eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸مامان کناردست بابا ایستاده بود،👴🧕 گفت:«مراقب خودت باش». خم شدم دست هایش را بوسیدم،😘 گفتم:«کربلا رفتی خیلی دعام کن🤲. خیلی دلم کربلا می خواد». مامان بغضش راپنهان کرد و گفت:«چشم، انشاء الله زودتر قسمتت بشه». 📚 🌸هر کسی عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب بوی بهشت می‌دهند همانند "مادر" ❤️مادرم روزت مبارک 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
شکر خدا نزدیک دوماه ونیم وظیفه حفظ امنیت سفارت را به خوبی انجام دادیم .🏫 به ما پایان ماموریت را اعلام کردند.👍 از همان لحظه که اعلام کردند باید برگردید،حس عجیبی داشتم؛ذوق برگشتن به خانه ودیدن خانواده و دوستانم از یک طرف😍 و بغض دورشدن از حرم ، آن هم در آن شرایط سخت وحساس نیز از یک طرف😔 . با ابوحسنا قرارگذاشتیم که بعد از یک استراحت دومرتبه برگردیم و با این قرار ،دلمان آرام شد.🤩 نیروی جایگزین مادر خانه مستقرند و دوروز آخر را به مقر اصلی مان آمدیم. فرصت کردم یک خرید جزی بکنم🛒 ویکی از اولین چیزهایی که خریدم ،یک هدیه خاص برای روح الله بود که روی تمام وسایلم گذاشتم وزیپ کوله ام رابستم🎁 📚 ✳️کپی مطالب با ذکر صلوات ونام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
آقای ساسانی از وسط های ستون شروع کرد به مداحی ؛شعری که می خوانددرمورد حرم امام رضا "علیه السلام"بود. کم کم همه ماشروع کردیم به همراهی . پژواک صدا، نشاط زیادی به ما داد. به ساعتم نگاه کردم ، دقیقا هشت صبح بود. تقارن ساعت هشت ومداحی برای امام رضا"ع"از خوش سلیقگی آقای ساسانی بودو یک حس شیرینی برای من داشت. چشم هایم را بستم ،یک دردو دل خودمانی با آقاجانم داشتم، قبل آن فرج حضرت صاحب الامر"عج"را خواستم تادعای من بیشتربه استجابت نزدیک شود. حدودساعت نه صبح رسیدیم به نقطه ای که مشخص شده بود. آقای فلاحیان برای ما چند دقیقه ای صحبت کردندوبعد هم صبحانه و استراحت . بعد صبحانه ذوق وشوق ما بیشتر بود. مسیر راسریع تر طی کردیم. قراربودبعداز پیاده روی برویم پل بیلقان برای کارراپل واین بهترین قسمت کوهنوردی امروز بود. 📚 ✴️کپی مطالب باذکرصلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔@‌Rasoulkhalili
به قول رضا "خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی در می آورند ومعلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟ این‌ها ازدوستی به دنبال منفعتند؛ برای همین دوست های مختلفی دارند و برای داشتن اون ها گاهی مجبورند که دروغ بگن. این نوع دوستی ختم به رفاقت نمی شه". این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش می کردم برای برقرارکردن ارتباط ، قبل از هر چیزی خودم‌باشم. 📚 ✴️ کپی مطالب با ذکر صلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔@Rasoulkhalili
شکر خدا نزدیک دوماه ونیم وظیفه حفظ امنیت سفارت را به خوبی انجام دادیم .🏫 به ما پایان ماموریت را اعلام کردند.👍 از همان لحظه که اعلام کردند باید برگردید،حس عجیبی داشتم؛ذوق برگشتن به خانه ودیدن خانواده و دوستانم از یک طرف😍 و بغض دورشدن از حرم ، آن هم در آن شرایط سخت وحساس نیز از یک طرف😔 . با ابوحسنا قرارگذاشتیم که بعد از یک استراحت دومرتبه برگردیم و با این قرار ،دلمان آرام شد.🤩 نیروی جایگزین مادر خانه مستقرند و دوروز آخر را به مقر اصلی مان آمدیم. فرصت کردم یک خرید جزی بکنم🛒 ویکی از اولین چیزهایی که خریدم ،یک هدیه خاص برای روح الله بود که روی تمام وسایلم گذاشتم وزیپ کوله ام رابستم🎁 📚 ✳️کپی مطالب با ذکر صلوات ونام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
اگہ یه روز خواستے☝️🏻 تعریفے براۍ پیدا کنے..؛ بگو شهیــد یعنے بارانـ[🌧] ‌ حُسْنِ باران این است کہ⇣ زمینے ست ولے🍃 آسمانے شده است و به امدادِ زمین مےآید... :) ‌ 🆔 @Rasoulkhalili
ترم تهیه یا آموزش عمومی که تمام شد ، برای مراسم افتتاحیه آماده شدیم؛البته مراسم ماهم زمان بودبا مراسم اختتامیه بچه های دوره قبل محمودرضابیضایی، مرتضی مسیب زاده ،حسن غفاری و محمد قریب از بچه های دوره قبل بودندکه باهم آشنا شدیم. محمودرضا و مرتضی بیشترشبیه دوقلوها بودند،همه جا باهم بودندواگر قراربود حرفی بینشان ردو بدل شود،ترکی باهم صحبت می کردند. شیرینی لهجه آذری محمودرضا ومرتضی ازآن طعم هایی بود که بر دل می نشست. اولین آشنایی من و محمد قریب هم سر یک کل کل کردن، شروع شد. هردوره تمرین ها ی سختی رابرای روز مراسم انجام می دادیم.. 📚 💥کپی مطالب با ذکر صلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🌷سالروز شهادت شهید محمودرضا بیضایی هدیه کنیم ۵صلوات 👌 شهیدرسول خلیلی و شهید میثم کهندل و شهید محمودرضا بیضایی در یک قاب 🆔 @Rasoulkhalili
🚌یک آقایی سوار اتوبوس شد که دستش یک پلاستیک پراز اناربود. سرم را نزدیک گوش فرید آوردم،گفتم:«انارمناریادته؟» دوباره زدیم زیر خنده. همین کلمه انارمنار یک بار باعث شده بود آقا مرتضی حسابی تنبیهمان کند. به فرید گفتم:«مقصرتو بودی.یادت که هست؟» فرید دستی روی محاسنش کشید ،باخنده گفت:«آره اون موقع خیلی بچه بودیم . چندتا درخت انارتوی محوطه اردوگاه تابستونی بود. من و‌تو باچندنفردیگه از بچه هارفتیم انارچیدیم و خوردیم». بعدهم اومدیم توی جمع بقیه بچه ها،آقا مرتضی خیلی جدی گفت:«ما اومدیم اردوبه آقا یون آموزش بدیم. این چندنفررفتنددنبال انارمنارخوردن». منم ازبین بچه ها گفتم:«آقاانارداریم .منارنداریم». خدای من برای همین یک کلمه ،اون روز تاجلوی اردوگاه ماراسینه خیزآورد. رسول باورکن اون شب دستام درد می کرد؛ولی اینکه کاری کرده بودم که آقا مرتضی مارو ببینه، خوشحالم می کرد». 📚 💥کپی مطالب با ذکرصلوات، نام شهید و آیدی کانال جایز است 💦❄️💦❄️💦❄️💦❄️   🆔 @Rasoulkhalili ❄️💦❄️💦❄️💦❄️💦
🌸مامان کناردست بابا ایستاده بود،👴🧕 گفت:«مراقب خودت باش». خم شدم دست هایش را بوسیدم،😘 گفتم:«کربلا رفتی خیلی دعام کن🤲. خیلی دلم کربلا می خواد». مامان بغضش راپنهان کرد و گفت:«چشم، انشاء الله زودتر قسمتت بشه». 📚 🌸هر کسی عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب بوی بهشت می‌دهند همانند "مادر" ❤️مادرم روزت مبارک 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
ترم تهیه یا آموزش عمومی که تمام شد ، برای مراسم افتتاحیه آماده شدیم؛البته مراسم ماهم زمان بودبا مراسم اختتامیه بچه های دوره قبل محمودرضابیضایی، مرتضی مسیب زاده ،حسن غفاری و محمد قریب از بچه های دوره قبل بودندکه باهم آشنا شدیم. محمودرضا و مرتضی بیشترشبیه دوقلوها بودند،همه جا باهم بودندواگر قراربود حرفی بینشان ردو بدل شود،ترکی باهم صحبت می کردند. شیرینی لهجه آذری محمودرضا ومرتضی ازآن طعم هایی بود که بر دل می نشست. اولین آشنایی من و محمد قریب هم سر یک کل کل کردن، شروع شد. هردوره تمرین ها ی سختی رابرای روز مراسم انجام می دادیم.. 📚 💥کپی مطالب با ذکر صلوات و نام شهید و آیدی کانال جایز است 🌷سالروز شهادت شهید محمودرضا بیضایی هدیه کنیم ۵صلوات  👌 شهیدرسول خلیلی و شهید میثم کهندل و شهید محمودرضا بیضایی در یک قاب 🆔 @Rasoulkhalili
نمازم راخواندم، برگشتم به کارگاه و یک سری وسایل برداشتم . از در کارگاه که خواستم بیرون بیایم ، یاد شعری افتادم . تصمیم گرفتم برای خداحافظی ، برای بچه ها ی تخریب هم یک شعر بنویسم . پای وایت برد رفتم و باماژیک قرمز نوشتم:«کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران » یک جای خالی بین برنامه ها و نقشه های کاری پیداکردم و نوشتم: ما زبالاییم و‌بالا می رویم ماز دریاییم و دریا می رویم مااز آنجا و ازاینجا نیستیم ما ز بی جاییم و بی جا می رویم. 📚 :تخته وایت برد 💥کپی مطالب با ذکرصلوات و نام شهید خلیلی و آیدی کانال جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
✍🏻| از تو میگویم وقتی فهمیدی دل مادرت راضی است به رفتن چون علی اکبر بال در آوردی🕊 برای رفتن، برای شهادت...🌱 اما بیست و اندی سالگی وقت این همه عرفان نبود فقط بایدگفت: تو با عشق حسین عارف شدی عاشق شدی و شهید....❣ ❜ شهادت، معرفت میخواد و دلدادگی که تو همه را داشتی ... ❛ ❤️| 📝| 🆔 @Rasoulkhalili