من از اینجا..
#سلاممیدم به کربلا..
سلام ضربان قلبم..
محتاج آغوشتم حسین جآن..
از آن آغوش ها که نصیب جون بن حوی شد..
آقا جآن
بی امتحان ما را به غلامی قبول کن
ما خود قبول داریم از این امتحان ردیم..
آخر میدانی
قالوا ربنا، گفتن که مثل آبِ خوردن است
ثُمّ استقاموا اش را اما تاب نداریم..
ضعفیم و زود جا میزنیم..
تمام عادات و اهدافی که به دنبالشان هستیم را با یک خستگی و بیحوصلگی و یا با یک کار اضافه تر،
رها میکنیم و میشویم بنده ی جسم..
کاش جسمِ ما هم
سراغ از روح عاشورا گیرد
تا زندگی یابد..
کاش انتهای داستان بدن هایمان،
جوار حسین باشد..
مثل جون..
حسین جآن
علاقه ی قلبی ما به شما واقعیست
یاری مان کن تا در عمل هم محب واقعی شما باشیم..
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چهل ثانیه خودش یه ترم درسِ حفاظت اطلاعاته😅
دم غروب خورشید بود.
نسیم ملایمی میوزید.
آنقدر ملایم که دریا موج نداشت.
صدای جریان رودخانه به گوش میرسید..
قطره قطره با شور و هیجان و ذوق فراوانی
خود را به آن بینهایت میرساندند و در آن حل میشدند..
شعری از ذهنم گذشت..
دریا شود آن رود که پیوسته روان است..
آری حرکت همیشه وسعت میبخشد..
از بلندی نشسته بودم و پاهایم را روی رود در جریان آویزان کرده بودم و تکان میدادم
و هم نوا با صدای دلنشین آب،
در حال خودم قرآن میخواندم
و هراز گاهی سرم را بالا می آوردم و از منظره ی غروب آفتاب استفاده میکردم و در وسعت بینهایت آب، غرق میشدم..
سرم در قرآنم بود که احساس کردم تور ماهیگیری ای در نزدیکی پاهایم درون آب انداخته شد.
سرم را بالا آوردم و دیدمش درحالیکه
جثه ی ریزی داشت و عینک گردی به صورت. کیسهای را هم به شکل کوله روی دوشش انداخته بود که احتمالا برای ماهی های به دام افتاده طراحی شده بودند و قدم به قدم تور میانداخت تا شاید چیزی نصیبش شود ولی دریغ..
صدای قدمهایی از پشت سرم توجهم را جلب کرد. برگشتم و دیدم همسرش هم پا به پایش میرفت و حمایتش را با راهنمایی هایش نشان میداد..
از کنارم رد شد. سلامی کرد و گفت حاجت روا باشید..
لبخندی زدم و تشکر کردم.
قرآن را بستم و مشغول تماشایشان شدم.
جلوتر رفتند و تصمیم گرفتم عکسی به یادگار داشته باشم از لحظه ای که برایشان دعا کردم تا خدا روزی طیب و طاهر را قسمتشان کند..
همین
+ سمت چپ، منظره ی غروب امروزه
استاد علی صفایی حائری4_5918194093250318739.mp3
زمان:
حجم:
2.9M
+چندین بار گوش دادم..
+اگر به باطل کاری نداشته باشی،
باطل تو را رها نمیکند..
+رزق امشب
حَلقه بَر هَر دَر زَدن، سَرگَشتگی میآوَرَد
چون کلیدِ قفل، میباید به یک دَرْ ساختن..
❞صائب تبریزی
صبح به صبح قبل از رفتن به شیفت
و همینطور موقع برگشت از شیفت
یا اصلا هربار که از کنارشون رد میشم
یه دور قربون صدقه خودشونو خالقشون میرمو میشینم یه کم باهاشون حرف میزنمو ازشون انرژی میگیرمو میرم پی کار و زندگیم :)