eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸🍃 وفادار ترین فصل خداست حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی می کند لعنتی، هی می بارد و می بارد… و هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه های سرخ درختان شهر را می بوسد و لرزه می اندازد به اندام درختان و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه ی عشق است…🍂🤎 امید وارم آخرین روزهای پاییزی تون به خوبی سپری بشه ❤️ 🍃 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه جان واقعا ازت ممنونم بابت این کانال به این خوبی .... من یه سوال داشتم از دوستان گروه واز شون میخوام که من رو راهنمایی کنن،،،، من میخوام سینه هام رو کوچک کنم چون واقعاً همیشه اذیت میشم و شونه هام درد می‌کنه...خواستم ببینم کسی همچین عملی انجام دادن ،،،عملش سخته یا نه ،واینکه یه دکتر خوب بهم معرفی کنند... البته از دوستان همدانی کسی دکتر جراح خوب میشناسن بهم معرفی کنن. ممنون میشه پیام من رو داخل گروه بزاری🙏🙏🙏🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🌱 سلام بر فاطمه جان عزیز و مهربان ممنونم بابات زحمتایی که میکشی و درد دل ادمها از دلاشون بیرون ریخته میشه و سبک میشن خدا خیرت بده که باعث و بانی این کانال پر هدف شدی برا خانمی که میگن من تنبلم والا کارای خونه که تمامی نداره ما الان آشپزخونه رو مثل گل تمیز کنیم و برق بندازیم مثلا ظرفا شسته کابینتها کهنه کشی شده و گاز پاک شده بازم بعد از چند ساعت انگار زلزله اومده ولی خواهر من چه میشه کرد دیگه باید مرتب تمیز کنیم که هم با دیدن خونه مرتب و تمیز روحیه ی خودمون و بچه ها و همسرمون شاد بشه و هم ممکنه مهمان سر زده بیاد خونه مون میدونید که کثیفی و بهم ریختگی خونه خیلی رو اعصابه من شوهر بی نظمی دارم یعنی همیشه لباسا و جورابا و شلواراش آویزونن رو مبلها و یه نوه کوچولو هم دارم که ازش نگهداری میکنم که مادرش بره سر کار پیش خودمون هستش اونم همیشه یا بیسکویت و کیک و یا اب میریزه تو خونه یا اسباب بازیاش ولو شدن تو هال و صحنه ی بدی رقم میخوره منم از بهم ریختگیه حالم دگرگون میشه سریع لباسای اقا رو جمع میکنم سر جاشون میزارم اسباب بازیها رو روزی ده بار جمع میکنم والا ادم قلبش میگیره آلودگی بصری بوجود میاد 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی از بی توجهی اش به ستوه آمده بودم . دستم روی شانه اش نشست و صدایم بالا رفت . -بگ
۰🍃🍃🍃 خودش و بهنام باشد. او می خندید اما نمی دانست که من از دیشب تا همین دقایقی پیش با فکر این که بلایی سر او یا بهنام آمد تا مرز سکته رفته بودم . -نگران نباش این پسره نمی تونه هیچ بلایی سر ما بیاره هممون خوبیم . نگاه آخرم را به قبر شایان دوختم. با تمام وجود دلم می خواست ساعت ها بنشینم و گریه کنم اما حرفی نداشتم بگویم، بیشتر خجالت بود . من هیچ گاه این پسر لوس را دوست نداشتم، شاید بدی های عمه لیلا باعث آن حس بود اما حالا عذاب وجدان گریبانم را گرفته بود و جای خالی تنها پسر عمه ام مانند خار در چشمانم بود . جلو تر از او وارد خانه شدم، کاش می شد به خانه ی پدری اش می رفتیم آن جا با وجود علی و سمیرا دلم قرص بود اما این خانه کوچک که معلوم نبود برای خودش است یا آن پسر عما د نام، مرا می ترساند . خودم را با حرص روی کاناپه کوبیدم و دستانم صورتم را قاب گرفت . در را با صدا کوبید . -زیاد دور برندار بهار... چیزی در جواب حرفش نگفتم، تک و تای دهان به دهان دادنش را در خودم که مانند لشکری شکست خورده بودم، نمی دیدم. با قدم های محکمش به سمتم می آمد اما با پیراهنی که روی زمین بود و به پایش پیچید متوقف شد و فریاد عصبی اش بلند شد . -گندت بزنن عماد همیشه لباسات ولوعه چشم از او و حرکات عصبی اش گرفتم. حال مساعدی نداشتم بدنم کم آورده بود . شوک بدی از سر گذراندم، قطعا تحمل مرگ برادرانم را نداشتم حتی تصورش نیز جان به لبم رساند . هنوز در اوج ناباوری بودم، مگر می شد شایان نباشد آن قدر ناگهانی بود رفتنش که تمام وجودم یخ بسته بود . زنگ گوشی اش مسیرش را به سمت آشپزخانه کج کرد. گوشی را از روی کانتر به دست گرفت . -بله؟ نگاهش در صورتم چرخ خورد. -چی عمو؟ یبار دیگه بگو چه غلطی کردن؟ ! کلافه دست زخمی اش را روی صورتش کشید . -من شب مهمون دارم عمو نمی تونم برم بمونه فردا صبح . لحنش آرام تر شد . -یکاریش بکن عمو آخه ... صندلی را با صدای بدی کنار کشید . -باشه خداحافظ . خسته از مکالمه ای که هیچ از آن سر در نمی آوردم، به تلویزیون خاموش چشم دوختم که کنارم نشست خسته نمیشی این قدر ساکتی؟ با جا به جا شدنش بی هوا از جا پریدم که دستش را روی شانه ام فشرد . -تو از من می ترسی آره؟ لب هایم تکان خورد کلمات به سختی از میانشان خارج شد . -آ...آره... دستش را گوشه ی لبش کشید و چشم نازک کرد . - از اون یارو... همون نامزدت، از اونم می ترسیدی؟ به دنبال چه بود؟ می خواست دوباره آزارم دهد و افکاری که به سختی از سرم پرانده بودم را یادآورم کنم؟ ! -نه . ابرویش بالا پرید و موشکافه کمی صورتش جلو آمد . -می خوای بهش چی بگی؟ تا جایی که خبر دارم طرف سربازی و هنوز خبر نداره نشون کردش الان زن شده . نفسم از حرف های بی پرده اش بند آمد. -چی ارزششو داشت که بخاطرش از اون بگذری؟ جوشش اشک در چشمانم رخنه کرده بود . ناخنم را بی اراده کنار گوشت انگشتم می کشیدم و درد سوزدارش برایم اهمیتی نداشت. درد قلبم جانم را گرفته بود.من بخاطر داداشام این ازدواج رو قبول کردم، بخاطر این که بلایی سرشون نیاد. ازنظر بزرگترا هم این بهترین تصمیم بود شماها مقصرید نخواستید کوتاه بیاید ازهمتون... ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #پیشنهاد_اعضا ❤️ #قسمت_اول 🌱 سلام بر فاطمه جان عزیز و مهربان ممنونم بابات زحمتایی
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 خواهرم اول چکاپ کامل بده ببین علت بی حوصلگی و افسردگیت چیه بعد میتونی بقول یکی از دوستامون یکی رو بیاری چند باری برات جمع و جور کنه بشوره بسابه تمیز کنه خودت کیف میکنی بعد کم کم خودت برات انگیزه میشه که جمع و جور کنی بعد از هر غذا پختن یه دستی به گاز خوراکپزی بزن تا چربی و غذایی که ریخته روی گاز پاکش کنی که برا پاک کردنش دچار زحمت نشی اگه هم برات مقدوره و تمکن مالی داری یه ظرفشویی بخر کارتو راحت کن ظرفاتو بریز توش که کمک حالت باشه کهنه کشی و جارو کرده رو هم بزار هفته ای یکی دو بار اوایلش زیاد خودت رو خسته نکن هر جا کم اوردی دست بکش وقتی حالشو پیدا کردی دوباره شروع کن لباسای شسته شده ات رو بمدت طولانی گوشه ی هال یا اتاقها نزار و تو کمد لباسی و کشوها جاشون بده لازم نیست لباسا و مانتو و شلوار وروسری های دم دستی رو تو کمد بزاری که مرتب کمد لباسی بهم ریخته باشه فقط مانتوهای اضافی و لباسای مهمانی رو بزار تو کمد لباسای دم دستی رو روی رخت آویز پشت در بزار تو اتاق بچه ها هم همینکار رو بکن لباسای مدرسه و دم دستی بیرون رفتنشون رو بزار رو رخت اویز در اتاقشون.. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #قسمت_دوم 🌱 خواهرم اول چکاپ کامل بده ببین علت بی حوصلگی و افسردگیت چیه بعد میتونی بقول
*>🍃🍃🍃🌸🍃 هر چیزی رو سر جای خودش بزار بقول بابای خدا بیامرزم همیشه میگفت اگه میخوای یه چیزی رو زود پیدا کنی حتما بزار سر جای خودش که بدونی کجاست که دنبالش نگردی بنظرم باید بری بازار یه کم خرید کنی ظرفای جدا کننده برا تو یخچال بخر که مرغ و گوشت و سبزیجات رو در انها بزاری که یخچال و فریزر با نظم بشه چند تا سبد کوچیک هم بخر جورابای بچه ها و شوهرتون و خودتون رو جداگانه بزارین که در هم و شلخته نباشن تا راحت پیدا بشن یه بر نامه غذایی هم درست کن که با برنامه ریزی غذا درست کنی و هول هولکی یه چیزی دم دستی درست نکنی به تغذیه خودت و بچه هات برس غذاهای مقوی درست کن حبوبات و گوشت و مرغ و ماهی و سالاد و غذاهای سالم تو برنامه غذاییتون بزارین اتاق خوابتون هم همیشه مرتب و تمیز باشه نه اینکه وسایل اضافی رو بزاری ولو بشن تو اتاق خواب ؛ بازم خوبه شوهرت چیزی بهت نمیگه ناراحت نشی ها ترو خدا ، من دیدم مرد بخاطر تنبلی و کثیفی زنش رو طلاقش داده پس قبل از اینکه تلنگر بخوری بخودت بیا و برنامه زندگیت رو جهت بده بطرف پر انگیزگی و هیجان چون بچه ها هم از خودتون این چیزا رو یاد میگیرن شما الگوی درست بچه هات باش ترو خدا اگه تغییر کردی و انگیزه پیدا کردی حتما ما رو هم تو جریان بزار تا ما هم خوشحال بشیم میبوسمت خواهر گلم پر انگیزه باش و با نشاط و مادری موفق برا بچه های گلت 😍❤️😘 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
آقا قاسم در همه کارها به خدا توکل میکرد. نمازش را در هر شرایطی اول وقت میخواند. احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت و هر کاری از دستش بر می‌آمد برایشان انجام میداد و هرگز کوتاهی نمیکرد. اهل غیبت نبود و اگر کسی در جمعی غیبت میکرد، حتماً متذکر میشد. مهدی من گوش به فرمان رهبری بود و پشتیبان ولایت فقیه، به طوری که در وصیتنامه‌شان به همه تأکید کرده است که پشتیبان ولایت باشید و از خط ولایت فاصله نگیرید. ایشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شهادتش مطمئن بود که میگفت در نماز شبت هر چی از خدا بخواهی میدهد. راوی: همسر محترم شهید 🌷شهید قاسم غریب🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١ و ٢ سوره مبارکه رعد. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ٨١ و ٨٢ سوره مبارکه زخرف. 🔎 جستجوی قاری: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای ادامه داستان از زبان محمد گره کوری افتاده بود به زندگی
🍃🍃🍃🌸🍃 فقط خدا می‌دونه چقدر من حس شرمندگی داشتم حس شرمندگی برای مادری که نزدیک ۸ سال از جگر گوشه‌اش دور بوده و حالا که پیداش کرده بود دوباره گمش کرده بود شرمندگی از آیناز که به خاطر من خواهرش و مادرش چند ماه خونه زندگیش رو ول کرده بود و تهران موندگار شده بود من حتی از آیدین و آیسو هم شرم زده بودم شاید اگر من به موقع به خونه اومده بودم ایلای مجبور نمی‌شد به تنهایی به خرید بره که حالا حتی ندونیم چه بلایی سرش اومده ندونیم زنده است یا مرده توی آیینه به خودم نگاه کردمو موهای سفیدی که به تازگی روی سرم خودنمایی می‌کرد نشون می‌داد که تجربه پرونده‌های دادگاهی نیست تجربه واقعی چشیدن با گوشت و استخونت هستش همین‌ها موهای سرت رو سفید می‌کنه و بهت یادآور میشه که بالا و پایین زندگی با کسی شوخی نداره و من این میون بد شانس‌ترین بودم که هر بار اتفاقی می‌افتاد که سوء تفاهم‌های بدی ایجاد می‌شد اون روز با بچه‌ها تو خونه تنها بودم آیدین هنوز قبول نکرده بود که پاشو روی زمین بزاره و چون سنش خیلی کم بود نمی‌تونستم به روانشناس ببرمش دکتر گفته بود خودم باید آروم آروم راضیش کنم تا تا دوباره راه بره پسر کوچولوی من به قدری لاغر شده بود که با هر بار دیدنش خون به جیگرم می‌شد داشتم با آیدین بازی می‌کردم که با خودم گفتم برم آیسو را هم صدا کنم تا نکنه حالا که مادرش نیست فکر کنه من بین اون و آیدین فرقی می‌ذارم رفتم در اتاقش ضربه‌ای به در زدم و آروم سرم رو وارد اتاق کردم و با خنده گفتم.... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸