📚میز کتاب در سالن شهید همت، دانشگاه صنعتی
🔸شنبه، ۲۷ آبان
✅ به همت زهرا مطلبی، فاطمه املایی
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🍃 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🍃 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم»؛ زندگیوزمانه شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):
بسمه تعالی
ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خواندهام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبهی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهرهی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. ارادهی قوی، فهم درست، روحیهی ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطهانگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند و من و امثال من چگونه در این مسیر، پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او.
📚 نمایشگاه کتاب «حس خوب»
✳️ با حضور سرکار خانم منتظری نویسنده کتاب
🗓 یکشنبه 28 آبان
⏰ ساعت 11 تا 11:30
📌سالن شهید همت
⏰ پس از نماز جماعت ظهر و عصر
📌مسجد حضرت فاطمه زهرا(س) (ویژه خواهران)
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راه یار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🌐 @Nahad_IUT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیین معرفی کتاب «سرباز روز نهم»
❇️ با حضور سرکار خانم نعیمه منتظری نویسنده کتاب
📚 در نمایشگاه کتاب «حس خوب»
🗓 یکشنبه ۲۸ آبان
⏰ ساعت ۱۱ تا ۱۱:۳۰
📌دانشگاه صنعتی اصفهان، سالن شهید همت
⏰ پس از نماز جماعت ظهر و عصر
📌مسجد حضرت فاطمه زهرا(س) (ویژه خواهران)
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🌐 @Nahad_IUT
کوکاکولا
حدودا ده دوازده سال پیش بود... با بچه هایی از رشته های مختلف هنری و فنی، ده روزی رفته بودیم یک
روستای دور افتاده که مسیر کوتاهش بیشتر از ۵ساعت طول می کشید.
ماشینی که سوار شده بودیم در مسیر سنگلاخی مثل گهواره تکان می خورد، دره هایی کنار جاده بود که هر لحظه احساس میکردیم نزدیک است ماشین ته دره ها بیفتد.
بعد از ساعت ها به این روستای زیبا در شهر درگز، خراسان رضوی رسیدیم. همه مثل آثار تاریخی شده بودیم که از زیر خاک درآمده اند..!
در این روستای دور افتاده و سخت مسیر، فقط ۲ یا ۳ تا تلفن در تلفن خانه بود، هرکس می خواست به ما زنگ بزند به اینجا زنگ می زد. وقتی اسممان از بلندگوی مخابرات روستا خوانده می شد مثل یک پرنده پرمیکشیدیم تا چند لحظه ای صحبت کنیم.
با همه ی این سختی ها، یک چیز همیشه سر سفره ی ما بود...نوشابه کوکا کولا!!! من از همان زمان کوکاکولا را به خاطر فلسطین تحریم کرده بودم. و مخالف آوردن این نوشابه سر سفره بودم .
سر سفره همیشه یک تیم از بچه ها آن طرف سفره مینشستند، و به خود تحریمی ما می خندیدند و می گفتند:
" free free Palestine"
هرچند این فقط یک شوخی بود ولی در دلم از این بی خیالی رنج می بردم. با خودم می گفتم : "چرا رنج آدم ها برای ما آنقدر مهم نمی شود که از یک نوشابه بگذریم؟!؟"
حالا سال ها گذشته و بنظرم تحریم اسرائیل از همین سفره خانواده هاو میزهای آرایش و لوازم بهداشتی شروع می شود. جایی که 🧕زن ها موثرترین کنش را می توانند داشته باشند.
#تحریم
#طوفان_الاقصی
🖌معصومه فاطمی
🍃 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
📚میز کتاب در سالن شهید همت، دانشگاه صنعتی
📒 معرفی کتاب سرباز روز نهم، با حضور نویسنده
🔺 دورهمی دانشجویان با نعیمه منتظری
🔸یکشنبه، ۲۸ آبان
✅ به همت نگین ربانی، راضیهسادات حیدریه
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🌐 @Nahad_IUT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیین معرفی کتاب «ننگ سالی»
اثر برگزیده در سومین دوره جایزه شهیداندرزگو
❇️ با حضور سرکار خانم فائزه درهگزنی، نویسنده کتاب
📚 در نمایشگاه کتاب «حس خوب»
🗓 دوشنبه ۲۹ آبان
⏰ ساعت ۱۱ تا ۱۱:۳۰
📌دانشگاه صنعتی اصفهان، سالن شهید همت
⏰ پس از نماز جماعت ظهر و عصر
📌مسجد حضرت فاطمه زهرا(س) (ویژه خواهران)
🌱 رستا، روایت سرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🌐 @Nahad_IUT
🔸🔸خودشه؛ همین کتابه...🔸🔸
خیلی بیمقدمه گفت: «خودشه، همین کتابه. اینو میخواستم.»
تعجب کردم. چهره اش به دانشجوها نمیخورد. ولی کتاب تقریظخورده آقا را بهتر از دانشجویان میشناخت.
گفتم: «کتاب سرباز روز نهم را داخل تالار شهید همت میفروشیم. این برای نمونه است. تشریف بیاورید بعد از نماز آنجا.»
باعجله گفت: «خواهش میکنم همین را حساب کنید.»
بعد هم موبایل را درآورد تا کارت به کارت کند.
وجود این همه اشتیاق برای کتابی که حالا صدر معرفی کتب انتشارات راه یار قرار گرفته دور از ذهن نبود.
بودن در کنار دانشجویان و اساتید و کارمندان دانشگاه صنعتی اصفهان، تجربهی نویی بود که حس و حال خوبی را برایمان رقم زد. درست است که عده ای به قصد خرید کتاب می آمدند و تعدادی به هوای نوشیدن چای گرم، اما فلاسک بزرگ وسط تالار، همراه با کیکی که بهانهی خوردنش میلاد پربرکت عمهی سادات بود، چشمک میزدند و شده بودند قلاب جذب مشتری ما.
کتابها را یکی یکی و با سرعت، فرستادیم خانهی بخت. امروز هم فال بود و هم تماشا. کیک و چایی بهدست میآمدند و با نگاهی سرسری، عاشقشان میشدند. عاشق کتابهایی که برخیشان خیلی زود تمام شدند و به نفرات بعدی نرسید و برخی تا همیشه برایشان خاطره انگیز شد. کتاب نطلبیده ای که با امضای نویسنده و درصد تخفیف بالا همیشه در قفسهی کتابخانهشان نوربالا میزند.
در این میان، کارمندها به نسبت سایرین، سختتر دستبهکارت میشدند و برخی با نگاهی پر از حسرت و بعضی با اظهار شرمندگی اعلام می کردند که کارد به ته دیگ خورده است و عجب موقعی بساط وسوسه انگیزمان را پتوپهن کردهایم!
بعضی ازمان خواستند کتابی را که نشان کردهاند، دو روز برایشان نگه داریم تا حقوق ها واریز شوند و ما قسم حضرت عباس(ع) خوردیم که زیر قولمان نزنیم.
✍ راضیهسادات حیدریه
📒میز کتاب، دانشگاه صنعتی اصفهان
🔸یکشنبه، ۲۸ آبان
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راه یار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
رستا
تبلیغ مدل ۱۴۰۲
🔸تبلیغ مدل ۱۴۰۲
🎯 قسمت ششم؛ کیارش
قصه ی من و او هميشه اینطور بوده: من با دخترهای دبستانی در حسینیه دورهمی بگیرم و او بیاید پشت در، مشت های تپلش را به در شیشه ای بچسباند، صدایش را کلفتتر کند و داد بزند: " در رو باز کن! میخوام بیام تو! "
بچهها هم بگویند:
_وای دوباره کیارش آمد!
_خانم دست اون پسره را شکونده!
_خانوم به من فحش میده!
_ از بس اذیت کرده مدیر از مدرسه اخراجش کرده!
بچهها در هر چیز که اختلاف داشتند در این مسأله همنظر بودند: "نه به کیارش!"
نه تنها بچهها، بزرگترهای روستا هم همینطور. همه یک برچسب بزرگ اذیت و آزار روی او چسبانده بودند.
آن روز حسینیه را برای جشن نیمه رمضان تزئین میکردیم. صدای مشت زدن که زیاد شد از بچه ها خواستم عقب بایستند و چیزی نگویند.
کلید را در قفل انداختم و در را باز کردم. خیلی آرام گفتم : "بفرمایید! چیکار داری؟"
هشتنه سال بیشتر نداشت، شلوار کردی پوشیده بود و دست هایش را دو طرف بدنش کمانی گرفته بود و ورزشکاری راه می رفت. گویا حریف می طلبید!
داد زد: "می خوام بیام تو ببینم چه خبره!"
بچهها که همه توی یک جبهه بودند یکییکی می آمدند جلو و میخواستند طبق عادت همیشه او را توی جمع راه ندهند و بیرونش کنند.
_خانوم نذارید این بیاد خیلی شیطونه!
_خانوم اگه این بیاد من مامانم اجازه نمیده بمونم!
هرچه بچهها بیشتر مقابله میکردند کیارش هم جریتر میشد و دعوا داغتر. دوباره بچهها را آرام کردم و گفتم:" چرا اینطوری باهاش حرف میزنید؟"
گوشه ای بردمش و گفتم: "آقا کیارش معلومه که تو خیلی زورت زیاده، ما الان میخوایم اینجا را تزئین کنیم، یه کارایی هست که فقط از دست شما برمیاد و ما نمیتونیم. میشه بری و یه کم وقت دیگه با پسرها بیایید اینجا فرشها را جا به جا کنید و نخ بچینید بهمون بدید؟ "
این را که گفتم دست های کمانی اش کمی شل شد. باورش نمی شد کسی توی جمع راهش بدهد و ازش کاری بخواهد. خودش را فقط برای دعوا آماده کرده بود.
قبول کرد. رفت و آمد. حالش مثل قبل نبود. نرمتر شده بود. اخم و گارد همیشگی رفته بود و به جایش نگاهی با محبت و مطیع آمده بود. یکی یکی نخها را میچید و به دخترها میداد تا بادکنکها را به سقف وصل کنند.
از فرصت استفاده کردم و گفتم:" بچهها ببینید چقدر آقا کیارش داره خوب کمکمون میکنه! اگه اینجا نیومده بود چقدر کار ما عقب میفتاد! "
او هم ذوق می کرد و بیشتر کمک می کرد. کسی باورش نمی شد این همان پسربچه ی اخمو و عصبانی یک ساعت پیش باشد.
آن روز تزیین حسینیه به خیر گذشت، اما صبح که با بچهها برای گردش به پارک روستا می رفتیم، فهمیدم برخورد دیروزم کار دستم داده! از برخورد دیروز خوشش آمده بود و هیچ جوره نمی خواست دورهمی دخترانه ی خانم حاج آقا را رها کند!
این بود که قصه ی من و او ادامه دار شد: ما دورهمی بگیریم و او با دوچرخه اش دنبالمان راه بیفتد یا با مشت های تپلش به در حسینیه بکوبد و بگوید میخواهم بیایم تو!
✍ ع. م. ب
#مسجد_نگاری
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rasta_isf_1401
رستا
سالهای شیدایی ...
🔸🔸محتوا، فرم خودش را پیدا میکند.🔸🔸
محتوا، فرم خودش را پیدا میکند.
درست شبیه سیال، شبیه مایعات؛
محتوا و معنا اگر به قاعده ظرف باشد، همانی میشود که باید و برای ما، این جملات و عبارات تکراری در "سالهای شیدایی" عینی شد.
مقابل ما سوژهای بود که برایمان غریب بود و بارها خودم را دعوا کردم برای تصمیمی که گرفته بودم.
اما هرچه جلو رفت، دلم خوش شد. حتی اینکه راوی و نویسنده هر دو فیزیک خوانده بودند هم برای من دلخوشی میآورد و امیدوار میشدم که پروژه شدنی است.
از تئاتر شنیده بودم؛ خیلی دور و گنگ ولی حالا وسط پروژهای پرت شده بودیم که هیچ دید و تصوری ازش نداشتیم.
نوشتنی را باید نوشت. هرقدر هم توی ذهن طرح بکشیم و برنامه بچینیم، اما باید نوشت تا متن خودش را نشان دهد و نرگس لقمانیان نوشت.
سه بار هم نوشت و دو بار اول آقای اصغرزاده گفت: "درنیامده. اصلا خوب نشده."
حتی وقتی طرح ذهنیام را گفتم، باز هم گفت خوب است ولی ننشسته. انگاری محتوای سُلبی پیدا کرده بودیم که هیچ ژورنالی برایش مدل مناسب نداشت.
حتی روزی که در آسانسور مجموعه سها، نرگس از کوه بزرگ محتوای مصاحبهها گفت، به خودم لرزیدم که این پروژه شاید به نتیجه نرسد و شاید حوصله دختر دهه هفتادی کفاف مصاحبههای شخصیت فلسفی محققی چون محسن صفائی را ندهد.
حتی وقتی ایده میدادیم کتاب باید شبیه نمایشنامه نوشته شود، مطمئن نبودیم توان نویسنده در این حد و اندازه هست یا نه.
تصمیم گرفته بودیم که باید با دو زاویه دید نوشته شود و سوم شخص قلمروی حکومت نویسنده جوان ماست برای آنچه قلمش میخواهد به رخ خواننده بکشد و بخش اول شخص باید تاریخ شفاهی محسن خسروی باشد. قلم چموش و دل بیباک نویسنده نوقلم، عرصه جولان وسیعی طلب میکرد که فُرم را آرامآرام ساخت.
حاصل اعتماد آقای اصغرزاده در واحد تدوین به نرگس لقمانیان، رسید به یک دور نگارش مصاحبهها و ما جسارت و جرات پیدا کردیم که راهی کاشان شویم و مقابل استاد خسروی و استاد صفائی بضاعت ناچیزمان را عرضه کنیم.
ذوق و شعف بیش از حد هر دو استاد از سرِ ما هم زیاد بود.
استاد صفائی حاصل ساعتها مصاحبه و نشستن مقابل استاد خسروی را در اختیار ما قرار داده بود و به یک قلماولی اعتماد کرده بود. فقط میتوانستیم ممنوندار این همه بزرگواری باشیم.
اینکه این کتاب قرار بود آینه تمامقدی باشد برای تئاتر انقلابی در کاشان، کار را نفسگیر میکرد.
همراهی با سختگیریها و دقتهای هنرمندانه استاد صفائی، و در کنار آن مشکلپسندی و حجم روز افزون منابع آرشیوی برای به رخکشیدن تئاتر کاشان، مسیر سختی بود که به لطف خدا و زیست مربیانه و پیگیری پدرانه استاد صفائی طی شد.
خدا به کلام راوی و نَفَس محقق این کتاب، روزبهروز برکت و اثر روزافزون ببخشد و قلم نویسنده را برای آرمانهای انقلاب مانا نگه دارد انشاءالله.
صفائیه
اصفهان، آبان۱۴۰۲
#سالهای_شیدایی
#محسن_صفایی
#محسن_خسروی
#نرگس_لقمانیان
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیین معرفی کتاب «گردان نانواها»
❇️ با حضور سرکار خانم فاطمه ملکی نویسنده کتاب
📚 در نمایشگاه کتاب «حس خوب»
🗓 سه شنبه ۳۰ آبان
⏰ ساعت ۱۱ تا ۱۳
📌دانشگاه صنعتی اصفهان، سالن شهید همت
🍃رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🍃انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🌐 @Nahad_IUT
حسینیه هنر اصفهان برگزار میکند:
🔸کارگاه تخصصی "چطور بفروشم؟!"🔸
📕با تمرکز بر بازاریابی و فروش کتاب📒
🔺با حضور خانم مریم قاسمی
🔻 دانشجوی دکترای مشاوره
🟢شناخت سلیقه مخاطب و اثرگذاری بر آن
🟡سبکهای ارائه کتاب
🔵اتصالهای نگاه مخاطب و نگاه عرضه کننده
🟠موانع ارتباط کتاب با مخاطب
🟣چرا برخی محصولات ترند میشوند؟
🔺🔻یکشنبه، ۱۲ آذر ۱۴۰۲
⏰ساعت ۸ تا ۱۲
🕌مکان: حسینیه هنر اصفهان
📝برای ثبتنام با شماره ۰۹۱۳۰۳۰۷۹۳۷ تماس بگیرید.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
🔫تفنگ
🎯دوان دوان از پلهها آمد بالا. از لای در نگاهی به داخل سالن انداخت. سرش را برگرداند سمت مادرش و اشاره کرد بیا تو. خودش هم پرید داخل سالن. هشتساله به نظر میرسید. همانطور که اطراف را برانداز میکرد، رفت کنار میز چایی. دستش را دراز کرد تا از روی میز کیک بردارد، اما نگاهش افتاد به کتابهای توی نمایشگاه. از برداشتن کیک منصرف شد و دوید سمت کتابها. از این میز به اون میز سر میزد و با عجله کتابها را برانداز میکرد. لبخندی بهش زدم و پرسیدم: "گل پسر، میشه بگید دنبال چه کتابی میگردید؟"
ژست مردونهای گرفت و گفت: "کتابی میخوام که توی اون در مورد تفنگ نوشته باشه."
خندهام گرفت. مادرش گفت: "محمدرضا عاشق تفنگ و تجهیزات نظامیه."
گفتم: " اینجا کتاب درباره تفنگ نداریم، اما راجع به کسانی که تفنگ دست گرفتند و از کشور دفاع کردند، خیلی کتاب داریم."
مادرش کتاب داداش ابراهیم را برداشت و گفت: "پسرم این مناسب سن شماست."
اما خودش نگاهی به من انداخت و با غرور دستش را گذاشت روی کتاب حاج قاسم و گفت: "تو اینترنت نام بزرگترین فرماندهان جهان را سرچ کردم. اسم حاج قاسم بین انها بود."
مادرش با لبخندی از رضایت دست نوازشی روی سرش کشید و گفت: "بیزحمت این دو تا کتاب را حساب کنید."
خیال پسرک که از خریدن کتابها راحت شد، برگشت سر میز چایی. کیکی از روی میز برداشت و شروع کرد به خوردن.
✍ اعظم صدیقی
📚میز کتاب دانشگاه صنعتی
💎 گزارش روز چهارم نمایشگاه
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
📚میز کتاب در مسجد امام حسن مجتبی
🔸 سهشنبه، ۳۰ آبان
✅ به همت زهرا مطلبی، عاطفه محمدباغبان
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
📒📕📗کباب 📙📘📓
_ مامان، آجی داره کِباب میبینه... ما هم بریم!
به مناسبت هفته کتاب، در مسجدمان، میز کتاب بر پا شده بود. به کتاب میگوید: کِباب. در میان کتابها، کتابهای "آبگینه به مهمانی میرود" و "آزاده کارآگاه میشود" هم بود.
چند ماه پیش این دو کتاب را برای خواهرش خریدم و به خانه آوردم. آن ها را به خودش میچسباند و این طرف و آن طرف می رفت. حتی با آن ها میخوابید...
آرتین کوچولوی داخل کتاب مثل خودش بود؛ روی پای خواهرش می خوابید، روی دیوار نقاشی می کشید و با قابلمهها بازی میکرد. برای همین خیلی دوستش داشت. آخر هم یک روز هر دو کتاب را در یک مسجد جا گذاشت.
دفعه پیش که به حسینیه هنر رفتیم، موقع برگشت داخل کیفم را نگاه کردم که چیزی جا نگذاشته باشم، اما با دوسه جلد کتاب آبگینه در کیفم مواجه شدم. همه را از قفسه برداشته بود و میخواست به خانه ببرد!
امشب هم به کتابهای روی میز نگاه کرد و دوباره "آبگینه" را برداشت. آنقدر گفت تا خریدیم و باز خوشحال و آبگینهبهدست به خانه رفتیم.
✍ع.م.ب
#کتاب_کودک
#آبگینه_به_مهمانی_میرود
#آزاده_کارآگاه_میشود
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
28.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اسمش را به خاطر بسپار
🎙 *بشنوید قصههایی را که بمباران کردند*
برای اینکه شهدای غزه عدد نشوند!
▫️قالب: #پادکست
▪️مخاطب: #عمومی
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
🔸🔸*دختر کرمانی*🔸🔸
زل زده بود به چشمهایم.آنقدر گرم لبخند داشت که شک کردم آشناست و میشناسدم.
خیلی خودمانی نشست و سوال کرد: "شما نویسندهاید؟"
جواب دادم: "بله!"
نشست. به جلو خم شد و بیمعطلی خواست برایش تعریف کنم.
گفتم: "دختر کویری اهل خانوک است و خانوک از کرمان."
چشمانش برق زد و گفت: "منم کرمانیم. نمیدونستم خانوک مال اونجاست."
لهجهاش شبیه بود به فاطمه دختر کلزهرا.
شبیه بود به تمام راویهای مستند * چریک پیر * که بارها و بارها دیدمش.
دختر کرمانی از کرمان میآمد دانشگاه صنعتی اصفهان.
کمی از کتاب گفتم و از ذوق کردنش حظ بردم.
گفت کمی عجله دارد و بلند شد تا کتاب را بخرد.
موقع رفتن دستش را آورد جلو و گرم دستم را گرفت.
نزدیکتر آمد و آغوش باز کرد. غافلگیر شدم. بغل گرفتمش. کیف کردم.
✍ فاطمه ملکی
#گردان_نانواها
#چریک_پیر
📚نمایشگاه کتاب، دانشگاه صنعتی اصفهان
🔸سهشنبه، ۳۰ آبان
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
⭕️«سالهای شیدایی» منتشر شد
🔴خاطرات شفاهی هرمندی که از قبیلۀ مستأجران خانۀ دایییوسف نیست
🔷«سالهای شیدایی» در هفت بخش از بدایت تا نهایت عاشقی کرده است. پنج پرده، گفتارهای تنهایی مردی که عاشقانه دویده است و یک پیشگفتار و در نهایت یک پیوست. و چه رازی در این هفتِ مقدس هست. باید پابهپای او دوید تا آن را یافت؛ آن را که در پرده است، آن را که در لابهلای سطور گفته آمده، ناگفته مانده است، رنج و عشقی که در پس کلمات در حجاب مانده است.
🔹محسن خسروی(راوی کتاب) از آخر کوچهای که در آن زاده شد، آغاز میکند و پا در سفر میگذارد تا باز به کاشان برگردد و «بدینسان مسافرت به پایان میرسد». و کنش در ذهن مخاطب تازه آغاز میشود که حاصل اینهمه دویدن، رنج بردن، نادیدهشدن، گاه دیده شدن، شادی و شور و تلخی برای چه بود...
🔹و چقدر خرسند شدم در زمانهای که یک هنرمند خوب خداباور، هنرمندی است که مرده باشد، پیش از سفر بیبازگشتش یادش کردند. او از قبیلۀ مستأجران خانۀ دایییوسف نیست. پُز روشن فکرنمایی ندارد. اهل جاروجنجال و شُو کردن و دیده شدن نیست. فقط عاشق است. همین.
اهل کاشان است. مهربان و دوستداشتنی است. قلم بهدستی تواناست. نخبهای خردورز و دردمند است و «سالهای شیدایی» حکایت سفر اوست در این گیتی که چگونه زیسته، چگونه عمل کرده، چگونه دیده و چه آرزوهایی که دارد. حکایت رنجها و درمانها، شادی و موفقیتها و گریز از «بودن» به «شدن » است...»(از مقدمه استاد نصرالله قادری)
🍃 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🍃 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
رستا
✅ میز کتاب دانشگاه صنعتی اصفهان
🔸🔸آرزوهای دستساز🔸🔸
تا به حال بال و پر در آوردن یک انسان را دیده اید؟ من پای میز کتاب دانشگاه صنعتی دیدم. از در که وارد شد، کتابها مثل آهنربا جذبش کردند. به سمت غرفه که می آمد، نشاط و هیجانش بیشتر میشد. مخاطب میز اول، بیشتر دانشجویان بودند. یک راست آمد سر همین میز. کتابهای نوجوان میز بعد را نشانش دادم.گفتم: « اون میز کتابای مناسب سن شماست.»
گفت: «نه، ژانر پیشرفت می خوام.»
چشمهایم گرد شد. درست میشنوم؟ پسر ۱۳ساله از حوزه ی پیشرفت چه می فهمد؟
خودم را جمع و جور کردم. گفتم: «ببین پسرجان، کتاب آرزوهای دستساز و عملیات احیا را دارم، ولی نمی دانم به کارت می آید یانه!»
بعد هم دربارهشان توضیح دادم. شش دانگ حواسش را سپرده بود به من تا رازهای مگوی کتاب ها را بگذارم کف دستش. نقش بازی نمی کرد. راستی راستی علاقه مند به مطالعه بود. کتاب نامآوران نشر جامجم را هم برداشت. میرزاعلیاصغر درونم به غلیان افتاده بود و رهایم نمیکرد. دوست داشتم تهتوی ماجرا را درآورم. گفتم: «کتاب پیشرفت می خواهی چه بکنی؟»
گفت: «باید فکری به حال اسرائیل کرد! »
گفتم: «چی؟! مثلا چه فکری؟»
گفت: «مثلا چیزی بسازیم که با یک دکمه نیست و نابود شوند.»
احساس کردم در مقابل بزرگی فکرش حرفی برای گفتن ندارم.
دست کرد جیبش. با نگرانی دستش را بیرون آورد و گفت: «پول نیاوردم. حالا چه کار کنم؟» دوستش خنده ای کرد و گفت: «بیا این هم پول. فقط هروقت خواستی اختراعت رو بسازی من رو هم خبرکن.»
گفتم: «آفرین بر شما. خوب درس بخونید تا دست پر باشیم. بالاخره یه روز سفره شون رو از روی کره ی خاکی جمع می کنیم. بعد هم بیایید دفتر ما. جلدهای دیگر آرزوهای دست ساز، پر فروشترین کتابها خواهند شد!»
بچههای مدرسهی شهید اژهای رفتند تا اردوی آموزشیشان را ادامه دهند. نوجوان ایرانی و نوجوان فلسطینی در یک سنگر می جنگند. یکی در مقابل سربازان اسرائیلی و دیگری در مقابل تکنولوژی اسرائیلی.
✍ راضیهسادات حیدریه
📚میز کتاب در سالن شهید همت، دانشگاه صنعتی
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🔸🔸عارفانه🔸🔸
🍃وارد صحن مسجد شدم. شلوغتر از همیشه بود. همین که چند کتاب روی میز چیدم، دخترها جمع شدند دور میز؛ با چفیه و سربند یامهدی. بسیجی بودند. قرار بود سرود بخوانند. شور و هیجانی بود سر کتابها. کتابها بینشان دستبهدست میچرخید. چند صفحه میخواندند، بهم نشان میدادند، ریز میخندیدند و بعد کتابی دیگر. هفتم، هشتمی بودند. یکیشان دست میگذاشت روی کتابها و معرفی میکرد. خیلی از کتابها را خواندهبود.
پرسیدم:《بین همهشان کدام را بیشتر دوست داری؟》
گفت:《عارفانه، زندگینامه شهید نیری》
✍ م. شکرآمیز
📓میز کتاب نمازجمعه شمال اصفهان
✅ جمعه، سوم آذر ۱۴۰۲، مسجد قبا
🍃 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
🔸🔸یزله🔸🔸
🔺شناخت سوژهای که علاقهمند به کتاب است و خرید یا فردی که از سر وقت گذرانی آمده تا نگاهی به کتابها بیندازد، برایم کار دشواری نیست. نگاهش، صحبتش، تورقش، فرم ایستادنش و در یک کلام، جهان و فکرش را میفهمم وقتی به سمت کتابها خیز برمیدارد. در دانشگاه، از پسران دبیرستانی گرفته تا دختران دانشجو و کارمند دانشگاه، با همه گفتگو کردیم.
روز آخر نمایشگاه، در حال جمع کردن میز کتاب بودیم. چیزی نمانده بود که اسنپ هم برسد. دختر دانشجویی با هیجان وارد سالن شهیدهمت شد. گفت: « کتاب ذوالفقار رو می خوام.»
نگاهی کردم و گفتم: « نداریم.»
نیمی از کتابها توی کارتن رفته بود و چندتایی هنوز جاگیر نشده بودند. رفت سمت غرفهی کناری. ذوالفقار و یکی دو کتاب دیگر از سردار را برداشت. پریدم و از روی میز کتاب «یزدله بر دجله» را بلند کردم. هنوز مشغول صحبت و حساب کردن بود که گفتم: « خانم این کتاب هم مربوط به سردار است. البته خاطرات عراقی هاست از شهادتشون.» گفت: « جالبه، این رو هم می خوام.»
دشت آخری که انتظارش را نداشتم، بیشتر از مابقی فروشها خوشحالم کرد. کتاب سردار هم مثل خودش عاقبت به خیر شد.
✍ راضیهسادات حیدریه
#یزله_بر_دجله
#نرگس_لقمانیان
#فاطمه_ملکی
📚میز کتاب در دانشگاه صنعتی اصفهان
☘میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب کتاب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔸نویسنده سرباز روز نهم
در جلسه نقد ماه در حسینیه هنر مشهد
🔺 باحضور معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی، استاد سیدعلیرضا مهرداد و جمعی از نویسندگان و پژوهشگران، اهالی فرهنگ و ادب مشهد و نعیمه منتظری، کتاب سرباز روز نهم نقد و بررسی شد.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🔸🔸🔸🔸کتابهای سخنگو🔸🔸🔸🔸
همهی سختیهای فروش کتاب اعم از جابهجایی و دودوتاچهارتاکردنها را که کنار بگذاری، توضیح درباره کتابها برای مشتری و قانعکردنش برای خرید، پروژهای سخت و دشوار است. بعد از مدتی صحبت، قند خونت میافتد و باید بیخیال رژیم و کنترل وزن، به فکر تامین انرژی باشی. واقعیت ایناست که حرف زدن انرژی زیادی میطلبد. بیخود نیست که سبزیفروش محلهی آقاجان، به فکر تکنولوژی پیشرفته تر افتاده است. تازگیها صوتی از خودش پشت بلندگو میگذارد که قبلاً ضبط شده و قیمت سبزیها را نه یک بار که صد بار برای مشتری پخش میکند. توی فکر بودم که چطور باید برای هر خریدار، صغری و کبری چید و در مورد محتوا و موضوع کتابها توضیح داد؟ بد نبود ما هم صدای ضبط شدهمان را برای افراد مختلف پلی میکردیم.
با صدای «ببخشید» دانشجوی ۲۲ ساله، از جزر و مد افکار و اختراعات مندرآوردی، خارج شدم و با یک «بلهی بلند» جوان دانشجو را متعجب کردم. گفت: «خانم، میشه در مورد کتاب آرزوهای دستساز توضیح بدید؟ این کتاب دربارهی چیه؟»
بعد از جواب نسبتا طولانی به سوالش، با لهجهی شیرین یزدی گفت: «ای کاش این کتابها هرکدام ، بخشی به نام معرفی داشتند. هم شما خسته نمیشدید، هم ما میفهمیدیم چه بخریم. میشه صحبت ما را به نویسندگان منتقل کنید؟»
سرم را به علامت تایید تکان دادم. چندان بیراه هم نمیگفت.
✍ راضیهسادات حیدریه
📚 میزهای کتاب، فرصتی ارزشمند برای تعامل چهرهبهچهره با مخاطب
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🔸🔸🔸آخرین کتاب🔸🔸🔸
روزی که آخرین کتاب را خریدم، به خودم قول دادم تا نخواندمش، کتاب جدیدی تهیه نکنم.
اما روزی که در کسوت فروشندگی در دانشگاه صنعتی میز کتاب برپاکردیم، از پس «این یکی دیگه حیفه ولی آخریشه» برنیامدم.
مسئول غرفه کناری از کتاب « اجاره نشین خیابان الامین» که درباره جنگ سوریه و وقایع آن نوشته شده بود حسابی تعریف کرد.
خودش دانشجوی دانشگاه صنعتی بود و میگفت: «دو سالی به خاطر ماموریت پدرش توی سوریه زندگی میکردند. درست در وسط جنگ.»
نویسنده را میشناخت. اعتقاد داشت کتاب کاملا با واقعیت منطبق است. فوق العاده جذاب و اکشن. تعریفها کار خودش را کرد. از پشت میز کنار رفتم. کتاب را برداشتم و تورق کردم. شد آنچه قرار بود نشود.
✍ راضیهسادات حیدریه
📕میز کتاب دانشگاه صنعتی اصفهان
اشاره:
*اجارهنشین خیابان الامین* اثری رمانگونه و دراماتیک اما کاملا مستند و غیرمخیل است. این کتاب روایت زندگی شخصیتی تواب به نام جمال فیضاللهی است که کرامتی از حضرت رقیه وی را متحول و مجاور حرم میکند. بعدها با شروع ناآرامیهای سوریه و ظهور داعش، عضو هسته اولیه مدافعین حرم میشود.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
🌸🍃هدیه مادرانه🌸🍃
کتاب *قهرمان به شکل خودم* را برداشت و نگاهی به بقیه کتابها کرد. گفت:《دخترم سریع کتاب میخواند و منتظر کتاب جدید است.》
کتاب *آبگینه * را برداشت. پرسید:《برای کلاس چهارمی مناسبه؟》
تایید کردم. گفت:《عاشق ترکیب مواد و کشف کردن است.》
گفتم:《کتاب آزاده و آبگینه درباره پیشرفتهای علمی کشور است.》
خوشحال شد. سه تا کتاب خرید برای دختر کتابخوان و کنجکاوش.
چشمش روی کتاب وسط میز مانده بود. کتاب *سرباز روز نهم* مثل گل وسط فرش، شدهبود گل وسط میز کتاب. قیمتش را پرسید، اما قبل از اینکه بگویم، خودش گفت. تعجب کردم. مردد بود. کتاب *در مکتب مصطفی* و *اسم تو مصطفاست* این طرف و آن طرف گل وسط بود. بهش معرفی کردم. دست گذاشت روی کتاب *سرباز روز نهم* و گفت: 《دخترم همین کتاب رو میخواسته.》 کارتش رو داد و کتاب سرباز را برداشت. پرسید:《کاغذ کادو ندارید؟》
✍ م.شکرآمیز
📚 میز کتاب شمال شهر اصفهان
📖 جمعه، ۱۰ آذر، مسجد قبا
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub
🚨 *تعطیل است* 🚨
بعضی وقتها که از مصاحبه خسته میشوم یا حسش را ندارم، سوژههایی به پستم میخورد که بهم انرژی میدهد برای ادامه دادن.
این روزها هوای اصفهان آلوده است. امروز هم؛
تازگی حس پیری میکنم. قبلترها ریههایم در مقابل این حجم از سرب هوا، حتی بدون ماسک هم مقاوم بود، اما حالا سرفههای مداوم از آلودگی هوا چند لحظه مصاحبه را قطع میکند.
اولش پشیمان بودم که چرا به حرف آقای نون گوش ندادم و آمدم بیرون.
اما بعد که پای حرفهای سوژهام نشستهام، پشیمانی که هیچ، غصه هایم هم از یادم رفت.....
تا باشه از این سوژهها
✍ فائزه سراجان
🕌 اتاق مصاحبه، در انتظار راوی
✅ بعضی مصاحبهها رزق ویژه است.
#رصد_عکاسان_انقلاب_اسلامی
#حسینیه_هنر_اصفهان
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر اصفهان برگزار میکند:
کارگاه آموزشی
*آشنایی با ظرفیت روشهای کیفی در پژوهشهای تاریخ شفاهی*
بررسی موردی گرندد تئوری
با تدریس دکتر سیدمهدی سیدمحسنی
زمان: *سهشنبه، ۲۱ آذر، ساعت ۱۴*
کارگاه به صورت مجازی در اسکای روم برگزار میشود.
برای ثبتنام، به شماره ۰۹۲۰۱۲۴۱۰۵۲ پیام دهید.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isf_1401
🔮ده. بیست. سی. چهل. ...🔮
📓📔📒📕📗📙📘میز کوچک بود. کتابها را روی هم چیدهبودم. خانمی آمد. بین کتابها میگشت. چندتا انتخاب کرد. به قول خودش پاقدمش خوب بود. چند نفر دیگر هم آمدند. کتابها یکییکی میرسیدند به دست صاحبشان.
دخترک مقنعه نارنجی به سر داشت. وقتی میخندید دو،سه تا دندان بیشتر نداشت، ولی شیرین، میخندید. حرفهایش را درست متوجه نمیشدم. پیشدبستانی بود. بین چند کتاب مردد بود. مادرش گفت: 《برای جایزه فقط یک کتاب.》
دستش را گذاشت روی دهانش و گفت:《آآآآ》
بعد اشاره کرد به کتابها ده، بیست، سی... من و مادرش خندهمان گرفتهبود. عدد صد بین چند کتاب چرخید تا روی خیرالنساء و گندمک ماند.
✏️م. شکرآمیز
🔎 میز کتاب، نماز جمعه شمال شهر اصفهان
جمعه، ۱۷ آذر
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isf_1401
🌐 @raheyarpub