#بخش_سوم
#کتاب_رفیق_مثل_رسول
..... که دیدیم صدای داد و هوار صابر بلند شد😱😭
بعد هم از خانه بیرون زد و تا نزدیک ما دوید ؛ طوری داد و بیداد میکرد و خودش را میزد که همه ما جا خوردیم😳 رفتیم داخل خانه و دیدیم تمام پنجره ها باز شده و خانه زیر و رو شده هیچ چیز سر جای خودش نیست😨 از لباس ها و وسایل گرفته تا حتی ظرفها وسط اتاق ریخته شده بود😨
رضا خیلی جدی نگاهی به همه جا انداخت و گفت نگاه کنید ببینید دزد اومده ما ؟؟
ما هم چرخی زدیم و گفتیم همه جا به هم خورده ولی چیزی نبردند...!
رضا سرش را تکان داد و گفت جن آمد اینجا را به هم ریخته🤷🏻♂
احمد و امین هم حرف هایش را تایید کردند 🤷🏻♂🤦🏻♂
صابر گفت اینقدر ازدیشب تاحالا گفتید که اومدن سراغمون😓 رضا هم گفت کاری نداره الان احضار شون می کنیم ببینیم چرا اینجوری کردند🤯
امین گفت برم خاک قبرستون بیارم؟؟؟🏃🏻♂
گفتم نه بابا بشینیم با همین چیزهایی که هست احضار کنیم
من رضا و احمد نشستیم ، رضا مقوا را پهن کرد و گفت کسی موقع کار حرفی نزنه ناراحت میشن...
مهدی بنده خدا رنگش مثل گچ سفید شد🤕😱
با هر خط و علامتی که رضا روی مقوا میکشید میگفت آقا بیخیال بشید نمی خواد احضار شون کنید من خودم همه جا رو مرتب می کنم😱😭....
ادامهدارد..
@ranyaa313