روایت یک انگشتر
#جنبش_طلا
#جبهه_مقاومت
#زنان_تاثیرگذار_میدان
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
رستا
روایت یک انگشتر #جنبش_طلا #جبهه_مقاومت #زنان_تاثیرگذار_میدان 🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصف
انگشتر آقا
جنگ که شروع شد تازه میرفتم کلاس چهارم. چیزی از جنگ توی ذهنم نبود ولی پچپچ بزرگترها را که گوش میدادم ترس برم داشته بود. عاشق کتاب و مدرسه بودم فکرش هم نمیکردم مهر باشد و مدرسه نروم. بدتر از همه اینکه آب و برق شهر قطع شده بود. توی گرمای خرمشهر قطعی برق آزاردهنده بود. اولش فکر میکردیم جنگ چند روز بیشتر طول نمیکشد و بعدش به روال زندگی عادی برمیگردیم. ولی برادر پاسدارم مدام به پدرم میگفت: «دست مادر و بچهها رو بگیر از اینجا برو. پاشون برسه توی شهر به زن و بچه و ناموس مردم رحم نمیکنن.از اینجا دورشون کن. اوضاع خرابتر از این حرفاست.»
بیشتر مردم آواره این شهر و آن شهر شده بودند. برای ما که دستمان به دهنمان میرسید و جای خوشنشین خرمشهر زندگی میکردیم آواره شدن سخت بود.
به جز طلاهای مادرم و سه چهار تخته قالی دستباف که پدرم آورد تا وقتی که کار درست و درمانی پیدا میکند بفروشد و خرج زندگیمان را بدهد بقیه اسباب و اثاثیه را ول کردیم و مهاجرت کردیم به شیراز. دو سه سالی طول کشید تا زندگیمان به روال عادی برگشت.
این روزها اخبار غزه را که میبینم ترس و دلهره زن و بچههای غزه را درک میکنم. معنی آوارگی و جنگ را میدانم. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله انگار یک چیزی روی دلم سنگینی میکرد.
دوست داشتم نماز جمعه آقا را شرکت کنم ولی توی گیر و دار اسباب کشی بودم و نرسیدم.
وقتی آقا در مورد کمک به محور مقاومت گفتند خیلی احساس تکلیف کردم. شوهرم گفت: «مثل زمان انتخابات که میرفتی روستا و محلات برای تبلیغ الان هم میتونی روشنگری کنی و جهاد تبیین رو انجام بدی.» ولی دلم یک کار فوری- فوتیتر میخواست. پویش کمک مالی راه افتاده بود. با اینکه زندگی جمع و جوری داریم دلم میخواست کمک مالی خوبی به جبهه مقاومت کنم. توی فضای مجازی کلیپ اهدای کمک مالی و طلا را میدیدم. یک روز توی یکی از کانالها دیدم انگشتر آقا را به نیت کمک به غزه به مزایده گذاشتهاند. از پنج میلیون شروع شده بود و تا ۵۵ میلیون هم رسید. همیشه مشتاق دیدن آقا و گرفتن هدیه از ایشان بودم ولی تا الان جور نشده بود.
فکری توی سرم چرخید. زنجیر طلایی که یادگار مادر خدا بیامرزم بود تقریبا ۸۰ میلیونی قیمت داشت. با شوهرم مشورت کردم. بدون هیچ مخالفتی گفت: «به اسم امام رضا بزن ۸۰ میلیون انشالله برنده بشی.» ساعت حدود ١١ شب بود توی گروه نوشتم: «به نیت امام رضا هشتاد میلیون.»
نماز صبح که پیام تبریک مدیر گروه را دیدم و فهمیدم مزایده انگشتر آقا را برنده شدم اشک امانم نداد. این قشنگترین معامله زندگیم بود. هم انگشتر آقا را گرفتم و هم کمک کوچکی شد به محور مقاومت.
روایت زهرا رئیسی؛ ١٨ آبان ١۴٠٣
تحقیق و تنظیم: مهناز صابردوست
🌱 تاریخ را به حافظه بسپارید
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @hafezeh_shz
🌐 @rasta_isfahan
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 آزاده در مهرستان 🔸
امروز مهمان مهرستانیها بودم؛ دبستان دوره اول مهرستان.
توی یک سالن با موکتهای آبی، کلی دختر کلاس سومی در گروههای پنج نفره دور هم جمع شده بودند تا به مناسبت هفته کتاب، طعم نوشتن را مزمزه کنند.
به ابتکار مربی دخترها، به هر گروه، یک تصویر آزاده داده بودند و چند تا تصویر دیگر تا بچهها با آنها قصه بسازند.
قرار بود نویسنده کتاب *آبگینه به مهمانی میرود* برایشان کتاب را بخواند و از مراحل نوشتن کتاب بگوید تا هر گروه قصهای جدید بنویسد و روی یک روزنامه دیواری بچسباند.
لحظات شیرینی کنار دخترهای همسن و سال آزاده بودم و درباره شخصیت آزاده، محل زندگیاش، خانوادهاش، لباسش و ...حرف زدیم.
کلی حرف جذاب از دخترها شنیدم. شاید در جلدهای بعدی نوشتمشان.
#آزاده_در_سرزمین_رویان
#آبگینه_به_مهمانی_میرود
#آزاده_کارآگاه_میشود
#مهرستان
پ.ن. آزاده شخصیت اول یک مجموعه داستانی است که دستاوردهای علمی پژوهشگاه رویان اصفهان را روایت میکند.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rasta_isfahan
🌐 @raheyarpub
#عکس_نوشت۲۴
🔸 دلکندن سخت بود... 🔸
#یحیی_السنوار
#جنبش_طلا
#جبهه_مقاومت
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
رستا
بازدید دانشآموزان دبیرستان دخترانه از حسینیه هنر اصفهان و آشنایی با فعالیتهای واحد تاریخ شفاهی 🌱
📸 گالری تصاویر بازدید دانشآموزان دبیرستان دخترانه از حسینیه هنر
⭐️یکشنبه، ۲۰ آذر ۱۴۰۳
🌱رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan
#عکس_نوشت۲۵
🔸 باارزشتر از طلا🔸
#جنبش_طلا
#جبهه_مقاومت
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rasta_isfahan