•📚❤️•
[ #تیکهکتاب📚 ]
شبها میرفت شناسایی. وقتی میدیدم در حال
شالوکلاهکردن است فوری دوتا تخممرغ میپختم.
تخممرغهای رسمی ڪه از شاهرود میآوردیم. هر
ڪس میخواست بخورد مۍگفتم:« اینها برا؎ محمدحسینه.»زهرا زودتر ادامهجملهام را باطعنه میگفت:« بچهم جون نداره!»نصفه شب میآمد؛
خسته و کوفته.سرجمع در شبانه روز دوسهساعت
میخوابید.صبح که پا میشد،انگار لایهای آتش روی
چشمش شعله میکشید. دلم کباب میشد. میگفت:
« دراویش سروته گلستان هفتم رو بستن.» محمد
حسین اطلاعاتش را درگوشی به من میگفت ...
✨ آرام جان ✨
{شهیدمحمدحسینحدادیانبهروایت مادر}
#سبک_زندگی_با_کتاب🌱
🆔 @Rasoulkhalili