eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
48 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 حضرت حجت بن الحسن العسکری (ع) دوازدهمین ستاره آسمان ولایت است،که نام مقدسش "م ح م د" میباشد.که مسلمانان طبق فرمان اهل بیت (ع) تا زمان ظهور نباید آن حضرت را با این نام در محافل یاد کنند. پدر آن حضرت امام حسن عسکری و مادر آن بزرگوار،حضرت نرجس دختر یشوعا پسر امپراتور و فراماندار مقتدر روم و لقب او ملیکا است.آن حضرت به سوسن،صیقل،ریحانه،خمط و حکیمه نیز ملقب شده است. مادر گرامی حضرت زندگی خود را این گونه بیان فرموده اند: "من ملیکا!دختر یشوعا فرزند امپراتور روم هستم،مادرم از فرزندان شمعون وصی حضرت عیسی مسیح است،هنگامی که سیزده ساله بودم،جدم خواست مرا به عقد برادر زاده خود درآورد،امپراتور برادرزاده خود را بر روی تخت نشاند،راهبان کتاب آسمانی،انجیل را باز کرده خواستند قرائت کنند و خطبه عقد را بخوانند که ناگهان کاخ به لرزه درآمد بت ها و چلیپان سرنگون شده و پایه های تخت از جای خود به در رفته و برادر زاده امپراتور از بالای تخت به زیر افتاد و بی هوش شد... امپراتور در آن روز برادر زاده دیگرش را بر تخت نشانید که مرا به عقد او درآورد و امید داشت که نحوست برطرف شود و این بار هم تخت از لرزه ی قصر سرنگون شد...و جدم با اندوه فراوان به حرمسرا برگشت و من هم محزون و غمگین در گوشه ای پنهان شدم تا شب شد وبه خواب رفتم و در عالم رویا دیدم حضرت مسیح و حضرت شمعون و جمعی از یاران مسیح در قصر جدم جمع شده اند... آنگاه پیامبر مسلمانان حضرت رسول اکرم را دیدم که با وصی و دامادش حضرت علی بن ابی طالب و جمعی از امامان بزرگوار آن قصر را به نور قدوم خویش منور ساختند...." ⏸ ادامه دارد.... 📕 📚 مبحث فوق از کتب: ، ، و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
"پس حضرت مسیح از روی تعظیم به استقبال حضرت رسالت پناه شتافته و آن حضرت فرمود: یا روح الله!آمده ام ملیکا فرزند وصی تو شمعون را برای فرزند سعادتمند خود امام حسن عسکری خواستگاری کنم.پس حضرت عیسی مسیح نظر به سوی شمعون افکند و سپس فرمود: ای شمعون!شرف دو جهان به تو روی آورده،پیوند کن و موافقت نما. شمعون عرض کرد: موافقم.پس حضرت رسالت پناه بالای منبر رفته و خطبه عقد را خواندند و مرا به ابی محمد تزویج کرده و حضرت مسیح و یارانش را گواه گرفتند.چون از خواب برخاستم از بیم جان رویای خود را برای خانواده نقل نکردم و با هیچ کس در میان نگذاشتم و مطمئن بودم روزی خواب من تعبیر خواهد شد...بعد از آن شب چنان قلبم از محبت ابی محمد موج میزد،که از خوردن و آشامیدن باز ماندم و سخت بیمار گشتم...معالجه هیچ یک از طبیبان نتیجه نداشت و چون جدم از من نا امید شد گفت: ای فرزندم!آیا خواهشی داری که بگویی تا در انجام آن بکوشم؟ گفتم: ای پدر جان اگر شکنجه و آزار از اسیران مسلمان برداری،امید است حضرت مسیح و مریم مقدس مرا شفا دهد پس قیصر روم جمعی از زندانیان مسلمان را آزاد کرد و برخی را تخفیف داد و من نیز به ظاهر اظهار بهبودی کردم و کمی غذا خوردم بار دیگر بعد از چهارده شب در خواب دیدم که حضرت فاطمه همراه حضرت مریم که هزار کنیز از حوران بهشتی به همراهشان بود به عیادت من آمدند..." ⏸ادامه دارد.... 📕 📚 مبحث فوق از کتب: ، ، و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
حضرت مریم روی به من نمود و فرمود: بنگر این اسوه ی بانوان جهان را که مادر شوهر توست،پس به دامن مبارکش افتادم و گریستم و شکایت کردم که حضرت ابی محمد به من جفا میکند و به دیدن من نمی آید. آن حضرت فرمودند:فرزند من چگونه به دیدن تو آید و حال آن که به خدا شرک می آوری و پیرو و مذهب نصاری هستی و این خواهر من مریم است که از دین تو به خدا پناه می برد و اگر رضای خدا را میخواهی باید اسلام اختیار کنی تا به زیارت ابی محمد نایل شوی. گفتم:از دل و جان حاضرم،در همین بین صدای بانویم را شنیدم که فرمودند: بگو "اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله" چون این کلمات را تلفظ کردم حضرت فاطمه مرا مورد لطف خویش قرار دادند و فرمودند:دل خوش دار که به زودی به دیدار ابی محمد موفق میشوی... ⏸ادامه دارد... 📕 📚 مبحث فوق از کتب: ، ، و...اقتباس یافته است. 🆔 @Rasoulkhalili
دل خوش دار که به زودی به دیدار ابی محمد موفق میشوی... و من هم چنان آن کلمات را میگفتم که از خواب بیدار شدم،بیشتر شوق دیدار او مرا به گریه انداخت.باز خواب مرا فرا گرفت،بار دیگر حضرت امام حسن عسکری را در عالم رویا دیدم و خطاب به او گفتم: ای محبوب من!شما که دلم را به محبت خویش فریفتی و اسیر خود گردانیدی حال چرا جفا میکنید؟ فرمودند:تاخیر من از دیدار،شرک تو بود و این که تو در آیین مسیحیت بودی.اکنون که مسلمان شده ای هرشب به ملاقات تو می آیم تا روزی که حق تعالی فراق ما را مبدل به وصال گرداند،بدین ترتیب شبی نبود که وجود نازنینش را به خواب نبینم تا اینکه شبی ابی محمد به من فرمود: جد تو به زودی لشکری به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد ما از تو می خواهیم با لباس خدمتکاران به همراه عده ای کنیز به آنان ملحق شده و از فلان راه رفته تا ما به تو برسیم..... ⏸ ادامه دارد.... 📕 📚 مبحث فوق از کتب: ، ، و...اقتباس یافته است. 🆔 @Rasoulkhalili
با لباس خدمتکاران به همراه عده ای کنیز به آنان ملحق شده و از فلان راه رفته تا ما به تو برسیم پس چنان کردم که فرمود که ناگاه به وسیله مسلمانان اسیر شدم و در آخر کار به عنوان غنیمت نصیب برده فروشی به نام "عمر بن زید" شدم و در کشتی ای ساکن شدم،بعد از مدت ها چشم انتظاری صدای مردی را شنیدم که به برده فروش میگفت: آیا به جز این کنیزان،کنیز دیگری هم داری؟ برده فروش گفت:آری کنیزی دارم که بیمار است بار دیگر قاصد گفت:میخواهم آن کنیز را ببینم.من که پیام حق را شنیده بودم از جا برخاستم و خود را به آنان رساندم و "بشر بن سلیمان" را دیدم که نامه محبوب مرا به همراه کیسه زری بدست داشت که من با دیدن آن نامه که به خط رومی بود به برده فروش گفتم:یا مرا به همین مرد میفروشی یا خود را هلاک خواهم کرد. پس از مدتی گفت و گو قاصد مرا به قیمت 220 اشرفی که حضرت امام علی النقی فرستاده بود خرید و سپس من همراهش راه افتادم... درحالی که نامه عزیزان را در دست داشتم و حال من بوی عزیزانم را به وسیله نامه استشمام میکردم،درحالی که گریه امانم نمیداد... ⏸ ادامه دارد.... 📕 ✍ فریده گل محمدی آرمان 📚 مبحث فوق از کتب: نجم الثاقب، بحارالانوار، آخرین سفیر و...اقتباس یافته است. 🆔 @Rasoulkhalili
قاصد تعجب کرده بود و گفت: میبینم نامه ای را بوییده و میبوسید که صاحبش را نمیشناسید! گفتم:عجب است که شما صاحب خود را نمیشناسید و من اورا بهتر از شما میشناسم و میدانم کیست. قاصد گفت:تعجب دارم از اینکه رومی الاصل هستید ولی زبان عربی را به این فصاحت میدانید. گفتم:جدم مرا بسیار دوست میداشت و علاقه مند بود زبان های مختلف را بدانم و معلمان بسیاری داشتم. سپس من خود را به آن مرد معرفی کردم و گفتم: من ملیکا!دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن صفا وصی حضرت عیسی بن مریم است و داستان را برای او گفتم. زمانی که به خانه پدر شوهرم امام علی النقی رسیدیم،آن حضرت انتظار مرا میکشید.... ⏸ ادامه دارد.... 📕 ✍ فریده گل محمدی آرمان 📚 مبحث فوق از کتب: نجم الثاقب، بحارالانوار، آخرین سفیر و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
حضرت فرمود:میخواهم تو را گرامی دارم به ده هزار اشرفی و یا بشارتی به شرف ابدی!هرکدام را که بهتر میدانی انتخاب کن. گفتم: به مال نیاز نیست بلکه بشارت شرف میخواهم. فرمودند: پس بشارت باد تورا به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و زمین را پر از عدل و داد نماید بعداز آن که پر از ظلم و جور شده باشد. من پرسیدم: این فرزند از آن چه کسی است؟ فرمودند: از آن کسی که پیامبر اسلام (ص) در آن شب،فلان ماه و فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد و خطبه عقد را جاری ساخت. گفتم: آیا به فرزند دلبند شما؟ فرمودند: اورا میشناسی؟ عرض کردم: از شبی که به دست بزرگ بانوی دو جهان حضرت فاطمه که سلام و درود بر او باد اسلام آورده ام،شبی نبود که او به دیدن من نیامده باشد. حضرت به خادم خود فرمود:برو و حکیمه خاتون خواهرم را بگو نزد من بیاید. چون آن بانو آمد حضرت فرمود:خواهر عزیز،این است آن مکرمه ای که در انتظار او بودی.آنگاه بانو مرا در آغوش گرفت و مورد محبت قرار داد. حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا!اورا به خانه خود ببر و واجبات و سنت هارا به او بياموز که او همسر حضرت امام حسن عسکری و " مادر خاتم تمام اوصیا،مهدی قائم آل محمد " خواهد بود. ⏸ ادامه دارد.... 📕 ✍ فریده گل محمدی آرمان 📚 مبحث فوق از کتب: نجم الثاقب، بحارالانوار، آخرین سفیر و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
حکیمه خاتون میفرماید: من طبق دستور برادرم،آن شاهزاده رومی را به خانه خود بردم و برای درامان ماندن آن دختر از جاسوسان حکومت،همواره سعی میکردم هویت اصلی آن عزیز پنهان بماند؛به همین دلیل او را با نام های متعدد از جمله: "سوسن،نرجس،و صیقل" صدا میزدم؛زیرا آینده پراهمیت ایشان باعث میشد تا در هر شرایطی برای حفظ جان ایشان احساس مسولیت کنم،بالاخره زمان سپری شد تا اینکه امام حسن عسکری (ع) به خانه ما آمدند و ملیکا را در میان کنیزان دیدند و سپس نظری طولانی همراه با تعجب به او دوخته و خطاب به من فرمودند: ای عمه!او همان کنیزی است که فرزندم" مهدی" را به دنیا خواهد آورد و آن مولود نزد پروردگار جهان بسیار عزیز است،همان عزیزی که خداوند به وسیله او زمین را سرشار از حق و عدالت مینماید،چنان که مالامال از ظلم و جنایت شده باشد. من که از علاقه آن دو به یکدیگر با اطلاع بودم عرض کردم: یابن رسول الله! اگر شمارا خواهش اوست به خدمت شما فرستم. آن حضرت فرمودند:ای عمه!در این خصوص از پدرم رخصت بطلب،پس من نیز بعد از این گفت و گو خود را آماده کرده و راهی منزل امام علی النقی شدم... ⏸ ادامه دارد.... 📕 ✍ فریده گل محمدی آرمان 📚 مبحث فوق از کتب: نجم الثاقب، بحارالانوار، آخرین سفیر و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
راهی منزل امام علی النقی شدم سلام کردم و نشستم بی آنکه سخن بگویم؛حضرت فرمودند: خواهرم!حکیمه،نرجس را نزد فرزندم بفرست. خداوند میخواهد تورا در این ثواب شریک گرداند،پس تو وظیفه داری این امر را در خفا به انجام رسانی. پس من نیز بی درنگ برخاسته و به خانه برگشتم و نرجس را زینت کرده و او را تحت عنوان کنیزی که نزدم زندگی میکرد به ابی محمد بخشیدم تا همسر آن حضرت شود. بعد از چند روز وجود همچون خورشید برادرم غروب کرد و ماه برج ولایت امام حسن عسکری در امامت جانشنین وی گشت. یک روز چون دست به دعا برداشتم،امام حسن عسکری فرمودند:عمه جان!آنچه که از خدا میخواستی به من روزی کند امشب متولد میشود تا به اذن حق تعالی زمین را بعد از آن که به شیوع کفر،ظلم و ضلالت مرده باشد به علم،ایمان و هدایت زنده کند. ⏸ ادامه دارد.... 📕 ✍ فریده گل محمدی آرمان 📚 مبحث فوق از کتب: نجم الثاقب، بحارالانوار، آخرین سفیر و...اقتباس یافته است. 🆔 @rasoulkhalili
🔻 ابی محمد فرمود: ای عمه آگاه باش!آن را که دعا میکردی که خداوند به من روزی کند،امشب متولد میشود (و آن شب،شب نیمه شعبان سال 255 بود) پس قرار ده افطار خود را نزد ما (و آن شب جمعه بود) گفتم:ای سید من از چه کسی متولد میشود؟ فرمود:از نرجس!ای عمه. پس به دیدار نرجس رفتم،و به او گفتم:خداوند امشب به تو پسری عطا میکند که فرج مومنین است.پس شرمنده شد.در او که تامل کردم اثر حملی نیافتم تعجب کردم و به ابی محمد گفتم: اثر حملی در او نمیبینم. تبسم کرد و فرمود:ما معاشر اوصیا برداشته نمیشویم در شکم ها و جز این نیست که مارا حمل میکنند در پهلوها و از ارحام بیرون نمی آییم... ⏸ ادامه دارد... 📙 🆔 @Rasoulkhalili
🔻 گفتم:ای سید من!خبر دادی اومتولد میشود امشب،پس در چه وقت؟ فرمود:در وقت طلوع فجر... پس در جایگاه خواب که رفتم پیوسته مراقب فرجی بودم در حالی که خوابیده بود و اثری در او نبود... بیرون رفتم،تا فحر را ببینم،دیدم که فجر اول رخ داد در حالی که بعد از نماز نرجس خوابیده بود و هنوز هیچ اثری در او نبود.... پس گمان ها در خاطرم را یافت که حضرت ابی محمد مرا صدا زد: ای عمه تعجیل نما که اینک امر ولادت نزدیک شد.... نشستم و الم سجده و یاسین خواندم و به سوی نرجس رفتم و گفتم: آیا احساس چیزی می نمایی..؟گفت:بلی عمه... شروع به خواندن سوره انا انزلنا کرد و طفل در شکم نرجس خاتون با من همراهی کرد....و بر من سلام کرد... من ترسیدم و.... ⏸ ادامه دارد... 📙 🆔 @Rasoulkhalili