#پیام_والدین_آیات
واقعاً 10 دقیقه است داریم خانوادگی می خندیم
البته بچه خیلی هم بی ربط نمی گفت
بنده ولیِ بچه ها و خانواده ام و همچنین دانش آموزای مدرسه مون هستم
البته این «ولی» نه ، اون «ولی» . ولی چه باید کرد که این ولی و اون ولی شبیه به همند...
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
راستی فردا من و علی یه جایی دعوتیم☺️ بچه ام دو سه سالی میشد التماس می کرد ببرمش ولی نشده بود... ان
#پیام_والدین_آیات:
سلام علیکم
بیت رهبری دعوتید؟
اگر اینطوره که خوش به سعادتتون
علی من هم مدتهاست😔 آرزو به دله
از بچگی عاشق دیدار با آقا بود
اونقدر که همیشه نیش اشک توی چشماش می نشست
بچه تر که بود میگفت خب مامان تو چرا آقا رو دعوت نمیکنی خونمون، نمیدونستم چی واقعا باید بگم چطور بپیچونمش
آخر بعد از چند روز بی قراری یه روز اومد با ذوق گفت خواب دیدم آقا خودش اومد خونمون
داشتم توی پارکینگ دوچرخه سواری میکردم ، در پارکینگ حیاط باز بود یهو دیدم آقا از در اومد داخل دوییدم سمتش
با چه ذوقی تعریف میکرد،خداروشکر اونهمه بی تابی و دلتنگیش با این خواب آرام گرفت
ولی باز حسرت به دل داره، بهش گفتم دانش آموزان نخبه رو میبرن دیدار رهبری، تو هم خوب درس بخون نخبه بشو برو پیش آقا، با افتخار برو پیش آقا
این اتفاق یکبار دیگه هم وقتی شدیدا دلتنگ حاج قاسم بود و گریه میکرد افتاد
عشق به آقا و حاج قاسم داره
میگه میدونم وقتی امام زمان ظهور کنه حاج قاسم برمیگرده
به شدت برای حاجی بی تابی میکرد گفتم اگر بخوای به خوابت میاد
چند روز بعد با کلی ذوق اومد گفت مامان خواب دیدم خونه باباجون علی ( پدر من) بودیم یهو حاج قاسم اومد با همون لباس سبز پاسداریش بود رفتم توی بغلش نشستم و بغلم کرد و کلی حرف زدیم
دوتا عکس از حاج قاسم توی اتاقش زده یکی روی در کمد لباسش یکی هم میز تحریرش
یک وقتایی دل نگران آینده بچه هام میشم ، اما وقتی به این اتفاقات فکر میکنم آروم میگیرم
میگم مطمئنم حاج قاسم خودش حواسش به بچه ها هست
مگه میشه بذاره این قلبهای باصفا و بی ریا هرز بشه
خدا ان شاءالله عاقبت همه ما رو بخیر کنه
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
امروز یکی از خوشمزه ترین روزهای دو نفره من و علی بود. اولین باری بود که دیدار آقا آمده بود. به عشق
#پیام_والدین_آیات:
سلام و عرض ادب
چندوقت پیش خوابی دیدم برایم روشن و شفاف مثل آیینه بود
درخواب دیدم درمحلی مثل کنگره جمع شده بودیم که از کشورهای مختلف نفراتی به نمایندگی از هر زبان دورهم جمع شده بودند حضرت آقارو دیدم که به همه اشاره کردند که هرکسی مطلبی بگه برای استفاده بقیه وایشون همه صحبتهارو بادقت گوش میدادن وبه نشانه ی احترام سرتکان میدادند .وقتی نوبت به خودشون رسید همه سر گوش شدند و کمال سخن از دهان ایشون خارج شد .
بعدازصحبتهاشون دو دست به پشت کمرشون درهم قفل کردندو درجاده ای خاکی که پراز پیچ و خم بود به راه افتادن سربه زیر و درحال تفکر .دیدم انتهای جاده به چشمه ی زمزم میرسه و روشنی .
ازخواب که بیدارشدم بعداز نماز گوشی رو دست گرفتم که پیامهارو چک کنم اتفاقی پیامی بالااومد برام که دراون داشت ازخواص چشمه ی زمزم میگفت و اینکه زلال ترین و پاکترین آب در دنیاست ،بدون هرگونه میکروب و آلودگی و سرمنشاش ناپیدا
وخواب من تعبیرشد راهی که حضرت آقامیرفتن جزبه روشنی و زلالی به جایی نمیرسه
هرچند که طول مسیر خاکی و سراشیبی و پراز سختی باشه ولی نتیجه حتما زیبا خواهدبود
#پیام_والدین_آیات:
سلام اقای دکتر ببخشید بدموقع پیام میدم خواستم بانفسهای گرمتون برای دخترم که دستش شکسته وقراره عمل بشه فردا دعاکنین ممنونم
یک حمد شفا بخونیم