eitaa logo
راه و رسم شهدا
206 دنبال‌کننده
942 عکس
932 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
راه و رسم شهدا
🌷 شهیدی که برات شهادتش را از #آیت_الله_بهجت گرفت و شهید #سیدمجتبی_علمدار واسطه ازدواجش شد . 🏴 @ras
«مرضیه بدیهی» ، همسر شهید مدافع حرم «عبدالمهدی کاظمی» ، دبیرستانی بود که با شهید علمدار آشنا و به این شهید و زندگی‌اش علاقه‌مند می‌شود؛ آن‌قدر که حتی از خداوند ، تقاضای همسری می‌کند که در تقوا و انقلابی‌گری همچون او باشد . «خواب دیدم شهید علمدار با جوانی دیگر وارد کوچه‌ی ما شدند . وقتی به من رسیدند دست روی شانه‌ی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»    🌷 یک سرباز ساده‌ام روزی که عبدالمهدی به خواستگاری‌اش می‌آید ، مرضیه همان کسی را می‌بیند که در آن خواب به او نشان داده بود . البته این ارادت تن‌ها منحصر به او نبود . در همان جلسه‌ی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه می‌شود که عبدالمهدی نیز همین چند روز پیش خانه‌ی شهید علمدار بوده و با بچه‌های بسیج‌شان به دیدار مادر شهید رفته است .     گفته‌هایش به آن‌جا می‌رسد که عبدالمهدی روز خواستگاری به او می‌گوید: «من یک سرباز ساده‌ام . دوست دارم همسرم هم ساده باشد و ساده زندگی کند و انتظار و توقع بیجایی از من نداشته باشد.» مرضیه هم در جوابش می‌گوید: «من ایمان تو و تقوایت را می‌خواهم . همین‌ها کافی هستند . مال دنیا برای من هیچ است! خیالتان راحت باشد.»    🌷 نوید شهادت   یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آن‌جا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم ، چون می‌ترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی می‌شود.» گفتم: «چه حرفی؟» گفت: «شما در جوانی مرا از دست می‌دهید و من شهید می‌شوم.» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج ، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم ، خواب عجیبی دیدم . رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم . ایشان از من خواستند که در محضر حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم . وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسیدم ، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.»    🌷 خوابی که هیچ‌وقت تعریف نشد   تغییر نام شهید کاظمی دیگر خواسته‌ی آیت‌الله بهجت در این دیدار بود که مرضیه بدیهی به آن اشاره می‌کند؛ «اسم کوچک شهید کاظمی ابتدا فرهاد بود . آیت‌الله بهجت از او می‌خواهند که نامشان را به عبدالمهدی یا عبدالصالح تغییر دهند که همسرم ، نام عبدالمهدی را انتخاب می‌کند.» سال‌ها از ازدواج‌شان می‌گذرد و عبدالمهدی که دیگر صاحب دو فرزند به نام‌های فاطمه و ریحانه شده ، کم‌کم هوای سوریه به سرش می‌زند؛ هوای دفاع از حرم همسر شهید می‌گوید: «سه روز قبل از آمدنش از سوریه خواب دیدم رفته‌ام به حرم حضرت زینب (س) . عکس همه‌ی شهدا به دیوارهای حرم بود . همان‌طور که نگاه می‌کردم‌ ، دیدم عکس عبدالمهدی هم بین آن‌هاست. از شوکی که به من وارد شد ، داد زدم «وای ، عبدالمهدی شهید شد.» از خواب پریدم. دستانم خیلی می‌لرزید . اتفاقا دو ، سه ساعت بعدش ، زنگ زد . خواستم خوابم را تعریف کنم، ولی گفتم نگرانش نکنم . فقط گفتم: «عبدالمهدی، خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف می‌کنم.»  و حالا مرضیه مانده است و جای خالی عبدالمهدی و خوابی که هیچ‌گاه نتوانست برای او تعریف کند...    🌷 این‌جا آرامشی دیگر دارد   تفریح ما گلستان شهدا بود ، چه قبل از این‌که بچه‌دار شویم و چه بعد از آن همیشه وقتی می‌خواست بچه‌ها را جایی ببرد ، گلستان شهدا را انتخاب می‌کرد . به او می‌گفتم ، یک‌بار هم این بچه‌ها را به پارک ببر ، می‌گفت: «آرامشی که گلزار شهدا به آدم می‌دهد ، پارک نمی‌دهد . این‌جا پر از یاد خداست.»    🌷 منتظرت هستم   یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی ، دلم خیلی گرفته بود . گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترک‌مان را در آن می‌نوشتیم . به‌محض بازکردن دفتر ، دیدم برایم یک نامه نوشته با این مضمون که «همسر عزیزم! من به شما افتخار می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت به‌خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست شهدای کربلا نوشته شود . آن دنیا منتظرت هستم!» 🏴 @rasme_shohada