eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
یا وَجیهةً عندَالله، اشفَعـي لَنا عندَالله ای آبرومند نزدِ خدا ، برای ما نزدِ خدا شِفاعت کن ... 💚 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
. چگونہ سجده گذاریم روز مـادر را کہ مهر مادریت را بہ شیعہ بخشیدی!؟ :)🧡 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
| 💫 طبق احڪام پوشش ، استفادھ از ࢪنگ‌هاے مٺنوعے ڪہ باعث انگشٺ‌نمايے و جلب‌ٺوجہ بشہ ، جايز نيسٺ ..🌟 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_104 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ناناز طبق نقشمون در رو باز گذاشت
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 آ، آ، نشد دیگه، هیچ وقت، تاکید می کنم هیچ وقت منو به دست نمیاری. اوکی؟ - نمی ذارم دست هیچ کس بهت برسه. - برو بابا دلت خوشه. بای عزیزم، انشاا... بری دیگه برنگردی. گوشی رو قطع کردم و با خیال راحت جلوی تی وی دراز کشیدم. آخی زندگی چه زیباست! دوباره گوشیم زنگ خورد. ای بمیرید اگه گذاشتید دو دقیقه بکپم! - بله؟ -سلام ملیسا جون. کتیم، مادر کوروش. -اوه سلام کتی خانوم. حال شما؟ - خوبم. امروز وقت داری یه قراری بذاریم این مائده خانومتون رو ببینم؟ - اوم، خب نمی دونم چطوری به مائده بگم، ولی باشه، فقط قبلش باید باهاتون صحبت کنم. - امروز عصر میام دنبالت. - نه، من میام پارک سر کوچتون. نمی خواستم مامان بویی ببره، من داشتم براش نقش یه دختری که شکست عشقی خورده رو بازی می کردم. باید قبل از دیدن مائده، کتی خانم رو روشن می کردم. از مائده و اخلاقیاتش و خانوادش برای کتی گفتم و اون فقط گفت: - نمی تونم باور کنم کوروش عاشق چنین دختری شده باشه. - خب منم هنوز باور نکردم، یه جورایی هم می ترسم. - از چی؟ - نمی دونم، اما بی خیال، بهتره ببینینش. اما یادتون باشه که چی گفتم، فعلا مائده نباید بفهمه کوروش عاشقش شده تا ما از جانب کوروش مطمئن بشیم. کتی سرش رو به نشونه ی موافقت تکون داد. به مائده زنگ زدم و ابراز دلتنگی کردم و خواستم یه قرار بذاره ببینمش، گفت االان کتاب فروشی رو به رو دانشگاه تهرانه و برم اون جا. کتایون با دیدن مائده جا خورد. کتی رو یکی از آشناهامون معرفی کردم که تصادفا االان دیدمش. طبق معمول رفتیم کافی شاپ و کتی خانوم رو حسابی انداختیم تو خرج. کتی از درس و دانشگاه مائده پرسید و مائده با متانت همیشگیش جوابش رو داد. موقع خداحافظی هم خواستم مائده رو برسونم که گفت با ماشینش اومده و منم از خدا خواسته روش رو بوسیدم و با کتی خانوم سوار ماشین شدیم. - خب؟ - خب خیلی خانومه، یه جورایی از سر کوروش زیاده. *** نمی دونم چرا برای شروع ترم جدید انقدر خوشحال بودم و یه جورایی هم استرس داشتم. با رفتن آرشام و کشیدن اون نقشه، رابطه ی من و آتوسا زمین تا آسمون فرق کرد، علتش هم فقط این بود که آتوسا واقعا عوض شده بود و دیگه اون دختر افاده ای فیس فیسو نبود. حتی یه بار مامان پرسید که چی شده منی که سایه ی آتوسا رو از دو کیلومتری با تیر می زدم، حاالا باهاش قرار رستوران و گردش می ذارم؟ برنامه کوه جمعه هم یه جورایی با نیومدن مائده و نازنین و متعاقبا کوروش و بهروز، کنسل شد. شروع ترم با اتفاقات جدیدی همراه بود. مهمترین اونا نامزدی نازنین با پسرعمه اش و افسردگی شدید بهروز بود. اتفاق بعدی استاد سهرابی بود که شورش رو درآورده بود با هیزبازی هاش و خیره شدن هاش سر کلاس، گاهی وقتا تصور می کردم فقط داره به من درس می ده. کوروش هم اون قدر تو خودش بود که نمی شد دو کلمه باهاش حرف زد. تنها چیزی که این وسط تغییر نکرده بود رفتار متین با من بود که مثل همیشه نگاهش به کفشاش بود و یه سلام کوتاه. روز اول با تموم دردسراش گذشت. داشتیم با بچه های گروه خودمون می رفتیم دم در که بریم کافی شاپ که یه پسر سبزه روی بانمک اومد جلو و گفت: - نازنین؟ نازنین به سمتش رفت و گفت: - سلام حمید جان. - سالم عزیزم. اومدم دنبالت. - اوه، صبر کن. به سمت ما برگشت و گفت: - بچه ها، نامزدم حمید. این جمله کافی بود تا کیف بهروز از دستش روی زمین ول بشه و همه بدون این که حمید رو تحویل بگیریم، با نگرانی به بهروز نگاه کنیم. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرڪی تو رو میبینه از قلب مهربون و نازنین و‌آسمونیت میگه اما فقط ما در این جهان میدونیم ڪه تو چه فرشته بی نظیری هستی روزت مبارڪ مادر همه‌ صبوری ها... من از پس دعاهایت هنوز ایستاده ام دعاڪه میڪنی تمام ملائک،آمین گوی نفس حقت می‌شوند♥️ 🥳 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
||...💙 برڪت زندگی ازگفتن یڪ یا زهراست بیمه عمر شدم، مادر سادات سلام ... 🎉 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
اقرَأ کتَابَکَ - کتابت را بخوان ! اگرخود ، قاضی اعمال خود باشیم ، با خویش چه خواهیم ڪرد ؟ :) °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |