#عاشقانه ❣
گفتم: "شما برید، منم میام الان! "
سر حوصله یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و لباس کار سفیدمو پوشیدم و گوشیمم برداشتم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد...
نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود...
سرشو هر از گاهی محکم میکوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت.
باید بی تفاوت از کنارش رد میشدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم، هنوز عادت نکرده بودم به درد مردم...
نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم: "حالتون خوبه ؟! "
سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش...
لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش "میخورین؟! نسکافه ست! "
دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه! "
بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم...
دوباره به حرف اومد: "همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم...
ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم!
بهش گفتم پسر میخواما من، رفتیم سونوگرافی، دختر بود...
به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟!
در دهنمو گل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جامیذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم!
چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود...
ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط!
صبح که بیدار شدم دیدم خونریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..."
بی اختیار داشتم همراهش گریه می کردم...
"یه حرفایی رو نباید زد، نه به شوخی، نه جدی...
من خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی صدام نکنه! "
سرشو دوباره کوبید به دیوار و من بیشتر لیوان توی دستمو چنگ زدم، به هق هق افتاده بود
"آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو...
فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی! "
اونقدری زار زد که بی حال شد دوباره، کاری از دست من و اشکام برنمیومد، نسکافه ی توی دستمم سرد شده بود دیگه...
بی سر و صدا عقب گرد کردم و از پله ها بالارفتم و برگشتم توی اتاق عمل و توی صفحه ی اول دفترچه ی یادداشت های روزانه م نوشتم:
"برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده، خیلی زود...
برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره، خیلی دیر...
حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه...
عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817
#تجربه_اعضا 💚
سلام ادمین جان وقتت بخیر در جواب خانمی که فرمودند میخوام به دخترم قرص راکوتان بدم......
اولا سلام مادر🦋
من۱۵سالمه
صورتم خیلی جوش داره و منم خیلی روی جوش صورت حساسم😃
رفتم پیش یه دکتر خوب و شناخته شده
قرص راکوتان دادن۴ماه بخورم
دکتر خودشون گفتند که وقتی این قرص هارو میخوری خشکی لب میاره و یه چرب لب هم برام تجویز کردند🌼
۲ماه اول همهچیز خوب بود
جوشها کم کم رفت و خیلی کم صورتم جوش میزد و منم که خوشحال😆
لب هام خشک میشد ولی باخودم میگفتم میارزه اگه واقعا برای همیشه از شر این جوش ها خلاص بشم☺️
اما بعد از دوماه مدام خون دماغ میشدم(اینم بگم که من هیچوقت تا حالا در عمرم خون دماغ نشده بودم)روزی حداقل یک یا دوبار خون دماغ میشدم و خونش لخته لخته بود
گفتم شاید از گرما هستش ولی کم کم یه کوچولو فراموشی هم گرفتم.
فراموشی منظورم آلزایمر نیستااا😂
مثلاً امشب میگفتم صب که بیدار شدم برم فلان کاری رو انجام بدم ولی صب هرچی فکر میکردم یادم نمیاومد کارم چی بود
ریزش شدید مو پیدا کردم خییییلی وحشتناک بود
و اینکه خیلی هم لاغر شدم
حدود۷کیلو کم شدم
پا چشمام گود افتاده بود استخونای گردنم بیرون زده بود😢
تا اینکه رفتم به کاغذ راهنمای داخل جعبه قرص نگاه کردم دیدم بلههههه
این مشکلاتی که برای من بوجود اومده همش فقط و فقط بخاطر عوارض این قرص هاست
بازهم توی اینترنت سرچ کردم عوارض قرص اوراتان(اصلش اوراتانه مشابهش میشه راکوتان که عناصرشون فرقی باهم ندارن)
کلی نظر کاربران مجازی اومد که تقریبا همه این مشکلات رو داشتند. با پزشکم تماس گرفتم و ایشون گفتند هرچه سریعتر مصرف دارو رو قطع کنم
از اونروز دیگه مصرف نکردم خون دماغم خوب شد ولی ریزش مو ، و کم حواسیم هنوز درست نشده
بهتون توصیه میکنم اول ب راهنمای بروشور داخل جعبه قرص مراجعه کنید و بعد هم یه سرچی توی گوگل داشته باشید
ولی بنظرم به گل دخترتون بگید دیگه مصرف نکنند
ببخشید که زیاد حرف زدم🙏🏻
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پرسش_اعضا 🧡
سلام برادمین عزیز خواهش میکنم اگه کسی میتونه منوراهنمایی کنه پسرم امسال میره دوازدهم ریاضی به ه مشاوری زنگ زدم گفتن پول زیادبایدبدی میخواستم ببینم پسرم چه طوری بخونه تایه رتبه خوب بیاره
❣❣❣❣❣❣
سلام ایام روتسلیت میگم🖤
من مشکلی دارم که بشدت منو مستاصل کرده واز شما وعزیزان خواهش میکنم راهنمایی بفرمایید
من دوتا دختر دارم ۱۶و۱۰ساله.دختر کوچیکم بشدت از خواب شب متنفره.ودوس داره بیدار باشه در طول روز یاعصر هم نمیخوابه ولی صبح بین ساعات۸تا۱۲بیدار میشه.اصلا خواب شب رو دوس نداره همش میگه کاش میشد تاساعت۴و۵صبح بیدارباشم من توشبهای قدر اجازه میدم بیداربمونه وبش میگم ببین هیچ خبری نیست شبه همه جا تاریکه وهمه خوابن،ولی مرغش یه پاداره ومیگه من دوس ندارم بخوابم اگه هم به زور وعلیرغم میلش بفرستیمش اتاقش بیدارمیمونه درصورتیکه اگه بخواد سریع خوابش میبره هزارتا راهکاربش گفتم از ذکر وقرآن وصلوات وداستان هرچی که فکرشو بکنید،ولی فایده نداره یا اینکه دوس نداره روتختش بخوابه روزمین میخوابه منم میگم عیب نداره بزار راحت باشه مهم اینه بخوابه(بخاطررشدش)وبشدت دوس داره پیش من وباباش بخوابه شبایی که پدرش شیفته میاد تو اتاق من راحت میگیره میخوابه،وباید دستمو هم بگیره،
درصورتیکه دختر بزرگم هیچوقت دردوران کودکیش خوابش ازساعت۸و۹رد نمیشد حتی اگه مهمان بودیم یا مهمان داشتیم.
نکته دیگه اینکه اینجوری نیست که بگید باگوشی یاوسیله ای مشغوله به هیچ وجه اجازه نمیدم گوشی یا تبلت باخودش تواتاق ببره کلا یه قانون تو خونمون که هرکسی گوشیشوقبل خواب بزاره رو میز پذیرایی
کلا این دخترم تمام چیزایی که به نفعشه وبراسلامتی وموفقیتش هست رو دوس نداره مثلا درس،حفظ قران ،کلاس زبان،یاحتی شیرخوردن وخوردن صبحانه که برا رشدش مفیده،با اینکه کلاس پنجم میره ولی به نسبت خواهرش وبقیه دوستاش قدش کوتاهه۱۳۸هست تمام کاراها وعلائق وسلیقه های این دخترم برعکس اون یکی هست مثلا دختربزرگم بش میگفتم فلان چیز برات مفیده بدون اعتراض میپذیرفت ولی این هیچ جوره متقاعد نمیشه
خواهش میکنم والبته ممنون میشم اگه راهنمایی یا تجربه ایی داشته باشید🌹🌹
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#فال_روزانه 🧡💚
♥️#فروردين:هنوز باورت نکرده یا از لحاظ عاطفی آماده نیست،شرایط مالی این شخص خیلی بهم ریخته و ممکنه رو اخلاقش تاثیر گذاشته باشه
♥️#ارديبهشت :کمی به دلیل مشکلات مالی سرد ولی تو دلش بهت فکر میکنه
♥️#خرداد :لجبازی میکنه بخاطر حسادت هایی که داره یا ممکنه کمی دچار شک و تردید شدید شده باشه
♥️#تیر :نمیتونه تصمیم بگیره و نیاز به زمان داره و باید بهش حق بدی ،پولی مابین شما ناراحتی ایجاد میکند
♥️#مرداد :کمی ازت ناراحته یا بین شما فاصله وجود داره،سعی کنید بخاطر خانواده یا افراد فضول رابطه عاطفی خود را تغییر ندید
♥️#شهریور:هم دوستت داره هم متعهده فقط یه کم شرایط فعلی این شخص بهم ریخته است
♥️#مهر:اگه قبلا با هم کات کرده بودید به یک شروع و آغاز دوباره فکر میکنه
♥️#آبان:تنهایی یا بهم ریختگی که از قبل داشته تاثیر زیادی در رفتارش داره،خودت هم میترسی بهش اعتماد کنی
♥️#آذر:خودت ممکنه باعث رفتار ناراحت کننده ایی شده باشی سعی کن محبت رو بیشتر کنی
♥️#دی:فکر میکنه دوستش نداری یا مثل قبل نیستی کمی دچار سردرگمی و آشفتگی شده
♥️#بهمن :روت تعصب داره بخاطر همین زود از کوره در میره و بهم می ریزه سعی کن عصبیش نکنی
♥️#اسفند :علاقه مندی دو طرفه بین شما هست
قبل از اینکه دیگران تو رابطه ات تاثیر بزارن سعی کنید رابطه را کنترول کنید ،نفر سومی هست ک پوچ میشود
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#بخش_ششم دل توی دلم نبود نگران ترمه بودم، می دونستم الان دعوای شدیدی با علی کرده تو دلم خدا خدا می
#بخش_هفتم
زندگی به همین منوال می گذشت
تا اینکه یه روز که حسابی دلتنگ خواهرم بودم رفتم خونشون، وقتی در زدم علی دررو باز کردو تعارفم کرد برم تو وقتی داخل شدم دیدم خبری از ترمه نیس با کنجکاوی گفتم ابجیم کجاس
علی درحالی که توی لیوان شربت می ریخت گفت با مامانم رفته روضه خونه زهرا خانم همسایه ته کوچمون البته یه ساعتی میشه که رفته الان که پیداش بشه
میخواستم برم دنبالش که علی گفت نیاز نیس الان میاد
معذب بودم همونجا روی کاناپه نشستم که علی با دوتا لیوان آب پرتقال اومد پیشم و بهم تعارف کرد، ازش گرفتم و گذاشتم روی میز. دقایقی گذشت و خبری از ترمه نشد پاشدم که برم علی مانع شد و گفت کجا چقدر عجله داری بمون الان خواهرت میاد بیاد ببینه اومدی اینجا و نموندی ازت دلخور میشه ها و بعد دستمو گرفت و کنار خودش نشوند
نمی خواستم فکر بد بکنم من علی رو به عنوان داداشم پذیرفته بودم
گیج و منگ نگاهش کردم
سریع بلند شدم و به طرف در رفتم و قبل از اینکه دررو باز کنم دیدم کلید در درچرخید و قامت رعنای ترمه نمایان شد، منو که دید لبخندی زد و گفت تو اینجایی؟؟
_اره دلتنگت بودم اومدم ببینمت دیدم نیومدی خواستم برگردم خونه
ترمه بغلم کرد و من در آغوشش آروم شدم سعی کردم اتفاقات چند دقیقه پیش رو فراموش کنم
که علی گفت تعارفش کردم بیاد داخل دید نیستی ده بار پاشد
می خواست بره به زور نگهش داشتم تا بیای
ترمه :ممنون خوب کاری کردی اگه می اومدم می دیدم نیستی ناراحت می شدم
و به سمت اتاق رفت و منم دنبالش. نگاهم به علی افتاد که دیدم چشمکی بهم زد
تعجب کردم و حالم بد شد اخم هامو درهم کشیدم و سرمو زیر انداختم
علت رفتارهای علی رو نمیفهمیدم چطور می تونست به خواهرم خیانت کنه
ترمه از من خیلی زیباتر و جذاب تر بود واقعا درک نمی کردم علی دنبال چی بود از رفتارهاش آنقدر عصبانی بودم که دلم می خواست همونجا سرش فریاد بزنم اما
می ترسیدم چون با کوچکترین حرف من ممکن بود جنجال برپا بشه و حتی این میون خونی هم بریزه.
نیم ساعتی کنار خواهرم موندم و سعی کردم با علی چشم تو چشم نشم و بعد خداحافظی کردم و راهی خونه شدم
تمام راه گریه کردم وتوی دلم با علی دعوا می کردم، خواهرم برای علی زیاد بود حیف بود که عمرش رو اینطور در کنار این مرد هوسباز تباه کنه
یک بغض بزرگ توی گلوم بود حس می کردم با سکوتم به ترمه خیانت می کنم، تصمیم گرفتم مدتی خونه اشون نرم و جلو دید علی نباشم، نمی خواستم دیگه هیچ وقت با علی روبه رو بشم
شب بدون اینکه شام بخورم رفتم تا بخوابم دلم می خواست موضوع رو با یه نفر درمیون بگذارم اما با فکر اینکه شاید من اشتباه کنم خودمو آروم کردم و سعی کردم بخوابم
تو افکار خودم غوطه ور بودم که دیدم بابا اومد تو و گفت: دخترم خوبی چرا برای شام نیومدی؟
+میل نداشتم...
بابا یه چندتا سوال در مورد اینکه روزت چطور گذشت و خواهرت چطور بود ازم پرسید و تنهام گذاشت و رفت تا بخوابه و منم کم کم چشم هام سنگین شد و خوابم برد
چند روزی گذشت و من فقط از طریق تلفن از ترمه خبر داشتم
و هربار می پرسید چرا نمی آیی بهم سر بزنی منم درس رو بهانه کردم تا اینکه یه روز ترمه بهم زنگ زد و گفت علی زنگ زد و گفت کارش طول می کشه منم حوصله ام سر رفته بیا پیشم
هرچی من ومامان بهش اصرار کردیم که اون بیاد قبول نکرد و گفت کار دارم
منم آماده شدم و رفتم پیشش هنوز نیم ساعت نگذشته بود که سرو کله علی پیدا شد
ترمه به استقبالش رفت وخسته نباشید گفت و پرسید عزیزم چه زود اومدی لیستی که صبح دادمو نگرفتی؟؟
علی باکلافگی گفت ای وای فراموش کردم الان حتما نیاز داری؟
ترمه: دارم که لیست نوشتم
-به خدا خیلی خسته ام میشه خودت بری از همین سوپری سر کوچه بخری؟...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پاسخ_اعضا 🧡
سلام در مورد خانمی که دخترشون شبا نمیخوابه و دوست نداره شب و ...
ببینید اینجور که پیداست دختر شما میخاد به شما بفهمونه که از خوابیدن رنج میبره شما نباید اونو تنها بزارید اون میترسه از خوابیدن و اینکه میاد شبا پیش شما میخوابه یعنی اینکه ترس داره تو وجودش
تو مرحله اول پیشنهاد میکنم شما با دخترتون صحبت کنید تا علت اینکارشو بهتون بگه تا خدای نکرده باعث دردسر نشه هرچند تو این سن ترس طبیعیه اما اگر با صحبت و همدردی نشد بایداز مشاور کمک بگیرید
موفق باشید👍👍🌸🌸🌸
❣❣❣❣
سلام ،برای اون خانواده که گفتن پسرشون میخواد دانشگاه بره ،استاد حسین احمدی خیلی خوبه و قیمتش هم مناسبه.
۰۹۱۲۱۰۰۹۶۵۶زنگ بزنن یا پیام بدن بهشون
برا اون خانم هم شاید دخترشون ترس داره می ترسه که میگه پیش خودم خوب میخوابه ولی تو اتاقش شب تا صبح بیداره. خلاصه یه فکری برا ترسش بکنن...
❣❣❣❣❣
سلام درجواب اون مادری که دخترش شب نم خابه وکاراش برعکسه..شایدازغلبه ی مزاجش باشه بهتره پیش طب اسلامی وسنتی ببرینش هم خواب وخوردوخوراک وهم علایق تنظیم میشه..انشالله که مشکلش برطرف بشه...شایدم دوست نداره تنهایی بخابه وبایدپیش شمابخابه
❣❣❣❣❣❣
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پرسش_اعضا 💚
سلام عزیزم میشه پیام منو تو کانال بزارید،این داستان خواهرمه، همسرم من دو سال پیش دوتا تلگرام توی گوشیش داشت که یکی از تلگرامش مخفی بود یه روز اتفاقی پسرم که داشت با گوشی همسرم بازی میکرد دستش به تلگرام خورد و باز شد متوجه شدم به یه خانم بیوه که همسایمون هستش پیام میداده بهش گفتم و چون خیلی گریه میکردم گفت از روی خیرخواهی بهش پیام میدادم و قسم خورد که دیگه بهش پیام نمیدم،،،،در طی این دو سال سه-چهار بار دیگه بهش پیام داد و من چون تلگرامش رو حک کردم متوجه میشدم یکبار بهش گفتم گفتش من اگر بخوام باهاش ازدواج کنم تو نمیتونی کاری کنی و یکبار دیگه گفتش من معذرت میخوام شیطان گولم زد،،،،تا یک هفته پیش که دوباره بهش پیام میداد پیام های عاشقانه خیلی عاشقانه،!بهش گفتم گفتش شیطان گولم زده که اینکارارو کردم
لطفا بهم کمک کنید ممنونم
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#داستان_اشنایی😍❣
سلام گفتم منم زندگیمو بگم که مردم نسبت به ازدواج بدبین نشن
ما یه مستاجر داشتیم خیلی آدمای خوب و با شخصیت
منم اون زمون تقریبی بگم نوجوون بودم و جاهل رفیق بازی میکردم
وقتی مادرم اینا نبودن سر و صدا میکردیم چند سری بزن بزن کردیم با چند نفر خونی مالی اومدم خونه
این مستاجر ما یک بار اعتراض نکرد فقط بی سر صدا میرفت و میومد
یه دختر خانومی داشت من ازش خیلی خوشم میومد اما چون سنم کم بود میدونستم اگر به خانواده بگم قبول نمیکنن از طرفی هم اینا در جریان کارهای من بودن میدونستم دختر نمیدن اما همیشه من باهاش مودب برخورد کردم
اینا از خونه ما رفتن یه خیابون اونورتر خونه گرفتن
منم میرفتم سر کوچشون به مادرم میگفتم آشی چیزی درست کن الکی من براشون ببرم بگم نذریه سر میزدم و زیر نظر داشتم نگو من خودمم زیر نظر اون دختر خانوم بودم😂😂😂
چند باری هم تو پارک بغل خونمون باباش من و با یه چند تا خانوم محترم دیده بود دیگه دل و زدم به دریا بعد چند سال گفتم زن میخوام
مادرمینا گفتن کی گفتم دختر فلانی، بابام قاطی کرد با چوب افتاد دنبالم🤣🤣🤣 داد میزداااا میگفت آبرو برای من نزاشتی با چه رویی برم در خونشون
سرتونو درد نیارم گفتم یا میریم یا خودم تنهایی میرم
رفتیم خیلی محترمانه برخورد کردن همه چی عالی آخرشم خیلی محترمانه گفتن ما به شما دختر نمیدیم😂
اومدیم خونه و یه روز دختر خانومشو دیدم سرشهرکمون گفتم به هرکی بگی قسم میخورم آدم شدم، که اونجا فهمیدم منو دوست داره مخالفتی نداره اما چون باباش من و با بقیه دیده نمیزاره
رفتم آخوند مسجدمونو راضی کردم بره صحبت کنه بگه توبه کردم آدم شدم سرم به کار و زندگیمه
انقدر ریش سفید بردم در خونشون دیگه کسی تو محل نمونده بود میرفتم از محلای دیگه میاوردم😂
آخرش رضایت داد و زنم باهام اتمام حجت کرد گفت تورو قسم میدم به جون هرکی که دوسش داری من و جلو خانوادم نشکن یه جوری باش سربلند شم
به مردونگیم قسم خوردم هرچی که بوده رو تموم کنم مثل آدم بشینم پای همسرم
خدا هم برکت داد به زندگیم خدا شاهده من شغلم جوریه که فقط با خانوم سر و کار دارم انقدر سمتم اومدن همشونم میدونن زن دارم اما باز خودمو نگه داشتم بخاطر زندگیم زنم سربلند بودن زنم یک اعتماد کرده نامردیه غرورش و خورد کنم
هیچی هیچیییی به سالم زندگی کردن نمیرسه داداش گلم والسلام
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#برشی_از_یک_زندگی 🍎
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم. ما همدیگرو تا حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.
می دونستیم بچه دار نمی شیم، ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه، بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.
تا اینکه یه روز على نشست روبروی من و گفت:
«اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟»
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم:
«من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.»
علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد. گفتم: «تو چی؟»
گفت: «من ؟ »
گفتم: «آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟»
برگشت و زل زد به چشامو گفت: «تو به عشق من شک داری؟»
فرصت جواب نداد و گفت: «من وجود تو رو با هیچی عوض نمیکنم.»
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.
گفتم: «پس فردا میریم آزمایشگاه.»
گفت: «موافقم، فردا میریم.»
نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی ؟! سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم.
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره.
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید. اضطراب رو میشد خیلی آسون تو چهره هر دومون دید. با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.
بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم. دستام مث بید میلرزید. داخل آزمایشگاه شدم و جوابو گرفتم.
علی که اومد خسته بود، اما کنجکاو. ازم پرسید جوابو گرفتی؟
منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی. روزا می گذشتن و على روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: «علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟»
اونم عقده شو خالی کرد و گفت: «من بچه دوس دارم مهناز. مگه گناهم چیه؟ من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.»
دهنم خشک شده بود و چشام پر اشک. گفتم: «اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری. گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟»
گفت: «آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمیکشم...»
نخواستم بحث رو ادامه بدم. دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاق رو انتخاب کردم. من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه على احضاریه آورد برام و گفت: «میخوام طلاقت بدم یا زن بگیرم! نمی تونم خرج دو نفر رو با هم بدم، پس از فردا تو واسه خودت؛منم واسه خودم.»
دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا زده زیر همه چی. دیگه طاقت نیاوردم، لباسام رو پوشیدم و ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم، یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم. احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
توی نامه نوشته بودم: «على جان، سلام، امیدوارم پای حرفت وایساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم. باید بدونی که میتونم. دادگاه این حقو به من میده که از مردی که بچه دار نمیشه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه، باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم. اما نمیدونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه. توی دادگاه منتظرتم...
مهناز»
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پرسش_اعضا 🧡
سلام .امیدوارم ک حال همتون خوش باشه ب راهنمای دوستان نیاز دارم من عقدم فهمیدم ک همسرم عاشق کسی بود ولی گفت ک فراموش کرده ومن گفتم اگ ک مجبوری یا کسی دوست داری یاهر چ باشه منو طلاق بده ب عشقت برس ازدستم عصبانی شد وگفت ک اخرین باری باشه این موضوع میگی خصوصیات همسرم اوایل عقد اصلا بهم توجه نمیکرد واز موقعه ک عقد کردم تا الان ک یک سال هست یبار تماس تلفنی نکرد فقط از وات پیام میده منم کمبود محبت ازش دیدم وقتی ب خانوادم گفتم ک بهم توجه نمیکنه وسراغ نمیگره گفتن تا یه ماه فرصت داری خوب فکر کن اگ نمیتونی تحملش کنی جدا شو منم دوسش دارم هم از بی توجهیش وکم محبتش دارم زجر میکشم نمیدونم چکار کنم ؟؟؟
❣❣❣❣❣❣
سلام لطفا سوال من را در گروه بگذارید یکی از فامیلهای ما خیلی لاغر است هر جا که می رود مهمانی ودر محیط کار می گوید همه بهم میگن که چقدر لاغری می گوید هر کاری که می کنم چاق نمی شوم وقتی می ایم خانه با حرف دیگران ناراحت می شوم وگریه می کنم به نظر شما چه جوابی به دیگران بدهد که اظهار نظر در مورد قیافه دیگران نکنند
❣❣❣❣❣❣
سلام ممنون از کانال خوبتون
لطفا من رو هم راهنمایی کنین
متاسفانه بینی ام خیلی بزرگه
مدلش خوبه فقط خیلی بیش از اندازه بزرگه
تنها اشکال صورتمه و بد تو ذوق می زنه
اصلا نمی تونم از خودم عکس بگیرم انقد که بد میوفته و روم نمیشه بیرون ماسکمو بردارم
بنا به دلایلی به هیچ عنوان عمل نمی تونم بکنم
کسی روش خانگی برای کوچک کردن بینی سراغ داره لطفا بگه ممنون
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#پندانه🎍🎍🎍
این خانم هیچکس آقای هيچکس و خيلی دوست داشت وقتی که آقای هيچکس از در میرفت بیرون همیشه بهش یادآوری میکرد عزیزم کلید و برداشتی؟
آروم رانندگی کنی ها، بیرون سرده کاپشن بپوش...
تو مهمونی جلوی همه تيغ های ماهيش و در میاورد آب میریخت تو لیوانش
خرید که میرفتن هم بچه ها رو کنترل میکرد هم کیسه سنگین ها رو خودش میاورد
گاهي عصباني هم میشد میگفت اشغالهاتو رو زمین نریز این کار و نکن اون کار و بكن
وقتي با خواهری مادری درد و دل میکرد میگفت من سه تا بچه دارم آقای هيچ کسم با بچه ها حساب میکرد
اوایل این يك شوخی بود ولی نمیدونست احساسات آقای هيچکس داره عوض میشه نوع محبتش به همسرش داشت تبدیل میشد به همون احساسی که به مامانش داره
يك اتفاقي افتاد این وسط آقای هيچ کس کمبود يك معشوقه رو تو زندگیش حس میکرد
خانم هیچ کس احساس کمبود يك مرد و افتاد اون اتفاقی که نباید بیوفته....
اوایل این نوع رفتار خيلی جواب میده، خيلی از اقایون اصلا خودشون همچین توقعی از خانمشون دارن... نکنید
اعتراض میکنن ولی زیر بار نرید
شما شريك زندگي شوهرتون هستید (يك مرد بالغ) ، نه مادرش اینها وظايف يك مادره.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#نکته_ی_روز ❣
❇️وقتی با خودتان صحبت میکنید
هرگز خود را سرزنش نکنید و به خودتان روحیه دهید.
بیشتر مواقع ما از خودمان انتقاد میکنیم.
با خودتان طوری صحبت کنید که انگار با بهترین دوستتان حرف میزنید.
اگر غیر از این است، زمان آن رسیده تا گفتوگوی درونیتان را
به شکلی که به شما انرژی و نیرو بدهد تغییر دهید.
گفتوگوی درونی مثبت برای سلامتی بدن، رضایت از زندگی،
افزایش سرزندگی و اضطراب کمتر بسیار مفید است.
سعی کنید لحظاتی را که شروع به گفتوگوی درونی منفی میکنید
به سرعت شناسایی کنید و این مکالمه را تغییر دهید.
به جای اینکه روی موضوعات منفی خودتان متمرکز شوید
به موفقیت هایی که در زندگی کسب کردهاید افتخار کنید.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a