رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 علی آخر شب اومد خونه فهمید و با من قهر کرد که چرا این کارو کردی که پدرم بگه غلط کردم خلاص
🍃🍃🍃🌸🍃
زیاده باید کار کنی نون مفت ندارم بهت بدم این حرفا منو بیشتر از علی دور کرد دلم شکست از اونجا رونده و از اینجا مونده شدم امسال بعد از 25 سال به اصرار چشم سبز و خواهرم به اندازه یک ربع باهاش تلفنی صحبت کردم بازم گفت طلاق بگیر گفتم نه بخاطر پسرم به خاطر پسرات به خاطر علی به خاطر دخترخاله ام نمیتونم چشم سبز فعلا چند ماهی میشه مواد ترک کرد بهش گفتم همون موقع باید نامه و عکسام رو پیش علی رو میکردی شاید که نه علی حتما ولم میکرد الان نمیخوام حلالم کنی ولی دنبال مواد نرو باهاش خداحافظی کردم به خاطر مواد علی و سردیهاش منم سرد شدم دیگه برام مهم نیست فقط به عنوان بابای بچه و یه همخونه قبولش دارم علی مدام بهم میگه دوستت ندارم ولی بعدش میگه عصبانی بودم بهش گفتم خدا مادرت رو لعنت کنه اگه برای تو مادری میکرد منو تو قسمت هم نبودیم خودشم میگه آره راست میگی گفتم بهم مهلت بده پسرمون سرو سامون بگیره من میرم علی میگه کی سرو سامون میگیره گفتم دانشگاهش تموم بشه و ازدواج کنه(پسرم امسال دانشگاه پیام نور قبول شد)میگه خدای من اینجوری که تو
میگی یعنی هفت هشت سال دیگه باید بمونی باورتون نمیشه خودم خودمو دعا میکنم که مثل این بیست سال گذشته چشم سبز رو فراموش کنم دیگه فقط زنده ام علی با حرفاش منو کشت پدر شوهرم هم چند سال پیش فوت کرد ولی از شش ماه قبل مرگش دست و پامو میبوسید که حلالش کنم حتی خونه شون بودیم پیش منو علی و پسرم با مادر شوهرم دعوا کرد بهم گفت مادر شوهرت منو پر میکرد من دعوات میکردم علی گفت تو که میدونستی فاطی گناهی نداره چرا این همه اذیتش کردی گفت اینقدر مادرتو دوست داشتم تا زنتو اذیت نمیکردم مادرت خوشحال نمیشد من این دنیا و آخرتمو به خاطر مادرت فروختم منم اینو پارسال به جدش بخشیدم اسیر خاکه خدا ازش بگذره ولی از جونیمو زندگیم چیزی نفهمیدم حالا شب میخوابم دعا میکنم صبح زنده نباشم ولی باز چشام به روی این زندگی لعنتی باز میشه من همین یه پسر رو دارم دعا کنین عاقبت بخیر بشه منم بتونم چشم سبز رو فراموش کنم 42 سالمه منو علی هم سن هستیم خواهرم عضو کاناله حتما داستان زندگیم رو میخونه میدونم بهم میگه حالا که داشتی داستان زنگیتو مینوشتی حداقل اندازه یه سال سختیتو مینوشتی نه اینقدر خلاصه.ازش ممنونم که همیشه سنگ صبورم بوده از شماها هم ممنونم که حوصله کردینو خوندین برای عاقبت بخیری همه دعا کنیم الهی همه عاشقا بهم برسن از ادمین عزیز هم تشکر میکنم دوست دارم یه نویسنده بامن تماس بگیره قرار بذاریم همه زندگیمو براش بگمو اون یه کتاب بنویسه مطمئنم یکی دوتا فیلم هندی ازش در میاد😔
#پایاااااان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
💌 #کــلامشهـــید
«برادران ! دنیا خانه گذر است و نه خانه سکونت و بقا . خداوند آن را برای سنجیدن اعمال انسان ها و انتقال به آخرت قرار داده است ؛ از این رو ما میهمانانی بیش نیستیم....»
#شهید_باسم_حلیم_خلف_المالکی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جانم خوبی ممنون بابت کانال خوبی که دادی، عزیز دلم من لحظه شماری میکنم پارت بعدی داستان هارو بفرستی...😍
این ویدئو رو لطف کنید بذارید گروه برای همه اونایی که تو زندگی کم اوردن 😢
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا 🌺❤️
سلام فاطمه جون...
شب خواستگاریم همسرم میگفت من استرس دارم نمیدونم چی بگم شما بفرمایید...
منم خیلی ناخودآگاه گفتم منم با اینکه استرس دارم ولی می فرمایم😂😂😂😂
وای دیگه که یخ دوتامون باز شد..یادش بخیر😂
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 سبحان سریع گفت _چرا مگه چی شده کیمیا دوباره ایستاد کامل برگشت سمت سبحان و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت 🌱
کیمیا دوباره راه افتاد
با صدای کمی بلند گفت
_ هر وقت که گفتن چیکارم دارن بهت میگم
که از فضولی نمیری
سبحان خودشو به کیمیا رسوند و گفت
_یعنی خودت نمیدونی
کیمیا کلافه گفت
_ نه به خدا به پیر به پیغمبر قسم نمی دونم
دست از سرم بردار
سبحان چشماشو ریز کرد مشکوک گفت
مگه به چه زبانی باهات صحبت کرد که نفهمیدی چی میگه
کیمیا دوباره ایستاد و گفت
_ ولم کن من باید زودتر برم
سبحان باخنده گفت
_من که نگرفتمت ولی قول میدم بگی برم
کیمیا کلافه گفت
_ قرار ملاقات گذاشت
ولی تو مطمئن باش اونی که تو ذهن مریض تو هست نیست
حالا خداحافظ
کیمیا سریع رفت خونشون و سبحان روی نیمکت پشت ساختمون زیر درخت کاج همون جای مورد علاقهاش که اولین بار با کیمیا حرف زد نشست
سیگاری از جیبش درآورد و روشن کرد
در افکار خودش به کیمیا فکر نمی کرد
به خودش فکر میکرد
به احساسات جدیدی که در درونش به وجود آمده بود
و نمی فهمیدشون
یاد کیمیا و عصبانی شدنش افتاد و تیکه موی پیچ پیچی که از کنار شقیقه اش بیرون اومده بود و دل هر بیننده ای رو مثل پیچ و تاپ خودش به پیچ و تاپ میانداخت
لبخندی روی لبش اومد
و بعد از لبخند خودش متعجب شد
نمیدونه چرا اینجوری شده
تو خونه کیمیا مثل این چند وقت پیش بحث زهرا و عماده
عماد از زهرا خواسته که برگرده
زینب خانوم تحت فشار گذاشته که حتما برگرده و به طلاق فکر نکنه
حسین به طلاق و یا حداقل تعهد محضری اصرار داره
و حسن آقایی که ذهنش درگیر حرف مردم
ولی دلش با دخترشه
و به راحتی و خواست دل او فکر میکنه
به اینکه چیزی که مشخصه اینه که عماد دیگه قابل اعتماد نیست
رضا مثل همیشه خونسرد
هیچ نظر خاصی نداره
اوایل به تقاص و تلافی فکر میکرد
ولی الان عجیب تو خودش است
و مشخص که موضوعی ذکر و فکرش رو بد جور به خودش مشغول کرده
چیزی غیر از علاقه اش به زیبا
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
تقویم نجومی اسلامی
✴️ چهارشنبه 👈 16 اسفند/ حوت 1402
👈25 شعبان 1445 👈6 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
📛تقارن نحسین و چهارشنبه آخر ماه صدقه اول صبح فراموش نشود.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👶مناسب زایمان و نوزاد عالم و دانشمند و روزی دار است.
🚖مسافرت: سفر اکیدا مکروه و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر خوب نیست:
📛از امور ازدواجی و عقد.
📛و دیدارهای سیاسی حتی المقدور اجتناب گردد.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث صفای خاطر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت خوب است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 26 سوره مبارکه " شعراء" است.
قال ربکم و رب...
و مفهوم آن این است که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت 🌱
بالاخره اصرارهای زینب خانوم اثر گذاشت و زهرا به خونه خودش برگشت
کیمیا تا رسید دوش کوتاهی گرفت و دوباره آماده شد تا به مطب دکتر بره و ازش اجازه بگیره برای رفتن به کافه و سر قرار
زینب خانوم سبزی پاک میکرد کیمیا جان مامان برگشتی میتونی یه بسته مسکن برام بخری
_سرت درد میکنه مامان
برای چی میخوای
_آره یکم درد که دارم
ولی تو خونه هم نداریم
داشتیما اما نمیدونم چی شده
_ باشه مامان دیگه چیز دیگه نمیخوای
زینب خانم شرمنده نگاهی به کیمیا کرد و گفت
_آخه پول داری مامان
کیمیا متوجه شرم مادرش شد و گفت
_بله که دارم تو فقط بگو چی میخوای عشقم
اومدنی یکم میوه و خوراکی بخر واسه خونه
این روزا بازار بابات خوب نیست
اعصاب شم از زهرا خورده
نمیشه باهاش صحبت کرد
کوثر که پیش مامانش نشسته بود
با همون لحن شیرین کودکانهاش گفت
_ آبجی برای من آدامس میخری
کیمیا اومد جلو کوثر لپ را گرفت و کشید
و صدای آی گفتن کوثر در اومد و گفت
_ باشه خوشگل من دیگه چی میخوای
کوثر سریع گفت
_بستنی و لواشک میخری
_بستنی تو این هوا آخه بچه ولی
آخ گفتی لواشک منم خیلی وقته لواشک نخوردم
_ آبجی مگه دکترا هم لواشک میخورن
کیمیا خندید و گفت
_ چرا نخورن آبجی کوچولو ما آدم نیستیم
زینب خانوم گفت
_ چرا مقنعه سر نکردی
_ امروز آخه با یکی قرار دارم
گفتم بهتره مقنعه سرم نکنم
_انقده سیاه پوشیدی رنگ روشن سرت می کنی خیلی بهت میاد
_ممنونم زینب خانوم
زینب خانوم با احساس گفت
_ خانم دکتر خوشگل من....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
🔻#تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️رئیس اداره
🔹از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده کردم، حضور در یک اداره بود. من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه می کردند.
🔹 من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا می خواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم، چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم.
🔹 من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم و... بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت.
🔹 بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت، با راننده تاکسی بگو مگو کرد.
وارد خانه که شد در جواب همسرش که می خواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد؟ همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد!
🔹 من دیدم که هیچ کار خوب یا بد، هرچند کوچک نیست، مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد.
📚مستند شنود
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام ادمین عزیزوقت بخیر یه خواهردارم ۴۶ سالشه وحامله هست توی ۱۸ هفته رفت آنومالی گفتن توسرجنینش دوتاکیست داره دراندازه ۱۱ میل خیلی نگرانه توروخدااگه کسی توحاملگی این تجربه داشته توفرزندش وخوب شده بگن
دکترکه میگه نگران نباشید جذب میشه میره
ولی خواهرم خیلی نگرانه واسترس داره
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆پيرمرد و حجاج
حجاج بن يوسف از طرف عبدالملك مروان ماءموريت يافت بعراق برود، عطاياى خليفه را بين مردم تقسيم كند، و آنانرا بجبهه جنگ بفرستد، وارد كوفه شد. مردم بمسجد آمدند و او بر منبر رفت و گفت :
عبدالملك بمن فرمان داده است پس از اعطاء عطايا شماها را به جبهه جنگ بفرستم ، قسم بخدا هر كس پس از دريافت عطيه طرف سه روز حركت نكند و بجبهه نرود گردنش را ميزنم . سپس از منبر بزير آمد و پرداخت عطايا آغاز شد. مردم دسته دسته ميآمدند عطايا را ميگرفتند و ميرفتند كه خود را براى سفر مهيا سازند. در اين ميان پيرمردى با دستهاى لرزان نزد حجاج آمد و گفت اى امير، ضعف و ناتوانى مرا مى بينى ، فرزند توانائى دارم كه ميتواند به سفر برود و در جبهه جنگ شركت كند، او را بپذير و مرا معاف كن ، حجاج گفت درخواستت مورد قبول است . پيرمرد با حاجت روا شده برگشت . چند قدمى بيش نرفته بود كه عيبجوئى ناپاكدل ، به حجاج گفت اى امير ميدانى اين پيرمرد كيست ؟
جواب داد، نه ، گفت اين عمير بن ضائبى است . او در روزى كه عثمان را كشته بودند كنار جسد آمد لگدى بشكم عثمان زد و استخوان دنده اش را شكست . حجاج دستور داد پيرمرد را برگردانند، به او گفت آيا روز قتل عثمان كسى را نداشتى كه بجاى خود بفرستى ، فرمان داد گردنش را زدند.
📚حيات الحيوان ، جلد 1، صفحه 122
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c