حس میکنم بیشتر از اینکه دنبال لذت بردن از لحظاتتون باشید دنبال این هستید که چطور عکس بگیرم تا نشون بده من خیلی لذت بردم!
#فکت! /:
@ranyaa_313
💢 ـ
از دو تا کارگردان قبلی پروژهی سریال حضرتموسی، یکیشون سرطان گرفت و فوت کرد و یکی دیگه هم به دلیل بیماری خونه نشین شد...
حالا که حاتمی کیا پروژه رو دست گرفته، علیهش اینطوری لجنپراکنی میکنند! (بودجهی دههزار میلیاردی)
به هر حال کاری که قراره بخشی از تاریخ یهود رو طبق مبانی قرآن و نه عهد عتیق و تلمود بیان کنه باید مورد هجمه قراربگیره!
@ranyaa_313
32.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨اعمال ماه مبارک رجب✨
حجتالاسلامنوریزاده
- تهیهشده در معاونت رسانه و فضای مجازی پایگاه شهیدان پناهی
#پایگاه_شهیدان_پناهی
#مسجد_حضرت_خدیجه
#هیئت_بنات_الزهرا
@ranyaa_313
پاسدارها بودند که مملکت ما را در یک زمانی که هیچکس نمیتوانست حفظ بکند، حفظ کردند!
امامخمینیʼره
@ranyaa_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاتریزمدحوثنا،ایهاالنقی...
#شهادت_امام_هادی
@ranyaa_313
زد طعنه بر بهشتِ برین؛ هر کسی که دید
آن گنبد منــور و صحـن و ســرای تو...
#شهادت_امام_هادی
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
چهـبگویـم؟روضهـبسیـــاراست؛
کـارِعالــمبدونِتوزاراســت!')🍂
- سهدقیقهروضه.
باحالِمناسب؛
طلبهبسیجیمحمدجوادباقری
#شهادت_امام_هادی
🥀-
با شما عاقبت شیعه به عزت ختم است
آخر و عاقبت ما به سیادت ختم است
از ازل چشم جهان سمت شما بوده و هست
مقصد عالم امکان به امامت ختم است
همه نورید، همه هادیِ امّت هستید
پس سرانجام بشر هم به هدایت ختم است
ما گرفتار گناهیم ولی اهل رجا
جادهی جامعهی ما به شفاعت ختم است
از گناهان کبیره است دل جامعه پُر
کار این جامعه امّا به زیارت ختم است
«مَن أتاکُم»، چه نجاتی است سر راه بشر!
با تو پایان حوائج به سعادت ختم است
چیست در حکمت «فَالرّاغبُ عَنکم مارق»؟
راه، جز راه تو باشد به هلاکت ختم است
ولی آنکس که در این سِیر، «لَکُم لاحِق» شد
راه او - گرچه گنهکار - به جنّت ختم است
یا علیِ بنِ محمّد! چه غریبی! اصلاً
قسمت هر که علی گشته به غربت ختم است :)
تو چه مقتول و چه مسموم، جهان میداند
که سرانجامِ امامت به شهادت ختم است!💔
محسن ناصحی
#شهادت_امام_هادی
@ranyaa_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدایبیرقِعزایتو . . 🏴-
#شهادت_امام_هادی
@ranyaa_313
دلـمبرایشبیکهباخستگیِراه
رسیدمحرمـتوتورواقامـنتتااذانصبح
مهمونـمکردی؛تنـگشدهیاامــامِهــادی!•💔:)
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
دلـمبرایشبیکهباخستگیِراه رسیدمحرمـتوتورواقامـنتتااذانصبح مهمونـمکردی؛تنـگشدهیاامــ
•🥀ازدلبرآمدهـ...
آنشبرویایبهشتبرایممعناشد!(:
اندکیدرهوایحرم؛
بعد از نماز مغربو عشاء،
از کاظمین راه افتادیم بهسمتِ سامرا...
میگفتند شبها جادهی سامرا ناامن استو خطرناک.
هم از جهت نیروهایتکفیری، و هم از جهت رانندگی بیملاحظهی برخی عراقیها...
اما دل به دریا زدیم و راهی شدیم؛ امام، آنشب مارا طلبید.
راه طولانی بود و تاریک و خلوت؛ از حق نگذریم بارها از دستفرمان عجیب راننده و سکوت جاده ترسیدیم. پرنده پر نمیزد!
بعد از چند ساعت، بالاخره به سامرا رسیدیم. مسیرِ منتهی به حرم پر بود از موکبهای ایرانیها! شیربچهشیعههای ایران و عراق، جان داده بودند پای امنیت سامرا و حالا جولان میدادند در این شهر برای پذیرایی از زوار امام.
بعد از پیادهرویای نسبتا طولانی به حرم رسیدیم؛ دیدن گنبدِ طلایی او در دل آسمان مشکی شب، گرد خستگی از تنمان پراند؛ مشتاق زیارت شدیم و پرپر زدیم برای دیدن ششگوشهی باصفایش...
در آن ساعت از نیمهشب، حرم پر بود از زائرانی که با آرامش تمام اینگوشهو آنگوشه خوابیدهاند و حتی اندکی به آشوب و ناامنی فکر نمیکنند.
برخلاف رواقها و شبستانها، کنار ضریح خلوت بود! آنقدر که میتوانستی بروی و قلبت را به پنجرههایش گره بزنی و یکدلسیر برای دلتنگیات و رویای محال وصال که حالا به وقوع پیوستهبود ، اشک بریزی! دلی ز عقده وا کنی و شکری بهجا بیاوری.
باور نمیکردم که این منم که ضریحشرا میبوسم و دست بر سینهگذاشته به او سلام میدهم!
خستگیِ راه، مانعاز آن شد که قدری بیشتر در حالو هوای آسمانی اطراف ضریح پر بزنیم و اشک بریزیم.
به یکی از رواقها رفتیم و جای کوچکی پیدا کردیم که تا صبح، ساعتی استراحت کنیم و سپس به سمت نجــف راه بیفتیم.
زیباییهای آنشب تمامشدنی نبود. حرم سامرا، انگار همان خانهای بود که امام سالها پیش در آن زندگی میکردهاست؛ انگار مهمان همان خانه شدهبودیم. همانقدر باصفا و سادهو خودمانی...
هنوز زمان زیادی از آمدنمان نگذشتهبود که در حرم صدای سینهزنی و مداحی پیچید. نوای ‹حسینمولا› خوابرا از سرم پراند و هوشیارم کرد!
نیمهشب بود و دستهی ایرانیها، اطراف ضریح، شور گرفته بودند و همخوانی میکردند و به سینه میکوبیدند. از صدای سینهزنیو مداحیشان حرم میلرزید! برای دقایقی طولانی، میخواندند و سینهمیزدند؛ چشمهایم را بستم و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی بازشان کردم نزدیک اذان صبح بود؛ وضو گرفتم و مهیای زیارت شدم. پرواز ملائک اطراف ضریح را حس میکردم!
چند دقیقهای گذشت و صدای اذان در صحنو سرا پیچید؛ همهی آنهایی که شبگذشته در حرم خوابیدهبودند، حالا بلند شده و به صف نماز جماعت میپیوستند...
مهر تربت کربلایم را برداشتم و در خنکای نسیم سحری، زیر پر ملائک آسمان، کنار صحنو سرای حرم امن سامرا، به نماز جماعت ایستادم...
[جایدارددهمبهشکرانه-
-ســر،بهاینسایهایکهبرسرماست]
-چندخطخاطره،
ازسفراربعینسال
هزاروچهارصدویکشمسی
@ranyaa_313