فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞سرای انقلاب
"روایت بازاریان اصفهان از انقلاب"
روایت هفتم
👤راوی: غلامعلی صباغزاده، متولد ۱۳۱۷
⚜پیشه: تریکوفروش
📝موضوع: بستن مغازه
💠رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
#حسینیه_هنر_اصفهان
🏷@rasta_isf_1401
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞سرای انقلاب
"روایت بازاریان اصفهان از انقلاب"
روایت هشتم
👤راوی: اصغر نمنبات (پدر شهید نمنبات)، متولد۱۳۱۷
⚜پیشه: طلاساز
📝موضوع: کمبود ارزاق در تهران
💠رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
#حسینیه_هنر_اصفهان
🏷@rasta_isf_1401
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبودون و ستون
قرار بود فرح برای افتتاح ستون یادبود بیاید خانوک. دایی، کدخدا بود و غلام پهلوی. میدانستیم ستون نیمهکاره است و میخواهند با پارچه و سبودون سر شهبانو کلاه بگذارند. شب قبل از مراسم با دخترها دستبهیکی کردیم و سبودون را انداختیم پایین. صبح که رسیدند، با ستون نصفهنیمه روبهرو شدند. برنامهشان را ریختیم بههم. مراسم تعلیق شد.
📚گردان نانواها
خاطرات شفاهی مردم خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس
🖌 به قلم فاطمه ملکی
🔹نشر راهیار
رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
#حسینیه_هنر_اصفهان
شعر از #حامد_عسکری
با صدای #علیرضا_افتخاری
#چریک_پیر
#کل_زهرا
#گردان_نانواها
@rasta_isf_1401
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞سرای انقلاب
"روایت بازاریان اصفهان از انقلاب"
روایت نهم
👤راوی: سیدمحمدحسین مقدس، متولد ۱۳۲۲
⚜پیشه: تولیدی پوشاک
📝موضوع: جدایی بحرین از ایران
💠رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
#حسینیه_هنر_اصفهان
🏷@rasta_isf_1401
شنبههای تاریخ شفاهی
💁♂زبان بدن و معانی آن در مصاحبه تاریخ شفاهی (1) 🗣
۱. چشم👀
چشمها زبان مخصوص به خود دارند؛ تبسم میکنند، اخم میکنند و خستگی یا نگرانی را نشان میدهند. تماس چشمی نقش مهمی در تنظیم ارتباط متقابل در مصاحبه تاریخ شفاهی دارد.
۲. بینی👃
الف؛ لمس بینی: وقتی دست فردی در هنگام گفتگو با بینیاش تماس پیدا میکند، نشانة آن است که فرد موضوعی را کتمان میکند. ظاهر وی ممکن است آرام به نظر برسد؛ اما باطن فرد پریشان و آشفته است. روانشناسان معتقدند که دستزدن به بینی یک حرکت غیرارادی برای پوشاندن دهان و کتمان دروغ است.
ب؛ چین و چروک بینی: وقتی عضلات اطراف بینی منقبض میشوند، چین و چروک مابین چشمها پدید میآید که افشاکنندهی تنفر است و مفهوم دقیق آن یعنی یک طرد ملایم تا تنفر شدید.
ج: فراخ کردن بینی: خشم، غضب و عصبانیت.
د: حرکت بینی به سمت بالا: وقتی بینی با کج کردن سر به عقب، به سمت بالا میرود بهطور ضمنی نشانهی آن است که فرد میگوید: «من برتر هستم، من بهتر از شما هستم».
ر: گشاد شدن پرههای بینی: نشانة عصبانیت و خشم زیاد.
۳. دهان و لبها:👄
الف: گاز گرفتن لب پایین به معنی تعجب یا تأثر یا تحسر.
ب: دهان بسته به حرکتی به طرف پایین و ابروان به طرف بالا به معنی بیاعتنایی یا تمسخر.
ج:باز ماندن دهان به معنی تعجب.
د: دهانکجی همراه با گفتن «یه یه یه» و حرکت فک پایین به راست و چپ به معنی تمسخر.
ر: پر کردن دهان از هوا و باد کردن لپها و فوت کردن هوا به بیرون: نشانهی خستگی یا فارغ شدن از کاری خسته کننده.
ز: گزیدن لب پایین: تأسف از خطایی که صورت گرفته است.
@rasta_isf_1401
✒موجودی که در میانه تصویر می بینید، شاید برای جوانانِ امروز ناشناخته باشد، اما برای نسل انقلاب یا تاریخ پژوهان معاصر، پدیده ای آشناست. او از تیره بهائیان سنگسرِ سمنان است، چون هژبر یزدانی. خودش می گوید بی دین است، بعید هم نیست، چه منحنی حیات او با این مدعا مماس می نماید.
او در دوره مسئولیت خود در ساواک و به ویژه اداره سوم، معتقد بود که مردم ایران لایق دموکراسی نیستند و برقرار شدن آن تنها دست ما را می بندد، هم از این روی، هر کس از "بودنِ" خود سخن می کرد، به دستور او به آپولو و داغ و درفش رهنمون می شد! زخمِ اوامر او، هنوز بر تن و روح مبارزان انقلاب هست.
او در کمیته مشترک، از شنیدن صدای ناله و فریاد شکنجه شوندگان لذت می بُرد و سرِحال می آمد! این را شلاق به دستانش می گفتند. از همین طریق هم چنان قاپ شاه را دزدید، که به او اختیار داده بود که تلفنِ هر کَس، از جمله مافوق خود نعمت الله نصیری را کنترل کند.
او هر از گاه نویسندگانی چون جلال آل احمد را می خواست و به آنها می گفت: "اگر در جاده، یک مرتبه احساس کردید که ترمز ماشین تان کار نمی کند، یاد قلمفرسایی های خود بیفتید! تازه در آن زمان هم خودمان یک دسته گل روی قبرتان می گذاریم و اجازه شهیدنمایی نمیدهیم!..."
او حتی در روزهای اوج گیری انقلاب هم، "مشت آهنین" را چاره کار می دانست و در پاسخ به نگرانی از نهادهای حقوق بشری دنیا می گفت: "به جهنم، هر چه می خواهند بگویند!".
او هنگامی که دریافت دیگر تاریخ مصرف ندارد، خانه مجلل خود در شهرک غرب را به یکی از سفرای خارجی فروخت و خانه مجلل تری در سانفرانسیسکوی آمریکا خرید.
ادامه پیام قبلی
او از آن تاریخ، به تجارت ساختمانی مشغول است و بعید است که داد و ستد اطلاعاتی و حتی عملی خود را، با سرویس های آمریکا، انگلیس و اسرائیل وانهاده باشد.
او "پرویز ثابتی" است که دیروز پس از چهل و چهار سال و به گمان آفتابی شدن هوا و البته از سر نابخردی، از لانه خود بیرون زده است! بیش از این کلمات را خرج او کردن، توهین به زبان فاخر فارسی است!
به نقل از کانال محمدرضا کائینی
♦️آدرس کانال ایتا: http://eitaa.com/r_kaeini
@rasta_isf_1401
*تغییر اَمر اُمَراء از زاهدان به شیراز*
3⃣ بخش ۳-۱
نگاهم به دستبند و پابند متهمین روی صندلی کناری بود که با صدای قاضی سرم را بالا آوردم.
متهم ردیف اول به جایگاه رفت.
«محمد رامز ... هستم، فرزند محمد، ساکن تهران»
قسمت عقب نشسته بودم و تسلط کامل به حرکات متهم داشتم. دستانش را در هم گره کرده و سر انگشتانش را محکم فشار می داد.
رئیس دادگاه: اتهامات خود را قبول داری مبنی بر همکاری مستمر؟
محمد رامز کمی سرش را بالا گرفت و گفت:
«عضویت در داعش را قبول دارم اما قصد انجام این عملیات را نداشتم.»
آرام و شمرده صحبت می کرد و صدایش هنوز بم مردانه را نداشت.
نگاهم به متهم بود و باورش برایم سخت که جوانی به این سن و سال متهم ردیف اول یک حادثه تروریستی باشد.
قاضی از محمد رامز خواست تا نحوه عضویت خود در داعش را شرح دهد.
محمد کمی پاهایش را جا به جا کرد و گفت: «در سال ۸۷ من به همراه خانواده ام به ایران آمدیم و در تهران مستقر شدیم. بزرگتر که شدم به افغانستان برگشتم.
زمانی که طالب(عضو طالبان) بودم با مسائل نظامی آشنا شدم که دستگیر و راهی زندان بگرام شدم.
در زندان با افراد داعش ارتباط گرفتم. هرچند تشویق های دایی اَم در تغییر گرایشم از طالبان به داعشی شدن من، بی تاثیر نبود چون او هم عضو داعش بود. اخیرا نیز از زندان بگرام آزاد شدم.»
متهم ادامه داد:
«بعد از آزاد شدن در ولایت جَوزجان افغانستان با عبدالله سعید معروف به عبدالحسین ملاقات کردم. او را با نام ابراهیم بَدَخشی هم می شناختم.
آشنایی ما از داعش بود. اوایل سال ۱۴۰۱ برای اولین بار با عبدالله سعید ملاقات کردم. حدود خرداد ماه بود که عبدالله سعید از من خواست بروم به ایران.
علتش را پرسیدم. گفت: برو، بعد میگم بهت.
قبل از آمدن به ایران در افغانستان با عبدالحکیم توحیدی بیعت کردم.
لحظه ی بیعت، جملات را به عربی می خواند و من نمی دانستم چه می گوید، حتی نمی دانستم از من به عنوان داعشی چه کاری می خواهند که انجام بدهم!
با هویت خودم اما به صورت قاچاقی وارد ایران شدم.
به زرند کرمان رفتم و در شرکت انشعاب و فاضلاب، مشغول کار شدم.
هزینه زندگی ام را با کار در شرکت تامین می کردم و در آن مدت، عبدالله سعید من را پشتیبانی مالی نمی کرد.
زمانی که زرند بودم، ارتباط کمی با عبدالله سعید داشتم و راه ارتباطی ما تلگرام بود. دو سه ماه گذشت و من همچنان زرند بودم. ۲۲ مهر ۱۴۰۱ عبدالله سعید پیام داد که برو زاهدان.
پرسیدم: چرا؟ و در جواب شنیدم که: سوال نپرس، برو. امر، امرِ اُمَراء هست.
قاضی نگاهی به متهم انداخت و پرسید: امراء چه کسی هست؟
_امیر داعش، ابوشهاب المهاجر
و به صحبتش ادامه داد.
از اختلاف قومیتی در زاهدان خبر نداشتم و عبدالله هم شرایط آنجا را برایم شرح نداده بود. ۲۳ مهر عبدالله پیام داد که اَمر امراء گفتند زاهدان نشد، برو شیراز.
روایتهای دادگاه رسیدگی به اتهامات عاملین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ را در کانال حافظه بخوانید
@hafezeh_shz
@rasta_isf_1401
زمانی که مردم نانِ کپکزده میخوردند
نقاشی بالا برگرفته از روایتِ خوردنِ نانهای کپک زدهای که یک خانواده برای مدت زیادی نگهداشتن تا به حیوانات بدن ولی با اومدن قحطی مجبور شدن خودشون بخورن.
ماجرای وضعیت اسفناک این قحطی توی یکی از محلههای اصفهان رو توی کتاب #ننگ_سالی میتونید بخونید. در این قحطی نزدیک یک چهارم جمعیت کشور تلف شدند.
منبع: کانال شام آخر
#رضاخان
#جهاد_تبیین_با_هنر
#کشف_حجاب
#حسینیه_هنر_اصفهان
@rasta_isf_1401
کتاب ننگ سالی نوشه فائزه دره گزنی است. این کتاب خاطرات مردم محله علی قلی آقای اصفهان از دوران کشف حجاب، ممنوعیت روضه و قحطی است و انتشارات راه یار آن را منتشر کرده است.
پینوشت: 《توی کتاب با حاج خانوم و حاجآقاهایی مصاحبه شده که مثلا متولد ۱۳۱۷ هستند و برامون تعریف کردن که آژانها چه طور از سر خانمها روسری میکشیدن، البته خانمهای اصفهان، هم خلاقیتهای خودشون و برای عبور از این بحران داشتن.》
#ننگ_سالی
#کشف_حجاب
#قحطی
#ممنوعیت_روضه
@rasta_isf_1401
رستا
کتاب ننگ سالی نوشه فائزه دره گزنی است. این کتاب خاطرات مردم محله علی قلی آقای اصفهان از دوران کشف حج
برای تهیه کتاب میتوانید با شماره
۰۹۲۰۱۲۴۱۰۵۲ تماس بگیرید.
@rasta_isf_1401