.
پنجاه سال خواهری ام را چه میکنی؟
احساس های مادری ام را چه میکنی؟
تو بی کسم شدی و من بی کست شدم
از تل تورا نديدم و دلواپست شدم
وقتي كه پيكر تو زمين گير ِ نيزه هاست
زينب تمام زندگي اش زير ِ نيزه هاست
#السلامعلیقلبزینبالصبور..
#شب_زیارتی
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت دوازدهم
نگاهی به اوضاع دگرگون شهر می اندازی و نگاهی به کاروان خسته ی اسرا و پاسخ می دهی : ما اسیران ، از خاندان محمد مصطفاییم !
زن ، گامی پیشتر می آید و با وحشت و حیرت می پرسد : و شما بانو ؟!
و می شنود : من زینبم ! دختر پیامبر و علی .
و زن صیحه می کشد : خاک بر چشم من !
و با شتاب به می دود و هرچه چادر و معجر و مقنعه و سرپوش دارد ، پیش می آورد و در میان گریه می گوید : بانوی من اینها را میان بانوان و دختران کاروان قسمت کنید.
تو لحظه ای به آنچه آورده است ، نگاه می کنی .
زن التماس می کند :
این هدیه است ، تورا به خدا بپذیرید .
لباس ها را از دست زن میگیری و او
را دعا می کنی .
پارچه هاو لباس ها ، دست به دست میان زنان و دختران می گردد و هرکس به قدر نیاز ، تکه ای از آن برمی دارد .
زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است ، او را دشنام می دهد و دنبال می کند .
زن می گریزد و خود را میان زنان دبگر ، پنهان می سازد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" به وقت ۱۴ محرم سال ۹۲ "
دارد میشود ۶ سال ...
حواست هست ?!
اگر بگویم دارد میشود ۶ سال که نیستی !!!
که یا به فرمایش حضرت حق شک کرده ام !
یا اداراک خودم را انکار کرده ام !
یا باید گواه شهادت و شهود تورا نادیده بگیرم
و یا اثر موثر وجودت را کورکورانه منکر شوم ...
۶ سال است که هستی !
ولی قبول کن رسول جان ...
_ در این ۶ سال
گاهی چشمان مادر برای ور انداز کردن قد و بالایت تنگ شده است ...
_ قبول کن گاهی دل پدر همراه شدن با علی اکبرش را میخواهد ...
_قبول کن گاهی آغوش برادر تمنای پناه آغوش برادرانه دارد ...
قبول کن رفقا هلاک همان چند قطره اشک های توام با خنده هایت شده اند ...
فقط میخواهم بگویم در این ۶ سال
که وجودت درون تمامی ما موجود شد
که نیستی دل هایمان را هست کرد
قبول کن
هستی رسول جان
اما
درد دارد این دلتنگی...
#شهید_رسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
بوی غم بوی جدایی بوی هجران میرسد کربلا آغوش خود باز کن که مهمان میرسد #ساعت_به_وقت_پروازت ششمین سا
#رفیق_مثل_رسول
...مصطفی همان طور که گیج می خورد,به سختی خودش را رساند به ماشین و بی سیم را برداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن شدن را فشار دهد.انگشت هایش می لرزید.با هر جان کندنی بود,بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا:
_ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم,نفسش که انگار گره خورده بود را آزاد کرد,آه کوتاهی کشید و بعد هم با پشت دست چشم هایش را پاک کرد.باز هم کلید را فشار داد و گفت:" ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل ".
بعد چند ثانیه صدای ابوحسنا آمد که می گفت:"خلیل جان به گوشم".
مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد.آب دهانش را که مثل زهرتلخ شده بود,قورت داد.انگار که یک مشت خاک خورده بود,صورتش را درهم کرد و گفت :"حاجی منم مصطفی,خلیل کربلایی شد".
ابوحسنا با تشر پرسید:"درست حرف بزن ,خلیل چی شده؟"
مصطفی با گریه گفت:"خلیل کربلایی شد ,حاجی بدبخت شدیم".
...
#شهدارایادکنیم_باذکرصلوات
#شهید_رسول_خلیلی
#سالگرد_قمری_شهادت_شهیدرسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت سیزدهم
شتر ها به اشاره ی مأموران به حرکت در می آیند و علم ها و پرچم ها و نیزه های حامل سر ها دوباره برافراشته می شوند.
و تو ... ناگهان چشمت به چهره ی چون ماه برادر می افتد که بر فراز نیزه ، طلوع نه .. غروب کرده است .
...
تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟! این با دعوی دوست داشتن منافات دارد ، این با اصول محبت ، سر سازگاری ندارد .
آری ... اما ... ارامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر .
اینسان که تو بی خویش ، سر بر کجاوه می کوبی ، ستون های عرش به لرزه می افتد . تو را به خدا کمی ارامتر . رسالت کاروانی به سنگینی پیام حسین بر دوش توست !
نگاه کن ! خون را نگاه کن که چگونه از لا به لای موهایت می گذرد ، چگونه از زیر مقنعه ات عبور می کند و چگونه از ستون کجاوه فرو می چکد !
...
سجاد مرکبش را به تو نزدیک تر می سازد و آرام در گوشت زمزمه می کند : بس است عمه جان ! شما بحمدالله عالمه ی غیر متعلمه اید و استاد کلاس ندیده .
...
و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت ، سر می سپری ، سکوت می کنی و آرام می گیری .
اما نه ، این صحنه را دیگر نمی توانی تحمل کنی .
زنی از بام خانه ی مجلل خود ، سر براورده است ، و بر سر نیزه ی حسین اهانت می کند ، زباله می پاشد و ناسزا می گوید .
زن را می شناسی ، ام هجام از بازماندگان خبیث خوارج است.
دلت می شکند ، دلت به سختی از این اهانت می شکند ، آنچنانکه سر به آسمان بلند می کنی و از اعماق جگر فریاد می کشی : خدایا خانه را بر سر این زن خراب کن !
هنوز کلام تو به پایان نرسیده ، ناگهان زلزله ای فقط در همان خانه واقع می شود ، ارکان ساختمان را فرو می ریزد و زن را به درون خویش می بلعد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"رهبر انقلاب(مدظله العالی)" : اولین درس بزرگ عاشورا؛ درس فدا شدن در راه دین و در راه "خدا" است.
▫️بیانات در جمع لشکر ۳۱ عاشورا. ۱۳۶۷/۰۵/۲۸
#رهبری
🆔 @Rasoulkhalili
🔹بسم رب الشهدا و الصدیقین🔹
#خاطرات 🌹
رسول از نظر روحی خیلی بهم می ریخت!
تقریبا یک ماه حالش خوب بود یک ماه به هم ریخته!!
می رفت تو خودش...😔
وقت هایی که میومد خونه بیشتر تو اتاق خودش بود...
حتی گاهی جلو اشتهاش هم گرفته میشد! 😕 نمیتونست غذا بخوره...
و این ها بیشتر موقعی پیش میومد که برای یکی از دوستاش اتفاق یا مشکلی پیش اومده باشه
هر کاری میکرد تا مشکلش رو حل کنه
همیشه بهش میگفتم: "تو نمیتونی تو این دنیا زندگی کنی..."
🔺نقل از مادر بزرگوار شهید
🆔 @Rasoulkhalili