eitaa logo
راستی گستری
264 دنبال‌کننده
294 عکس
42 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از راستی گستری
✳️چوپان دروغگو (گونه جدید🙄) چوپان 👨 از زیر درخت 🌳 بلند شد و بلند فریاد زد 🗣 آی گرگ.... آی گرگ کمک کنید.!! مردم ده سراسیمه خودشون رو به چوپان رسوندن٬ اما وقتی رسیدن چوپان با ناراحتی گفت: دیر رسیدید گرگ یکی از گوسفندها 🐏رو برد! مردم ده چوپان رو👨 دلداری دادن وگفتن نگران نباش. همین که ما وقت نداریم و تو گوسفندای🐏 ما رو به چرا میبری، از تو متشکریم اما بیشتر مراقب باش. روز بعد 🌞دوباره چوپان فریاد زد 🗣آی گرگ...آی گرگ... تا مردم ده رسیدن چوپان 👨گفت: دیر رسیدید گرگ یکی از گوسفندها 🐏رو برد! چند روز همین طور گذشت و هر وقت مردم میرسیدند گرگ یکی از گوسفندها🐏 رو برده بود!. تو این مدت مردم ده کلی ضرر کرده بودن. یه روز🌞 که طبق معمول چوپان👨 کمک خواست و مردم ده رفتن و دیدن دوباره دیر رسیدن یکی از اونا که باهوش تر بود رفت دور و بر کلبه چوپان 👨سرکی بکشه. با تعجب چشمش به چند پشم گوسفند خورد. مردم ده را صدا زد🗣 مردم آمدن و از روی برخی علامت هایی که روی پشم گوسفنداشون زده بودن، تازه ماجرا را فهمیدن. تا به خودشان آمدن، دیدن چوپان 👨دروغگو فرار کرده... همه ناراحت از اتفاق پیش آمده به هم گفتن: خود کرده را تدبیر نیست...💎 ما قبل از این که به او کاری بسپاریم، باید مطمئن می شدیم آیا راستگو و درستکار هست یا نه؟
روایت است در زمانهای قدیم دروغ و حقیقت با هم دو دوست 👨❤️👨 بودند و لباس زیبایی به تن حقیقت بود که به آن مشهور شده بود. روزی در هوای گرم، به برکه ای🏝 رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: داخل آب شو و آب تنی کن، تا من هم کمی بعد به تو ملحق شوم و آنوقت با هم شنا 🏊می کنیم. به محض آنکه حقیقت لباس هایش را کند و وارد آب💧شد، دروغ هم از این فرصت استفاده کرد و لباس های او را دزدید و فرار کرد.🏃🏃🏃 از آنروز است که حقیقت، لباس به تن ندارد و از خجالت سرزنش، خود را مخفی می نماید، ولی دروغ با لباس حقیقت همه جا حضور دارد و همه جا خود را حقیقت معرفی می کند. متاسفانه این یک حقیقت تلخ است.👌 🆔 @rasti1
📌فرشته و صندوقچه بدی ها فرشته ای👼 تصمیم گرفت همه بدی ها رو جمع کنه... اون رفت یه صندوقچه بزرگ📦 آورد... حالا باید بدی ها رو جمع می کرد وتوی صندوقچه می ریخت. رفت ببینه چی می تونه جمع کنه. صندوقچه رو برداشت و راه افتاد. همین که داشت می رفت یه چهره سیاه💂 رو دید که از دور نزدیک میشد وبلند فریاد می زد 🗣امیدوارم این قشنگی وسفیدیت رو از دست بدی سیاه سیاه بشی. فرشته جا خورد😳 ولی می دونست به اولین بدی رسیده که اون حسادته فقط حسادت می تونه آرزوی سیاه شدن فرشته رو داشته باشه. پس در صندوقچه رو باز کرد واونو جلوی حسادت گرفت.اونم همین طور که به فرشته بد می گفت رفت توی صندوقچه وفرشته هم درشو بست. فرشته 👼 دوباره به راه افتاد وسط راه یه صدایی شنید؛ کسی بلند می گفت🗣 آهای تویی که از دور میای چه طور به خودت جرأت دادی نزدیک من بیای من از همه برترم؛ همه باید منو دوست داشته باشند و بهم احترام بگذارند. فرشته که اینا رو شنید فهمید که چهره سیاه جدید 💂تکبر داره میاد از بس داره منم منم می کنه؛ اون اصلا حوصله افاده های تکبر رو نداشت. پس بدون معطلی در صندوقچه 📦رو باز کرد و تکبر هم وارد شد. هنوز از اذیت های تکبر دور نشده بود که یه چهره منفور 😷خودنمایی کرد؛ دور فرشته رو گرفت و دائم حرف می زد. تند تند سوال می پرسید: تو کی هستی؟ اینجا چی کار داری؟ چند نفرید؟ دوستات کجاند؟ این چیه دستت؟ فرشته کاملا گیج شده بود این همه سوال ... فرشته👼 که دید اگه بمونه باید تموم سوالای بیهوده تجسس رو جواب بده گفت: بیا این صندوقچه 📦است ببین. تجسس منفور تا سرش رو برد تا داخل صندوقچه رو نگاه کنه فرشته درشو بست وبه راهش ادامه داد. فرشته 👼سر راهش یکی یکی خیانت و فخر وتهمت وغیبت وناسزا و بد اخلاقی و ریا و...رو توی صندوقچه 📦انداخت. 🍂کم کم صندوقچه سنگین شد و هر کدوم از اون چهره های منفور سعی می کردند در صندوقچه 📦رو باز کنند و بیرون بیاند فرشته قدرت کنترل صندوقچه 📦رو نداشت. از دور صداقت رو دید که جلو میدمد اما بوی خوبی 😷نداشت. فرشته 👼تعجب کرد اما با خوشحالی گفت صداقت دوست خوبم کمک کن یه قفل برای این صندوقچه پیدا کنم. صداقت هر چی جلوتر میومد بد بوتر میشد. فرشته 👼گفت: تو صداقتی ؟ یه صدای زشتی گفت: آره. فرشته 👼 بیشتر حساس شدآخه صدای صداقت اینطوری نبود. دوباره پرسید بگو ببینم دیشب کجا بودی؟ صداقت گفت: پیش فرشته ها👼👼👼 فرشته گفت:وای فرشته که منم ما دیشب با هم بودیم صداقت... هنوز حرفش تموم نشده بود که بلند فریاد کشید٬ نه٬ دروغ تویی؟؟ دروغ که تحمل لباس صداقت رو نداشت لباسو در آورد.تا آمد فرار کنه فرشته اونو محکم گرفت وبه جای قفل به صندوقچه زد. فرشته داشت با خودش فکر می کرد که قفل خوبی برای صندوقچه پیدا کردم آخه هر کسی دروغ بگه برای پنهان کردن دروغش دائم حرص می خوره و بد اخلاق میشه تازه وانمود می کنه کارهای نیکی انجام داده در حالی که انجام نداده و ریا کاری می کنه٬ دروغ گویی ام که چاشنیه اصلیه غیبت و تهمته . دروغ می تونه سرآغاز هر خطایی باشه. بعد گفت: دروغ گوش کن چی میگم ٬ تمام بدی ها رو جمع کردم وتوی این صندوقچه ریختم قفلی نداشتم اما حالا می بینم تو بهترین قفلی.هر بدی از کنار تو رد میشه. هر جا بدی باشه ردپایی از تو هم هست. وهر کس بخواد در این صندوقچه منفور رو باز کنه اول باید دروغ بگه.دروغ کلید همه بدی هاست... ✍ محمدیان 🆔 @rasti1
📌داستان ضرب المثل یکی بود یکی نبود . در روزگاران قدیم پادشاهی👑 تصمیم گرفت که دخترش🙍 را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد . آدم های زیادی نزد پادشاه👑 آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند .😛 اما پادشاه👑 همه آنها را رد کرد و گفت دروغ های شما باور کردنی هستند . تا اینکه جوانی💁♂ دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند پادشاه👑 را مجبور کند تا او را داماد خودش کند . پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه شهر بنشیند و سبدی🗑 ببافد که از دروازه شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود . بعد به سراغ پادشاه👑 رفت و گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید . جوان زیرک گفت ای پادشاه👑 پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا🏅🎖 کرد و برای پدر شما فرستاد . اگر حرف مرا باور دارید پس قرض ها را پس بدهید . اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان🙍 را به عقد🎉🎊 من در آورید . پادشاه👑 تسلیم جوان شد و چاره ای جز این نداشت . از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می گویند 🖐دروغش از دروازه تو نمی آید.🖐 🆔 @rasti1
🍃🍃  شهید مطهری در کتابش چنین می نویسد: در زمان رضاشاه، آشوب هایی👊 در مشهد شد و دامنه این آشوب ها به شهر ما "فریمان" نیز کشیده شد. بعد از آن قضایا، پدر من جزء کسانی بود که آن ها را گرفتند و بردند زندان. البته بعد از حدود یک ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شد. اما بعد دو مرتبه، همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند. پدر مرا هم دوباره گرفتند😔. وقتی پدر من آمد، گفتند قلم را بردار و هرچه می دانی بنویس. (این بار برادر مرا هم گرفتند.) پدر من بعدا گفت که با خود گفتم: 🌸« النجاة فی الصدق؛ نجات در راستگویی است»🌸. حقیقت را باید نوشت. هر چه بود نوشتم. (بازرس به پدر من گفته بود شما خودتان هر چه وقایع بوده بنویسید. به برادر من هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس)📝. پدر من خطش خوب بود🖋، برادر من هم خطش بد نبود. پدرم می گفت بعد از آنکه نوشتیم، بازرس ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به ! پدر از پسر بهتر می نویسد، پسر از پدر بهتر.😍 بعد ورقه مرا برداشت خواند. وقتی خواند یک نگاهی کرد و گفت: " آقا! از لحن این نوشته📝 پیداست که شما آدم راستگویی هستید چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته ای. بعد گفت: چون تو یکچنین آدم🌸 صدیق و راستگویی🌸 هستی من قرار منع تعقیب صادر می کنم.😊 📚مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- ص 121-122 🆔 @rasti1
💐💐هر راست نشاید گفت💐💐 👑پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه👑به یکی از وزرای خود گفت: 《او چه می گوید؟》 وزیر گفت: "به جان شما دعا می کند." شاه 👑اسیر را بخشید.وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت:"ای پادشاه، آن اسیر به شما دشنام داد." 👑پادشاه گفت :《تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد،بهتر از راست توست که باعث مرگ🗡 انسانی می شود.》 🌼جز راست نباید گفت🌼 🌼هر راست نشاید گفت🌼 📚(گلستان سعدی،باب اول،حکایت اول) 🆔 @rasti1
💫آورده اند که …💫 💥روزی مردی دید،بچه ها در میان محله شلوغ می کنند.برای اینکه آنها را متفرق کند و گوش👂 خود را از داد و فریادهای آنهاآسوده سازد به آنها گفت:سر بازار سیب🍏🍎 مجانی پخش می کنند. 💥بچه ها شروع به دویدن🏃 کردند . عده ای هم به دنبال آنها بنای دویدن را گذاشتند . مرد ابتدا ایستاد و از اینکه تیر تدبیرش به هدف🎯 اصابت کرده بود ، بنای خندیدن😁😁 گذاشت ولی پس از آنکه قدری خندید ، ناگهان آن فکر برای او پیش آمد که مبادا خود من هم اشتباه کرده باشم و خبری که به بچه ها دادم حقیقت باشد و در این صورت بهره ای به خود من نرسد! 💥و به محض این که فکر از خاطرش گذشت ! پاشنه کفشش👞 را کشید و خودش هم به دنبال بچه ها و مردم شروع به دویدن کرد.🏃 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ وقتی کسی دروغ های خود را باور کرده باشد این ضرب المثل را استفاده می کنند. 💥امر به خودش هم مشتبه شده است.💥 @rasti1 🐬🐬🐬🐬🐬🐬🐬🐬🐬
نگران تو هستم...💕 دستش✍ خسته بود تا کمی از نوشتن دست می کشید مجبور بود دوباره بنویسد گاهی با بغض می نوشت وگاهی هم واقعا گریه😢 می کرد گاهی نگاه می کرد به بالا و زیر لب می گفت عجب صبری خدا دارد... در فکر بود که ندا رسید ای عتید👼 تو را چه شده؟؟ چرا اینقدر غمگینی؟؟ عتید👼 گفت خدایا این بنده که من بر شانه چپش نشسته ام دروغ گو است قلبش به دروغ عادت کرده گاهی از بوی بد دروغش تا مرز بیهوشی می روم گاهی صورتش چنان سیاه می شود👺 که حتی نور من هم کمرنگ می شود !! ندا رسید آری بوی😷 دروغش به عرش می رسد و ملائکه لعنتش می کنند. عتید👼 ادامه داد کاش فقط تنها دروغ می گفت چنان کنار هر دروغش قسم به اسم مبارک شما می خورد که شیطان👹 هم تعجب می کند خودم از شیطان👹 پرسیدم که از چه چیزی متعجبی؟ با خنده های زشتی به من گفت من به دروغش راضی بودم اما خودش قسم خوردن هم به آن اضافه کرد!!! کلا به امید دروغ هایی که می گوید صبح ها🌅 کرکره مغازه اش را بالا می برد.نمی داند که هر چه بیشتر دروغ می گوید فروشش کمتر می شود.اگرهم فروشی داشته باشد برکتش کمتر میشود.... خدایا دلم به حالش می سوزد آتش🔥 دروغ هایش سوزنده است.💥 نمی شود متوجهش کنیم. حال پرونده اش📋 بد است؟ عتید👼 گفت خدایا با او چه می کنی؟؟ ندا رسید « و لهم عذاب الیم بما کانو یكذبون» اگر بدون توبه نزد ما بیاید باید پاسخگو باشد. عتید👼 در حالی که دوباره می نوشت✍ زیر لب آرام زمزمه می کرد. 💫عجب صبری خدا دارد.💫 🌟محمدیان🌟 🆔 @rasti1 💝💝💝💝💝💝💝💝
📚 👈 چوپان بی سواد، ولی هوشمند چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.» دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است: 1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم. 2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم. 3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم. 4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم. 5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم. دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است. 📗 ، ج 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @rasti1
📚 👈 عیب جویی 🔺شخصی نزد عمر بن عبد العزیز آمد و در خلال سخنان خود از مردی نام برده، او را به بدی یاد کرد و عیبی از وی بر زبان آورد. 🔻عمر بن عبد العزیز گفت: اگر مایلی پیرامون سخنت بررسی و تحقیق می کنیم. 🚩در صورتی که گفته ات دروغ باشد فاسق و گناهکاری و خبری که داده ای مشمول این آیه است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا» ای کسانی که ایمان آورده اید اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد درباره آن تحقیق کنید.(حجرات/ 6) 🚩و در صورتی که راست گفته باشی، عیبجو و سخن چین بوده و مشمول این آیه هستی: «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ» کسی که بسیار عیب جوست و به سخن چینی آمد و شد می کند.(قلم /11) 🖇اگر میل داری تو را می بخشم و مورد عفو قرار می دهم. 🔺مرد که از گفته خود سخت پشیمان شده بود با سرافکندگی و ذلت در خواست عفو کرد و تعهد نمود که دیگر از کسی عیبجویی نکرده و این عمل ناپسند را تکرار ننماید 🍂هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد 🍂بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد  📗 ، ج1 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @rasti1
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📌زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. 🔗بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. 📍بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید، از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد بلکه بتواند این کار خود را جبران کند. ✳️حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» 🔺آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور. 🔻آن زن رفت ولی ۴ تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت: انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست! همانند آن شایعه هایی که ساختی که بسادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🆔 @rasti1
🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 ✨روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. 💫وزیر دستور داد خوراک آوردند. چند روز بعد حاکم به وزیر گفت: امروز میخواهم بدترین قسمت گوسفند را برایم بیاوری و وزیر دستور داد باز هم خوراک آوردند. 💫حاکم با تعجب گفت: یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را برایم آوردی چرا؟؟؟ 💫وزیر گفت: قربان بهترین دوست برای انسان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم اوست 🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 🆔 @rasti1