همسر و گاهی هم...
هم می شوی مادر و هم بابای بعضی ها!
در یک کلام و ساده، وقتی دختری یعنی...
هستی امید و شادی دنیای بعضی ها!
#طاهره_اباذری_هریس
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#شاعرونگی ☀️🍃
آنگونه میخواهم تورا، دنیا حسادت میکند
دل بسته ی امروزم و فردا حسادت میکند
یک قطره از عشق تورا آنسان به جانم میخرم...
باران و اقیانوس و رود، دریا حسادت میکند
زیبا و زشت و خوب و بد فرقی ندارد چون تویی
دل خوش به کابوسِ توام، رویا حسادت میکند
سیب فریبم را بچین از شاخه ی لب های من
تو آدم من شو ببین حوا حسادت میکند
آخر چطوری میشود در حسرت لمست نمرد
وقتی به هرم دست تو گرما حسادت میکند
عشقم اساطیری شده آنگونه که حتی به تو...
رامین و ویس و وامق و عذرا حسادت میکند
تا ماهتاب من شدی دیوانگی های مرا...
هر آدم زنجیری و شیدا حسادت میکند
آنقدر میخواهم تورا گاهی خودم حتی به تو...
آنگونه که گاهی به تو دنیا حسادت میکند
#طاهره_اباذری_هریس
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"