راشِدون
داستان های من و شیفت های جذابم :))))) خدایا شکرت #طرحنوشت #شیفتشب
#شیفتشب. ۱۴۰۲/۰۵/۲۷
ساعت ۱۲ شب بود که جایی بین خواب و بیداری، درست همانجا که تازه چشمت گرم میشود و روحت آمادهی پرواز میشود، تلفن اتاق عمل به صدا درآمد.
دست دراز کردم و از روی زمین جایی بالای سرم برداشتم و چشم بسته بدون اینکه نگاهی بیندازم به اینکه از کجا تماس گرفته شده است، جواب دادم:
- بله؟
+ سلام بچه ها. وقت بخیر. ما یه مریض ترومای شکم داریم با مایع آزاد مشاهده شده توی سیتی و ...
صحبتش را قطع کردم و درحالیکه سعی میکردم صدایم خواب آلود به نظر نرسد پرسیدم:
- سلام. وقت شما هم بخیر. از کجا زنگ میزنی شما؟
+ اورژانس!
- گفتید ترومای شکم؟
+ آره. توی سی تیش هم مایع آزاد دیده شده. دکتر فلانی (جراح عمومی) میخواد بیارتش اتاق عمل.
- باشه به متخصص بیهوشی اطلاع میدیم. بیارید.
و تلفنو قطع کردم.
همکارمو که کنارم دراز کشیده بود، خیلی اروم صدا زدم.
- خانم فلانی. اورژانس تروما بود. گفت یه ترومای شکم داره با دکتر فلانی.
کارشناس بیهوشیمونو هم بیدار کردم که با دکتر بیهوشی هماهنگ کنه تا خودشو برسونه.
همگی گیج خواب بودیم.
از مسئول شیفت پرسیدم:
اتاق سه رو آماده کنم؟ لاپاراتومی میشه دیگه؟
تاییدش رو گرفتم و رفتم برای آماده کردن تجهیزات و بعد از قرار دادن همهی موارد موارد نیاز، به رست برگشتیم و کمی دراز کشیدیم تا بیمار برسه.
ساعت ۱۲/۳۰ بود که اورژانس تماس گرفت:
- مریض راه بیفته؟
+ اره دیگه! نیم ساعت پیش قرار بود بیاریدش که!!
تلفن که قطع شد
همکارمون با یه حالت بامزه ای گفت:
قطاره مگه؟
وسط اون حال، به قدری خندیدم به این لحنش که تا آخر شیفت که بهش فکر میکردم خندهام میگرفت.
خلاصه مریض رو نزدیکی ساعت یک آوردند.
آقای ۳۸ سالهای بود که در دعوایی، برادرش با تبر به پهلوی چپش زده بود.
قرار شد من برم سر عمل.
حال خودمم خیلی میزون نبود.
روز قبلش تب کرده بودم و بدنم دهیدراته شده بود و هنوز کمی بیحال بودم اما فکر کردم که رو به راه شده ام و میتونم سرپا بایستم.
پیشبند نایلونی رو دور کمرم بستم.
عینک جراحی و ماسک گذاشتم.
دستمو تا آرنج با دکوسپت ضدعفونی کردم
و رفتم که گان و دستکش استریلو بپوشم.
ادامه دارد...
#طرحنوشت
روز ۱۷۹ ام.
34793رهام-نکن-تو-خونواده-منی-حسین.mp3
زمان:
حجم:
9.2M
اقا ما یه جمله از آقای پناهیان شنیدیم که
«دین، مسابقه ست»
دهانمان متبرک شده از تطبیق این جمله با تمام لحظات روزانه مون....
چقدر حق گفتن عاخه..
شما یه روز کامل فقط زمان بذار روی همین جمله..
اصن ماهیت عملکرد روزانه ت تغییر میکنه.
اصلا خود به خود نمازهات اول وقت میشه.
اصلا دیگه زیاد کار کردن برات سخت نمیشه.
دیگه نمیگی چرا من.
دیگه یدونه اطلاعیه نیازمندی برای اجرای کار خیری رو هم رد نمیکنی حتی شده باشه در حد اندکی شریک بشی توی هرکدومشون.
چرا؟
چون میخوای سبقت بگیری.
چرا؟
چون والسابقون السابقون،
اولئک المقربون... :)
ماهیت دین مسابقه ست..
ما توی دین تعارف نداریم..
هرکاری کن که جلوتر از قبلت قرار بگیری.
حتی شده در حد اینکه
برای نمازت بدویی تا به صف اول جماعت برسی که ثوابش از بقیه بیشتره.
دین مسابقه ست.
بهش #فکر کن.
همین.
این روزا هم یه مسابقهی دیگه برپاست..
مسابقه ی رسوندن خودمون به اربعین اباعبدالله..
رسوندن که فقط با پای فیزیکی و تنهایی نیست.
اون خودش یه حرفه.
اینکه در رسوندن یه سری عاشق دیگه هم کمک کنی، یه حرف دیگست.
خودت بری یه حرفه،
اینکه کمک کنی یه جمعی هم بتونن راهی بشن،
یه حرف دیگست..
قرارگاه «وصال اربعین» هرسال این قدم رو برمیداره تا واسطهی خیر بشه برای راهی کردن افراد کم بضاعت به سفر اربعین حسینی.
با هر مبلغی که در توانتون هست
بانی بشید..
این میتونه یکی از بزرگترین خادمی ها باشه...
دم همتون گرم.
یا علی مدد❤️
شماره کارت جهت واریز نذورات:
(روی شماره بزنید، کپی میشه)
||
۶۱۰۴۳۳۷۸۲۷۱۲۴۵۷۷||= به نام جعفری توضیحات بیشتر در لینک زیر: https://eitaa.com/vesale_arbaeen/684 #اربعین
راشِدون
این روزا هم یه مسابقهی دیگه برپاست.. مسابقه ی رسوندن خودمون به اربعین اباعبدالله.. رسوندن که فقط با
مثلا
خودت نمیتونی راهی بشی
ولی هزینهی راهی کردن یه سفر اولی رو
تقبل کنی یا حتی بخشیش رو.
میدونم دلت آروم نمیگیره
اما حداقل یک نفر رو جایگزین خودت فرستادی تا این مسیر که تجلی کوچکی از زندگی پس از ظهوره،
شلوغ تر و با شکوه تر باشه و حتی به اندازهی یک نفر هم جایی خالی نمونه
و دلهای بیشتری بهش پیوند بخوره.
#اربعین
حیدرالبیاتی4_5990066131816162120.mp3
زمان:
حجم:
20.3M
قصیده مشایه حیدر البیاتی اومد ..
اهلاََ بکم فی کربلا :)
به به...
راشِدون
قصیده مشایه حیدر البیاتی اومد .. اهلاََ بکم فی کربلا :) به به...
‐بهکربلاخوشآمدید‐
مفهوم کل قصیدهامسال اینه !
مهم نیست که اهل کجا باشی
یا با چه زبانی سخن میگویی ..
همهی ما زائر ارباب و یکخانوادههستم
#حبالحسینیجمعنا
قفلی#اربعین
راشِدون
قصیده مشایه حیدر البیاتی اومد .. اهلاََ بکم فی کربلا :) به به...
بالفارسی خوش آمدید :)
حسین جآنم
نذار جا بمونیم
به حق سه ساله ای که
امشب توی دمشق جا موند......
آه حسین...
خوب ها را مُشتَری بِسیار باشَد دَر جَهان
آنکه دَرهَممیخَرَد تَنها حُسینبنِعَلیست..