- خانواده‌ی پر جمعیت و شادی داشتند. تازه منتظر یک عضو جدید هم بودند اسمش را هم گذاشته بودند محسن. مرد جانباز جنگ بود. مربی فنون رزمی بود. کلی تالیف و شعر داشت. شفافیت اقتصادیش هم زبانزد بود. مرد کارآفرین بود. کلی چاه حفر کرده بود. باغ آباد کرده بود. خانه‌شان بغل مسجد بود. مرد قرار بود بعد از پدر خانمش زمام امور را دست بگیرد. همین چند ماه پیش در نشست خبری که در غدیر برگزار شده بود هم محمد روی این نکته تاکید کرده بود. همه هم آمدند و تبریک گفتند این را همه می‌دانستند... روزگار؟ نه روزگار از خدایش بود... خفاشهای توطئه برنامه چیدند.... توی اتاق فکری به اسم سقیفه کودتا کردند... مرد مشغول کفن و دفن پدر همسرش بود که خودشان بریدند و دوختند با رسانه‌ها مصاحبه کردند و گفتند: آدم خوبی است ولی جوان است. مملکت داری شوخی نیست. جوانگرایی هم اصولی دارد .... علی تجربه ندارد. زیاد می خندد. فقیر است... شانتاژ رسانه‌ای ذهن‌ها را مسموم کرد... جانشین را انتخاب کرده بودند ولی گفتند رای و تایید و بیعت علی هم باید باشد. رفت خانه‌نشین شد. با هیچ رسانه‌ای مصاحبه نکرد. سکوتش معنادارتر از فریادش بود. ریختند در خانه که ببرندش .... دموکراسی به ضرب تازیانه اختراعشان بود..‌. زن همه‌ی هجده‌سالگی‌اش را آورد پشت در که نگذارد. در را شکستند. هیزم هم آوردند... دختر پیامبرشان را... من نمی‌توانم این متن را تمام کنم... سر انگشت‌هایم دارد از حرارت ذوب می‌شود... اشک امان نمی‌دهد... به بچه‌هایتان هر شب قصه‌اش را بگویید: بگویید مادر جوانی داشتیم کشتندش... #حامد_عسکری #ایام_فاطمیه #فاطمیه • • •[ @Ranyaa_313 ]•