eitaa logo
رستا
477 دنبال‌کننده
1هزار عکس
211 ویدیو
4 فایل
💠رَستــا روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌱 (حسینیه هنر اصفهان) ادمین: @f_sarajan کانال ما در بله: https://ble.ir/rasta_isfahan کانال ما در تلگرام: https://t.me/rasta_isfahan پیج ما در اینستاگرام:https://www.instagram.com/rasta.isf?igsh=emNzMGs2MjI0MWxu
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸تبلیغ مدل 1402 🎯 قسمت هفتم؛ can you speak English? جلسات را طوری تنظیم می کردم که قبل یا بعد از اذان باشد و بچه‌ها در نماز جماعت شرکت کنند. بیشتر بچه‌ها هم می آمدند، اما صبا هربار با یک بهانه می‌رفت خانه: _"هوا تاریک می‌شه و سگ‌ها دنبالم می‌کنند." _ "مادرم منتظره و درس دارم. " _" توی خانه می‌خوانم و.. " با این که توی حسینیه زیاد می آمد و فعال بود ولی با مسجد میانه ای نداشت. از بقیه هم بیشتر توی فضای مجازی بود. باهوش بود و با استعداد. آن روز جلسه فرهنگی نداشتیم. کلاس زبان و علوم داشتیم. برای کلاس‌هفتمی‌‌های روستا؛ صبا و زهرا. سال اولی بود که زبان داشتند و مثل بچه‌شهری‌ها نبودند که از بدو تولد، والدینشان دغدغه کلاس زبانشان را داشته باشند! طبیعی بود کمی سخت باشد برایشان. پیشنهاد داده بودم دوتایی بیایند حسینیه تا درس بخوانیم: _this is our class. I,m your English teacher. با چشمهای گردشده پرسیدند: "خانم مگه تو اینها را هم بلدی؟!" گفتم : "یعنی انتظار دارید طلبه ها فقط دعا و قرآن بلد باشند؟" دور هم کلی خندیدیم و درس خواندیم. کمی از فرمول های کار و چگالی و.. را هم بالا و پایین کردیم تا وقت اذان شد. گفتم: "می روم مسجد و بعد از نماز دوباره بر‌می‌گردم. شما اینجا می‌مانید؟" به علامت تایید، سر تکان دادند. هنوز به در حسینیه نرسیده بودم که صبا یک دفعه گفت: "خانم، ما هم میایم مسجد نمازمون را بخونیم." خیلی خوشحال شدم، ولی به روی خودم نیاوردم که از این چهارکلمه زبان چقدر کار برآمده بود. ✍ع.م.ب 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan