eitaa logo
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
2.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
97 فایل
سخنرانی ها، نوشته ها و گزیده های د.رسول محمدزاده (موسس مدارس قرآنی آیات) تماس با بنده: @rasoul6236
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه فاطمه خانم قبل از سفر ❤️
نماز مغرب و عشا مسجدی در مریانج همدان
تا امروز ۲.۵ میلیون نفر در سامانه سماح ثبت شده اند الحمدلله تا باد چنین بادا راهپیمایی شیعه نمونه ای کوچک از عصر ظهور عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز «عاشق» می شود شرط می بندم که فردایی _ نه خیلی دیر و دور _ مهربانی، حاکم کل منـــاطق می شود هم، زمان سهمیه ی دل های دل تنگ و صبور هم، زمین ارثیه ی جانهای لایــق می شود قلب هر خاکی که بشکافد، نشانش عاشقی ست هر گلی که غنچه زد، نامش شقایق می شود با صداقت، آسمان سهمی برابر می دهد با عدالت ، خاک تقسیم خلایق می شود عقل هم با عشق، یک جوری توافق می کند عشق هم با عقل، یک نوعی موافق می شود
پذیرایی عزیزان مسجد شهر مریانج
ده ها اتوبوس دور میان و کوچه های اطرافش پارک می کنند و مسجد هم همین طور پذیرایی می کنه
برچسبی که پشت چادر یکی از همسفران مان بود
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
فردا عازمم😭😭😭 اگر خدا بخواهد از همه دوستانم حلالیت می طلبم چند سال اخیر بدلیل کارهای مدرسه و دلایل
قسمت دوم : سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری بسته که دلبسته ی راهش بودیم یوسفی بود که محتاج نگاهش بودیم بچه ها با همه ی جان به دل جاده زدند شربتی بود که لا جرعه از آن باده زدند معبر امروز ولی جاده و راهی آزاد برکت خون شهیدان همه ی راه آباد گر چه این راه همه طول مسیرش عالی است بچه ها! حیف که جای شهدامان خالی است
حج که مشرف شده بودم، اتاق مون اتاق ویژه ی کاروان بود. دکتر علی عسکری، معاون فنی صداوسیما حاج عباس سخایی (بازاری بزرگوار) حاج جواد افجه (برادر رییس کاروان) و بنده ۲۶ ساله کاروان مون مداح نداشت. و من هم خُلقم این نیست که این جور جاها خودم را معرفی کنم. چند روزی گذشت نمی دانم چطور ولی رییس کاروان مون، حاج حبیب افجه ای دوست داشتنی، فهمید من روضه هم می خوانم خلاصه از اون به بعد گاه گاهی روضه خوانی داشتم کمیل دعای عرفه روضه پشت بقیع و حتی جشن عید غدیر و... معمولاً یا با دکتر علی عسکری مشرف می شدم یا با حاج عباس سخایی عزیز حاج عباس حرف معمولی که می زد عین دانشگاه بود یک روز توی راه که داشتیم مشرف می شدیم بیت الله، حاج عباس بهم گفت تو وظیفه اخلاقی داشتی که از اول بیای بگی من روضه خوانم و... دلیلش هم این بود که می گفت منِ موبایل فروش حقمشتری می دانم که گوشی ها را بگذارم توی ویترین تا به انتخاب مردم کمک کنم. تو هم باید خودت را خیلی شیک بگذاری ویترین تا به اطرافیانت راحت تر خیر برسانی. اون روز قبول کردم ولی شاکله و شخصیت را نمی شود کاری کرد این اخلاق را از مرحوم پدرم دارم پرزنت کننده خوبی هستم ولی وقتی به شخص خودم می رسم، حالم از پرزنت خودم خوب نیست. ولی حیفم می آید همه برای یه روضه دارند له له می زنند. 😔
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
قسمت دوم #مثنوی_اربعین: سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری
ادامه بخشی از این قسمت را همین الان در حرم مولا گفتم: وعده ای نیست که این وعده ی ما را ببرد سکه ای نیست که این لحظه ی ما را بخرد چه بگیریم به جای نظر رحمت دوست چه ببینیم به جز منظره ی حضرت دوست هر چه جز اوست همه بازی و لهو و لعب است باید از صورت صوری به حقیقت پیوست ننگ بر (یرتع و یلعب) که برادر گوید (ملک ری) باشد و یا کیسه ی پولی شاید گرگ بسیار و برادر صفتان گرگ ترند خطر اینجاست که از خانه به این گله زنند نفروشیم دمی از نفس پاک حرم نگذاریم نمی از یم دریای کرم سکه ای نیست که قیمت بدهد حال مرا بتواند بخرد لحظه ی خوشحال مرا سکه گر داشت شرف، سکه ی بازار نبود نام رسوا شده اش درهم و دینار نبود ما فقط یک قلم از جنس تجارت داریم (لن تبور) است، فقط میل شهادت داریم اشک در مکتب ما مشک حیات است حیات و شهادت همه اش شهد و نبات است نبات ای خوش آن لحظه که موری به سلیمان برسد کفتری جلد ز تاریکی زندان برهد ما در این راه چه سرها سر کویش دادیم چشم ها بود که در حسرت رویش دادیم چشم ها در طلب یوسفیش گشت سپید مرد بسیار در این حادثه ها گشت شهید
مثنوی اربعین 1402 مکان سرودن: (ع) بَسمله، معجزه این بار در این (طور) افتاد جای یک خرده (قبس)، طره ی مصباحی داد این خود یوسف هستی است که بازار آمد ولی انگار که این بار خریدار آمد یوسفی آمد و از چاه درآورد مرا چه گرانمایه خرید و چه بپرورد مرا به کلافی همه ی یوسفیش داد به ما این چه فالی است در این معرکه افتاد به ما نم چشمی بخرید و سند مصر فروخت از خجالت همه ی داشته هایم را سوخت ما عزیزیم به درگاه عزیز این مصر ورنه هر توشه که داریم پشیز این مصر ما که سرتاسر بازار همه می دانند در هر دکه و دکان به سری می رانند او که عالم همه یعقوب ترینش هستند زکریا زده و سخت حزینش هستند او خودش آمده بازار و خریده است مرا چه بگویم به کسی، ناز کشیده است مرا ..... وعده ای نیست که این وعده ی ما را ببرد سکه ای نیست که این لحظه ی ما را بخرد چه بگیریم به جای نظر رحمت دوست چه ببینیم به جز منظره ی حضرت دوست هر چه جز اوست همه بازی و لهو و لعب است باید از صورت صوری به حقیقت پیوست ننگ بر (یرتع و یلعب) که برادر گوید (ملک ری) باشد و یا کیسه ی پولی شاید گرگ بسیار و برادر صفتان گرگ ترند خطر اینجاست که از خانه به این گله زنند نفروشیم دمی از نفس پاک حرم نگذاریم نمی از یم دریای کرم سکه ای نیست که قیمت بدهد حال مرا بتواند بخرد لحظه ی خوشحال مرا سکه گر داشت شرف، سکه ی بازار نبود نام رسوا شده اش درهم و دینار نبود ما فقط یک قلم از جنس تجارت داریم (لن تبور) است، فقط میل شهادت داریم اشک در مکتب ما مشک حیات است حیات و شهادت همه اش شهد و نبات است نبات ای خوش آن لحظه که موری به سلیمان برسد کفتری جلب ز تاریکی زندان برهد ما در این راه چه سرها سر کویش دادیم چشم ها بود که در حسرت رویش دادیم چشم ها در طلب یوسفیش گشت سپید مرد بسیار در این حادثه ها گشت شهید ..... سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری بسته که دلبسته ی راهش بودیم یوسفی بود که محتاج نگاهش بودیم بچه ها با همه ی جان به دل جاده زدند شربتی بود که لا جرعه از آن باده زدند معبر امروز ولی جاده و راهی آزاد برکت خون شهیدان همه ی راه آباد گر چه این راه همه طول مسیرش عالی است بچه ها! حیف که جای شهدامان خالی است بفرمایید به کانال د. : @rasooll_ir
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️ آیا روم باستان در کاخ معاویه نفوذ داشت؟! ❇️ نقش غرب در جریان / احتمالا تا الان نشنیده‌اید! 🎙استاد ازغدی پاسخ می‌دهد بااحٺیاط‌ۅاردشۅید | حتماعضوشوید👇 @payanedonya اینجاپایاݩ‌دݩیاسٺ
نمی دانم اهل کجا بود عرب بود؟ عجم بود؟ پابرهنه آمده بود کربلا نجابت چهره و صداقت گریه اش تمام وجودم را تسخیر کرده بود هم از صورتش و هم از پایش عکس گرفتم👆