🔸🔹 #داستان_تأسیس_آیات 🔹🔸
به مناسبت بزرگتر شدن #خانواده_آیات
✍️ #رسول_محمدزاده
خداست دیگر!
هیچ کارش آدمی زادی نیست!!!
واقعاً اخلاق هایی دارد برای خودش
سال 94 فکر همه چیز را می کردم جز #تاسیس #مدرسه
تقریباً قید مدرسه زدن را زده بودم. مگر می شد به راحتی ملک پیدا کرد. مجوز که دیگر هیچ!
از طرفی موسسه حافظونم تازه گل کرده بود. هزار تا خواب برایش دیده بودم. از سر و دیوارش آدم بالا می رفت. از حافظ کل 7-8 ساله تا دانشجوی ترم یک تا داوطلب ارشد و دکتری تا خانم 60 ساله که می خواست قران بفهمد و تا...
جلسه تفسیر قرآنم تقریباً 120-130 نفر آدم پایه پیدا کرده بود.
کتابهایم و کتابهای انتشارات مون تقریبا به همه کشور رسیده بود و افراد بجز حافظون جای دیگری را نمی شناختند.
و بعضی از رقبا هم بخاطر کسادی بازارشان تغییر شغل دادند ...
خلاصه همه چیز به راه بود.
اما خداجانم بازی دیگری در سر داشت.
نمی دانم چه مرضی به جانم افتاده بود که برای یک مجوز ناقابل پیش دبستان گذرمان به آموزش پرورش منطقه خورد!
کارمندم را فرستاده بودم کارهای اولیه اش را انجام دهد. تا این که کار به امضای رییس منطقه رسیده بود و گفته بود بگید خودش بیاید.
منم از همه جا بی خبر رفتم دفتر ایشون
حاج آقای حیدری
پیرمردی که اخلاق، تقوا، مردم داری، تواضع و کار راه اندازی از سر و رویش می ریخت.
خودم را معرفی کردم
دیدم رفت در کتابخانه اش را باز کرد ، یک کتاب بیرون آورد و آمد به طرفم
خدایا چقدر کتاب آشنا بود. تا جلویم گذاشت، از تعجب شاخ درآوردم. وااای کتاب «علوم قرآن» خودم بود. 😳😃
پرسید این کتاب شماست؟
جواب دادم : با اجازه تون
شروع کرد به تعریف از کتاب های علوم قران و علوم حدیثم. که چقدر خوب مطلب را تفهیم کرده ای و چقدر طبقه بندی درستی کرده ای و چقدر قلمت روان و...
خلاصه بعد از تعریف ها و حال و احوال، با خجالت نامه درخواست مجوز را جلویش گذاشتم و گفتم ظاهرا فقط امضای شما مانده.
ایشان گفتند: اگر نمی آمدی هم امضا می کردم ولی می خواستم مطمئن بشم که تو همان محمدزاده مولف این کتابها هستی یا نه. و دیگر این که گفتم خودت بیایی که بگویم فقط تیک پیش دبستان را نزن، همزمان تیک دبستان دوره 1 و 2 را هم بزن. هیچ سیکل اضافه ای ندارد. برای همین زدن این تیک ضرری ندارد. اگر هم نخواستی، چیزی از دست نداده ای؛ فقط پیش دبستانت را راه اندازی کن.
من هم قبول کردم و کار در دفتر ایشان تمام شد.
ادامه دارد
#رسول_محمدزاده
@rasooll_ir
🔸🔹 #داستان_تأسیس_آیات 🔹🔸
به مناسبت بزرگتر شدن #خانواده_آیات
✍️ #رسول_محمدزاده
خداست دیگر!گاه وقت ها می خواهد تو بفهمی کشک هم نیستی.
در عرض 2-3 ماه موافقت اصولی اماده شد. موافقت اصولی یعنی این که مثلاً تو صلاحیت مدرسه داری را داری!
اما واقعا من معتقدم این فرایند بسیار بسیار بچگانه و ساده انگارانه بود.
یعنی چه که هر کس از راه برسد، بدون هیچ سابقه و صبغه ای شب بخواهد و صبح مجوز مددرسه دستش باشد؟! یک گزینش خیلی خیلی سطحی، نه بررسی توانمندی ها، ایه و اندیشه ، نگاه سیاسی اجتماعی فرهنگی و نه بررسی دغدغه واقعی فرد و ...
الغرض
ما دلمان خوش بود که خدا را شکر سال بعد پیش دبستانمان را همین گوشه موسسه قران بنا می کنیم.
یک روز که از موسسه برگشته بودم، طبق معمول رفتم طبقه مادرجان اینا (منزل ما سه طبقه بود. یکی ما ، یکی مادرجان و یکی هم معمولا دست مستاجر بود.) مامان هم طبق معمول بعد از فوت بابا، پیش مادرجان و آقاجان بود.
هوا مثل همین روزها بهاری بود و آقاجان هم گلدان های داخل بالکن را آب داده بود و همگی نشسته بودند گل می گفتند و گل می شنفتند. من هم به حسب عادت از اتفاقات روزمره و این که چقدر با مزه و راحت مجوز مدرسه بهم دادند تعریف می کردم که یادم نیست به فکر کدومیک از ما رسید که همین خانه را هم می شود مدرسه کرد😱
چی؟
اینجا را؟
مگر مادرجان آقاجان از این خانه ی پر از دار و درخت دل می کنند؟
از آن مهمتر، مامان چی؟ اگر از خانه دل بکنند، وابستگی مادرجان به مامان چی؟
و ده ها سوال دیگر
انتظار داشتم اقاجان اولین کسی باشد که مخالفت کند. قبلاً درباره ساخت مشترک، فروش، بازسازی و هر پیشنهاد دیگری مخالفت کرده بود و ما هم به احترامش بعد از مدتی اصرار، منصرف شده و حرف را ادامه نداده بودیم. اما این بار گویی او هم نظر دیگری دارد. نه یک «نه» و نه یک «اما و اگر» و نه هیچ چیز دیگری
فقط پرسید: مطمئنی به اینجا جواز مدرسه می دهند؟ منم گفتم : نه. به هیچی مطمئن نیستم. می رم دنبالش. شد شد!
از صله رحم که فارغ شدم احساس می کردم یک خبرهایی در حال رخ دادنه.
واقعاً به آرزوی همیشگیم می رسم؟
واقعاً از این آوارگی توی مدارس و دانشگاه ها و... در میام؟
می توانم یک کار تربیتی تمییز و عمیق بکنم؟
می توانم بدون ترس از مخدوش شدن اسم مدارس، بچه ها را هیات ببرم؟
می تونم ادعاهایم را به کرسی بنشانم؟
می شود مدرسه حفظ قرآن را راه اندازی کرد؟
با همان مدلی که سال 92 نوشته بودم؟
یا شاید مدلی دیگر؟
سرتان را درد نیاورم. ملک را هم تایید کردند. و حالا دیگر در یک قدمی تاسیس قرار گرفتم.
یادم می اید آن سال قرارداد اجاره مدرسه را که با آقاجان اینها نوشتیم، یک آپارتمان خیلی زیبایی که تهیه کرده بودم را دادم بروند بنشینند. تقریباً در هیچ کجا محاسبه نکرده بودیم. دوست املاکی مان ( که اتفاقاً معلم سابق خودم هم بود) من را کنار کشید و دلسوزانه گفت: «رسول! حواست هست چیکار داری می کنی؟» جواب دادم : «هم راه دوری نمی ره و هم برای طاووس دارم جور هندوستان را می کشم»
امروز که قراردادهایم را نگاه می کنم، می بینم چقدر شرایط با آن روزها تغییر کردده است!
آن ایام اگر شهریه مثلاً n دانش آموز معادل اجاره یک سال ملک بود، امروز شهریه 3n معادل اجاره سالانه ملک است.
اگر قیمت فروش یک متر ملک مدرسه معادل a شهریه دانش آموز بود، امروز آن هم حدود 3a شده است.
چه می خواهم بگویم؟
می خواهم بگویم تاسیس مدرسه در سال 95 سه برابر آسان تر از امروز بود. و اگر امروز می خواستم شروع کنم، حتماً نمی توانستم!!!
القصه این که اوایل خرداد مادرجان اینها و مادرم به خانه های جدید اثاث کشی کردند و خانه آماده شد برای مدرسه
اما مگر ملکی که برای خانه ساخته شده بود، مدرسه می شد؟!
شاید درباره اینها هم نوشتم:
- بازسازی مختصر ساختمان مدرسه
- چگونه معلم پیدا کردم؟
- سال اول چگونه گذشت؟
- سرنوشت مدرسه حفظ چه شد؟
- چه بر ما گذشت از نیرویی که نیرو نبود؟
ادامه دارد
ان شاء الله
#رسول_محمدزاده
@rasooll_ir