رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی ماشالله ماشالله بهروز راست می گفت شبیه گلنازی ! این زن را تابه حال ندیده بودم
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
بود، قل قل می کرد و می جوشید .
-زن گرفتن بهت ساخته پسر عمو سیر بشو نیستیا کل سفره رو جارو کردی !
باز هم ترکش طعنه ی مهسا رو به عمران بود. اسکاج را دور لیوان کشیدم و شیر آب را
باز کردم. سمیرا مشغول درست کردن سالاد بود.
عمران زبانش را روی لب پایینش کشید و بر خلاف سری قبل این بار جواب مهسا را
داد .
- از آخرین باری که دیدم زبونت دو سه متری بلند تر شده فکر کنم عوارض گشت و
گذارت با پسرای دانشکدست !
دهان باز مانده ی مهسا قهقهه ی عمران را در گوش هایم پژواک کرد، این پسر در هیچ
شرایطی کم نمی آورد .
با گذشتن مهسا از کنارم، بی حرف به عمران سر خوش چشم دوختم که سمیرا
شماتت گرانه گفت: چرا اذیتش میکنی؟ زن عمو کبری ناراحت میشه ببینه ها .
شانه های عمران بی تفاوت بالا پریدند .
-زن عمو بهتره جلو زبون دخترشو بگیره من حال و حوصله ی درست حسابی ندارم .
به کمک سمیرا رفتم. به لطف مهربانی هایش در حقم، در جمع کردن ظرف های ناهار
و درست کردن سالاد کمکش کردم او به عنوان عروس زحمت زیادی در این خانه می
کشید، زحمت هایی که از نظر من از روی وظیفه نه بلکه از روی قلب مهربان وانسانیت خودش بود عمران لیوان چایی که تازه پر کرده بود را در دست گرفته بود و متفکر نگاهش در پی کارهایم می چرخید و هر بار معذب تر و دست پاچه ترم می کرد .
گذر زمان در زیر تیر رس نگاهش باالخره به پایان رسید و آقا بهروز و علی توران خانم
را به خانه آوردند .
گوشه ی پذیرایی ایستاده بودم و سعی می کردم دور از چشم زنی باشم که از دیروز
چهره ی سفید و بی حالش از مقابل چشمانم کنار نرفته بود.
- از جلو چشمام ببرید این بلای سیاه رودست همسر آقا بهروز روی بازوی توران خانم نشست
-بس کن توران جان چیکار این بنده خدا داری .
قدم هایم خیلی سریع عقب گرد کردند و وارد آشپزخانه شدم.
دست لرزانم را مشت کرده و جلوی دهانم گذاشتم، کاسه ی چشمم پر شد. این زن با هر بار دیدنم عذاب می کشید، عذابی که یادآور جای خالی همسر و صورت کبود دخترکش بود.
ناهار را در آشپزخانه خوردم تنها و یکه، آن قدر بهم ریخته بودم که جز یک قاشق نتوانستم چیزی در معده ی خالی ام جای دهم .
-زنداداش باید دیگه حواست به خودت باشه دکترناصری تاکید اکید کرده .
بشقاب های کثیف را از روی اپن برداشتم و دوباره گوش هایم سرکشی کردن تا حرف
های آقا بهروز را بشنوند .
توران خانم روی مبل راحتی سه نفره نشسته بود و پتوی نازکی روی پاهایش کشیده بود. سمیرا مانند پروانه به دورش می چرخید و نگاه پر رضایت علی را هر کجا همراه
خودش می برد .
زن آقا بهروز دنباله ی حرف های همسرش را گرفت .
-آره زنداداش تو رو خدا یکم رعایت قلبت و بکن آخه با حرص خوردن که چیزی حل
نمیشه .
مهسا در حال شستن ظرف های ناهار بود. برای این که در پذیرایی مقابل چشمانشان
نباشم در آشپزخانه به او کمک می کردم اما صدای از قصد بلند شده ی توران خانم
حسابی اعصابم را بهم ریخت .
-خدا لعنت کنه باعث و بانیش رو، خودش شوهرم و گرفت، پسرشم دخترمو اسیر
کرده. چجوری حرص نخورم داداش بهروز؟
با زنگ تلفن خانه از زیر بار نگاه سمیرا به سختی رها شدم .
کل دیروز را گفته بود انقدر ساکت و ساده نباشم تا هر که هر چه خواست بارم کند اما حالا شاهد سکوتم در برابر
لعن و نفرین های توران خانم بود .
صدای آرام حرف زدن سمیرا همه را کنجکاو کرد دقایقی بعد از گفتن: یه چند لحظه
صبر کن عزیزم.
دستش را روی دهانه ی گوشی گذاشت و به طرف جمع چرخید. علی که شش دنگ
حواسش پی او بود، پرسید :
-کیه؟سمیر ا کمی این پا و آن پا کرد .
-آرزو... میگه اگه مامان توران مرخص شده شب می خوان بیان...
همه به توران خانم نگاه کردند اما عمران بود که دوباره نطق گویی کرد .
-بگو خیلی بی خود کردن .
آقا بهروز الله اکبری گفت و مشتش را آرام روی پایش کوبید .
-چیه عمو میخواید بذارید بیان من بگیرم اون پسره رو لت و پار کنم؟
اگه آره بگو بیان.
علی دست روی شانه ی عمران گذاشت .
-تو بزرگ تر کوچیکتری سرت نمیشه؟
خیلی سرخود شدی عمران این خونه صاحب
و بزرگ تر داره اونم حاج خانمه پس بیشتر از این خودتو از چشم ننداز .
دستانم را روی سنگ سرد اپن در هم گره کردم. دندان هایم بی رحمانه پوست لبم را
می کندند .
از علی آرام این گونه خشمگین شدن بعید بود !
توران خانم به سمیرا که منتظر نگاهش می کرد، چشم دوخت .
-بگو بیان .
علاوه بر عمران من نیز تعجب کردم! اصلا این خانواده هیچ چیزشان نرمال نبود، طبق
اوضاع تغییر رفتار می دادند .
سمیرا خندان گوشی را به گوشش چسباند....
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃
سختیها فانیاند و گذرا
و سرسختان باقی
در نبرد بین انسان های سخت
و روزهای سخت
این انسان های سخت هستند
که میمانند، نه روزهای سخت...
شکسپیر
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام وقت بخیر خسته نباشید
برای اون خانمی ک گفتن دختر ۱۲ سالشون چاقه دکتر وحید ملکی متخصص تغذیه هست ک کارش واقعا خوبه من خودم یکی از مراجعه کنندش هستم و نتیجه هم گرفتم دکتر وحید ملکی رو بزن گوگل کامل مشخصاتش و ادرسش میاد حتما ی سر دخترتو ببر پیشش
ضمنا فاطمه خانم ممنون از کانال خوبو مفیدتون خدا خیرتون بده
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٣٨ تا ۴٠ سوره مبارکه شورا.
🔎 جستجوی سوره: #شورا
#مصحففارسی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین بخشی از آیه ٩ سوره مبارکه عمران.
🔎 جستجوی سوره: #عمران
#مصحفعربی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای گلوم میسوخت به این سرنوشت عجیب و غیره باورم نگاه میکر
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
دو مرد همراه مهران جلو اومدن و یکیشون من رو مانند کیسه سبک روی شونهاش انداخت
و به اتاقی که فکر میکنم اتاق فرزانه بود انداخت در رو قفل کرد و رفت
اصلاً نمیدونم چند مدت تو اون اتاق بودم و فقط خدا میدونه که چقدر درد داشتم
که هر لحظه هم یشتر و بیشتر میشد
اثر قرصها و مواد رفته بود
تک تک استخوانهایم به گزگز افتاده بود
با همون حال خرابم چشمهایم رو دور تا دور خونه چرخوندم
میدونستم که این اتاق فرزانه است
احتمال میدادم که قرصها یا موادی که بهم میدادند تو این اتاق موجود باشه
قصدم پیدا کردن مواد بود که کشوها باز میکردم تا شاید از این درد راحت بشم
زیر لباسهای کشوی سوم عکسی پیدا کردم
در همین لحظه در اتاق باز شد
و من بیاختیار و بیاراده انگار که من رو در حال دزدی گرفته باشند عکس رو به داخل لباسم گذاشتم
با دیدن مهران و دو مرد پشت سرش لرزم دو برابر شد
جلو اومد و من مثل یک حیوون مثل یک معتاد واقعی که هیچ عزت نفس و غروری برایش نمونده باشه جلو رفتم و گفتم
___ یکم بهم مواد بده حالم خرابه
و اون آشغال پست فطرت صورتش رو نزدیک صورتم آورد
موهای بلندم رو چند دور روی یه دستش چرخاند از پشت دندانهای قفل شدهاش گفت
____مواد میخوای
انقدر بهت مواد بدم که خفه بشی
باید از همون نگاه اول اون مردک میفهمیدم که تورو شناخته
قدمی ازم فاصله گرفت و به دو مرد کناریش گفت بیارینش
هال رو کاملا تمیز کرده بود جوری که از تمیزی برق میزد
مهران بالا رفت و گفت
ببریدش
دستامو گرفتن و من دلم گواه بد میداد .....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر خانمی برا ی تمیزی خونه توصیه کردن از وایتکس وجوهر نمک استفاده بشه این ترکیب این دو فوق العاده خطرناک هست مخصوصا در محیطهای بسته باعث مرگ میشه برای تمیز کردن سینک شیرهای اب به هیچ عنوان از جوهر نمک استفاده نکنید سینک وشیر آب رو سیاه می کنه،من خودم قبلا وایتکس استفاده می کردم اذیت میشدم الانپودر ماشین لباسشویی تمیزی کنم ،شیرها ی آب هم با سیم تمیز می کنم رسوباتشون ازبین میرن
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
28.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 واقعیت حوادث سوریه چیست‼️
ویدئوی ارسالی یک ایرانی مستقر در حلب
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام عزیزان منم راهنمایی کنید خدا خیرتون بده🙏❤️
من ده روز یک بار ب مادرشوهرم زنگ میزنم اونم زنگ میزنه چون باهاش راحت نیستم حرفی هم نداریم در حد احوال پرسی بعد هر بار زنگ میزنم میگه تو خب احوال نمیپرسی زنگ نمیزنی🙄😐 ب نظر شما باید در جوابش چی بگم🤔 نمیشه ک بگم حرفی ندارم باهات....
❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام عزیزم
خدمت شما صلوات خاصه حضرت فاطمه(س)
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c