✨🌸🌸✨
#دبستان_شهید_افسر_یک
#هر_روز_یک_حدیث
#همنشین_بد
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام
با #تنهايى دمخورتر باش تا با
همنشينان بد.
#غررالحكم_حدیث_٧١۵٢
✨🌸🌸✨
﷽
کانال ویژه کلاس چهارمی های عزیزم
آیدی اینجانب جهت پاسخگویی
@M_NAJAFI6660
https://eitaa.com/students4_1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کلیپ اهمیت نماز جماعت 🌸
مهدیس نصیری 🌸
کلاس سوم شقایق ۳🌸
انجمن نماز شورای دانش آموزی 🌸
دبستان الغدیر۱ _ ناحیه 2 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 امام خمینی( ره )💢
♥️ملتی كه زن ومردش برای جان فشاني حاضرند و طلب شهادت مي كنند هيچ قدرتي با آن نمی تواند مقابله كند.♥️
✳️ ۱۴ اذر ۹۹ مصادف ✳️
🌹ولادت خلبان شهید عباس بابایی (استان قزوین،) (۱۳۲۹)
🤲 داستان نماز عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی را در اخر میتوانید بخوانید⬇️
هدیه کنیم به ارواح طیبه این شهدای عزیز آیت الکرسی همراه با صلوات بر محمد و آل محمد
⬇️داستان جالب شهید بابایی⬇️
🌹خود عباس ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که ژنرال وارد اتاق شده . نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد. سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.
•┈••✾••┈•
🇮🇷 کانال مصاف دانش اموز 👇
🔹ایتا:
@hosseinfahmideh
#کاردستی های زیبای دخترای خلاقم👇
کلاس دوم _ نرگس ۱
دبستان حضرت ابوالفضل(ع) ۱
🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹