✅سئوال:👇
حس عاشقانه بین من و خواستگارم نیست!
دختری هستم که تابحال چند خواستگار برایم آمده است و همه را به شکلی رد کرده ام چون احساس کردم با معیارهای مورد نظرمن فاصله دارند اما قضیه آخرین خواستگار خیلی فرق دارد انگار تقریبا همه ویژگی هایش با خصوصیات من منطبق است و به اصطلاح "هم کفو" من است .فقط مشکلی که دراین میان است و خیلی مرا نگران کرده است این است که من هیچ حسی در مورد ایشان ندارم... نمی دانم منظوم را متوجه شدید یانه ؟ یعنی گمان نمی کنم یک روزی رابطه عاشقانه ای که -لازمه یک زندگی شیرین است- بین من و او پدید آید . بیشتر حس "برادر" را با او دارم . البته از او بدم هم نمی آید اما نمی دانم چرا اینجوری است با اینکه تقریبا تمام ویژگیهای همسر آینده مورد علاقه مرا دارد اما اصلا رابطه قلبی عشقی بین خودم و او احساس نمی کنم. کمکم کنید لطفا آیا با او ازدواج کنم یا به خواستگارانی که نسبت به آنها این حس را بیشتر احساس می کنم ولی شرایط لازم را ندارند یا کم دارند بله بگویم ؟
پاسخ شهدا در در اینجا ببینید👇
@ravayatf
سلام. خیلی خوشحالم که می بینم شما در این مرحله حیاتی زندگی، احساسی برخورد نمی کنید و سعی می کنید رفتارتان عاقلانه باشد تا احساسی! .... به این خاطره از زندگی شهید بزرگوار محمدابراهیم همت توجه بفرمایید:
🌺«همسر شهید می گوید : «اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی رود که به خاطر بحث با یکی از روحانیون اهل سنت، چقدر با عصبانیت با من برخورد کرد. همینطور برخوردهای بعدیش در حال عادی بودن، برایم همراه با ترس بود.تاجایی که وقتی صدایش را می شنیدم، تنم می لرزید!
ماجراها داشتیم تا ازدواجمان سر گرفت ولی چند ماه بعد از ازدواجمان، احساس کردم این حاجی با آن برادر همت که میشناختم خیلی فرق کرده!خیلی با محبت است و خیلی مهربان. این را از معجزه های خطبه عقد می پنداشتم چرا که شنیده بودم که قرآن کریم میگوید:" وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَةُ وَ رَحمَةً "»🌺
✅#نکته : 👇
مطمئن باشید احساس های زود گذر یا همان "دوست داشتن های اوایل آشنایی دختر و پسرها" دوام چندانی ندارند و خیلی زود از زندگی می روند و جایشان را به رفتارهای عاقلانه می دهند. اگر واقعا او را " کفو" خود می دانید قطعا این احساس به قول شما "عاشقانه " بعد از ازدواج پدید خواهد آمد. این وعده خداست! برخدا توکل کنید و خود را در معرض طوفان های زود گذر احساسی قرار ندهید. زندگی متزلزل کسانی که با نگاه هیجانی ازدواج کردند و الان در راهروهای دادگاه سرگردانند سرمشق خوبی برای ماست.
@ravayatf
✅خدا خیلی بهم رحم کرد شهید نشدم !😂
📌حاج حسین ناظری آذر1365-خرمشهر
فیلم #اخراجی_ها رو دیدین ؟! اونجائیکه میگه عکسامون رو هم که گرفتیم !دیگه برگردیم تهرون
ماجرای این عکس من هم بی شباهت به این قصه نیست ! اواخر آذرماه 1365 چند روز مونده به عملیات کربلای 4 در مقر تاکتیکی اداوات لشکر21 امام رضا(ع) توی خرابه های خرمشهر هوس کردم یه عکس با خرابه های شهر که به دست بعثیا اتفاق افتاده بود داشته باشم .(گفتم شاید در آینده بدردم بخوره! ) .
با کلی منت کشی یکی از دوستانیکه دوربین داشت و خلاصه کنار یک خرابه ژست گرفتم و عکاس هم یک دو سه گفت و وبعدش گفت لبخند ...و منم یه لبخند ملیح قشنگ برلب .
اما چشمتون روز بد نبینه در آخرین لحظاتی که می خواست شاتر دوربین رو فشار بده یکی از دوستان که به همراه یکی دو نفردیگه از بچه های شر همشهری که از دور نظاره این صحنه عکاسی بودند بلند داد زد "نخند مسواک گرون میشه!" منم که از زردی دندونام که از کودکی عارض شده بود و به هیچ مکافاتی هم پاک نمی شد و نمیشه زدم زیر خنده ...اینجوری !
و عکاسم شاتر رو فشرد و حاصلش شد این عکس! . هر چه التماس کردم یه دفعه دیگه عکس بگیرقبول نکرد ودوربینش رو جمع کرد . بعدش هم تهدید کرد اگه شهید بشی همین عکس رو میدم بزرگ کنند واسه حجله ات !
....بعدها که عکس چاپ شد باخودم گفتم خدا رحم کرد شهید نشدم ! 😁
@ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅در شب های عاشقی ماه مبارک رمضان
وقتی دلتنگِ #رفتن می شیم فقط این تیکه از فیلم #خداحافظ_رفیق آروممون می کنه !
♦️#نسئل_الله_منازل_الشهداء_و_الصالحین
😔خدایا نوبتم کی خواهد آمد!
@ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#معرفی_پروژه_پرده_خوانی_چند_رسانه_ای
🔺عنوان : بادیگارد
🔻موضوع : ترویج اقناعی حجاب وعفاف
🔷مخاطب : دختران دبیرستانی (دوره اول ) به بالا
ارتباط با ما 👇
✅ ورود به کانال ایتا @ravayatf
✅دریافت محصولات : https://ravyonline.sellfile.ir
✅مشاهده کلیپ ها در آپارات : https://www.aparat.com/malakootfer
☎️هماهنگی اجرای برنامه : 09151342012
✅شهیدی که شهید نشد!
🔷خاطره از #حاج_حسین_ناظری /تیرماه 1361
✍️یادش بخیر...کلاس اول دبیرستان بودیم عملیات آزادی خرمشهر در جریان بود و ماهم در آتش اشتیاق جبهه و جنگ و اعزام می سوختیم . آرزوی شهادت دیوانه مان کرده بود.
بتازگی یک دوربین عکاسی 110 خریده بودیم. با یکی از دوستان ، هوسمان شد خودرا به شکل پیکر شهیدی درآوریم وعکسی بگیریم و باهاش حال کنیم !(یعنی مثلا جنازه مان بعداز شهادت !)
خرجش یک فیلم عکاسی بود ومقداری رب اناروگوجه فرنگی که مثلا قراربود از آن به عنوان "خون" استفاده کنیم ...و حاصلش این بود که می بینید!
🔷توضیح دیگری را نمی توان برایش نوشت بجز اینکه: ای کاش بجای این ادا و اطوارهای بچه گانه ، زندگیمان را مثل شهدا آسمانی می کردیم و در مسیر شهادت قرار می دادیم تا مجبور نباشیم این روزها دلخوشیمان این باشدکه به این عکسها خیره شویم .
#خدایا_نوبتم_کی_خواهد_آمد_!
@ravayatf
✅بانک #ایده_های_شهدایی
💯ساده ، تاثیرگذار ، کم هزینه و کاربردی
🌹ایده شماره5👇
♦️عنوان : #"قدرِشهدا"
🔹هدف : ترغیب مردم به مطالعه کتاب های سیره شهدا
🔺مکان اجرا : محافل احیای شبهای قدر
✍️محتوا: لازم است با واعظ و سخنران شب قدر هماهنگی شود در هرشب از لیالی قدر،یک کتاب از کتب تاثیر گذار سیره شهدا در ابتدای سخنرانی معرفی و چند خاطره ناب از کتاب قرائت گردد.
📕اقدام عملی : باید از قبل ، تعدادی از نسخ کتابی که سخنران و واعظ آن شب معرفی کرده ،بصورت نمایشگاهی جلو درب ورودی مراسم جهت فروش آماده شده باشد.
🌸نتیجه : با اجرای این ایده ، زمینه ترغیب مردم به مطالعه کتب زندگی شهدا فراهم شده و آشنایی بیشتر مردم را با سیره شهدا در پی خواهد داشت .
❇️ایده از: ش-عابدی از #قم
ارسال ایده : 👈 @ravyfer
✅ ورود به کانال @ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ دختر مدافع حرمی که همه را در برنامه امشب محفل شبکه سه به گریه انداخت!
@ravayatf
👌وقتی مدافع "#ولایت" باشی لباس پاسداریت هم می شود «#پیراهن_یوسف »!
❇️تبرک جستن دانش آموزان دبستانی به لباس شهید مدافع حرم
@ravayatf
✅بانک #ایده_های_شهدایی
💯ساده ، تاثیرگذار ، کم هزینه و کاربردی
🌹ایده شماره 6 👇
♦️عنوان : #مرا_بنگر
🔹هدف : مقابله با بدحجابی با ظرفیت طلایی یاد شهدا
🔺مکان اجرا : مکانهای پرتردد و محل گذر خانم های بدحجاب
✍️محتوا: با توجه به اقدام خانم های محجبه علیه بدحجابی در مکانهای پرتردد شهرها که طی آن پلاکاردهایی با موضوع حجاب و آسیب های بدحجابی در دست می گیرند دراین ایده ، محتوای پلاکاردها با تصاویر جذاب پیکر مطهر شهدا همراه با درج جملات تاثیر گذار و انگیزشی (نظیر نمونه پیوست ) به مخاطبان ارائه می شود.
🌸نتیجه : با توجه به تاثیر فوق العاده تصویر بر ذهن بیننده که با چاشنی جملات انگیزشی همراه خواهد بود بنظر می رسد توجه مردم (از جمله مخاطبان بدحجاب ) به این تصاویر بیشتر از متن های عادی باشد و باعث تامّل مثبت ذهنی مخاطبان خواهد شد .
♨️یک نکته مهم : در انتخاب تصاویر پیکر شهدا باید دقت شود که تصاویری انتخاب شود که ضمن تاثیر پذیری لازم ، نکته منفی را در ذهن مخاطب ایجاد نکندومخاطب بتواند ارتباط عاطفی با تصویر برقرار کند.
❇️ایده از: علیرضا قوی از #بیرجند
ارسال ایده : 👈 @ravyfer
✅ ورود به کانال @ravayatf
May 11
✅بانک #ایده_های_شهدایی
💯ساده ، تاثیرگذار ، کم هزینه و کاربردی
🌹ایده شماره 7 👇
♦️عنوان : #مشاوره_باشهدا
🔹هدف : حل تعارضات خانوادگی با استفاده از سیره شهدا
🔺مکان اجرا : ورودی یادواره های شهدا ،نماز جمعه ،اماکن مذهبی و تفریحی
✍️محتوا: در این ایده در ورودی مراسم و اماکن مذهبی ، سیاسی ،تفریحی و....غرفه هایی با تزئینات خاص و مناسب ایجاد شده و مشاوران اسلامی با استفاده از وقایع و خاطرات زندگی شهدا راه برون رفت از مشکلات خانوادگی را با استناد به سیره والای شهدا در قالب مشاوره به مخاطبان ارائه می نمایند.
🌸نتیجه : ظرفیت سیره و زندگی شهدا به عنوان قهرمانان زندگی می تواندزوایای کور زندگی را که باعث بروز اختلافات و مشاجرات خانوادگی می شود روشن نموده و از این رهگذر به آرامش دنیوی زندگی کمک نماید. قطعا سیره شهدا در زندگی دنیوی می تواند راه روشنی را برای عبور از چالش ها به زوجین نشان دهد که در بسیاری از موارد آموزه های علم روانشناسی (بویژه روانشناسی ترجمه ای و غربی ) این توانایی و ظرفیت را ندارد.
♨️نکته : تحقیقات و تالیفات خوبی که در زمینه "مشاوره با شهدا" صورت گرفته منبع خوب و راهنمای شایسته ای برای مشاوران این ایده است .
ارسال ایده : 👈 @ravyfer
✅ ورود به کانال @ravayatf
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱حکایت دستمال کاغذی!
✅آموزش چند رسانه ای #عفاف و #حجاب
♦️#حاج_حسین_ناظری
🔷مشهد فرهنگسرای زیارت
ارتباط با ما 👇
✅ ورود به کانال ایتا @ravayatf
✅دریافت محصولات : https://ravyonline.sellfile.ir
✅مشاهده کلیپ ها در آپارات : https://www.aparat.com/malakootfer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️آیا این روزها قدر ....را می دانیم ⁉️
@ravayatf
✍️لباس نوشته زیبای یک بسیجی در دوران دفاع مقدس که دلها را آرام می کند!
♨️ورود ترکش خمپاره #بدون_اجازه_خدا ممنوع است !
✅یعنی همه چیز #تحت_اراده اوست .
گرنگهدارمن آنست که من می دانم شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد!
#نترسید، #نترسیم و #نترسانیم!
@ravayatf
✅یکی از اون عکس هایی که توی آلبوم #حاج_حسین_ناظری هنوز مونده !
⭕️خدائیش خیلی شانس آوردم نقاش نشدم !😁
آخه یه روحیه بد دارم. از همون کوچکی فکر می کردم توی همه کارها سررشته دارم! همین الانش هم همینجوره! ...
مثلا اگه یه هواپیما الان توی فرودگاه زمین گیر شده باشه و به من بگم ببین چشه ؟! نمی گم نه !🙄
این عکس سال 1362 است که من کلاس دوم دبیرستان بودم اینجا پایگاه بسیج محله مونه(پایگاه مقاومت بسیج شهید هادی دادرس جوان) و اونی که پیراهن طوسی تنشه و قوطی رنگ دستشه منم و اونی که لباس بسیجی داره دوست عزیزم وحید آقای والهی (که خیلی دوستش داشتم )
نمی دونم چی شد یه دفعه به کله ام زد می تونم یه طرح از یک پاسدار انقلاب بمناسبت سوم شعبان و روز پاسدار روی پارچه بکشم !
هیچی دیگه یه پوستر شد الگوی کارم و یکی دوتا قوطی رنگ پلاستیک و اینم نتیجه کارم !
چشمتون روز بد نبینه طرح آماده شد و روی چهارچوب نصب و شب جشن میلاد جلو در تکیه گذاشتم و با افتخار هر چند لحظه از کنارش رد می شدم !
اما آدم تخس همه جا پیدا می شه . در یک چشم بهم زدن دیدم طرح من غیبش زد ! . بعدها فهمیم کار بر و بچه های مسئول پایگاه و جشن و تکیه بوده ! ظاهرا چون طرح خیلی فنی و جذاب بوده گفته بودند ممکنه کسی چشمم بزنه !
خدائیش خیلی شانس آوردن نقاشی رو ادامه ندادم ! ...اما فکر کنم عیب هواپیماها رو می تونم تشخیص بدم !....الان می رم قرصامو می خورم نگران نباشید!😂
@ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#آدم_باش!
♦️ماجرای عجیب انتخاب اسم کتاب خاطرات نویسنده و کارگردان بسیجی #مسعود_ده_نمکی
خیلی زیباست! از دست ندید
@ravayatf
حاج حسین ناظری
✅داستان دنباله دار #عروس_مجنون ✍️بقلم : #حاج_حسین_ناظری ♦️قسمت #سیزدهم
✅داستان دنباله دار #عروس_مجنون
#قسمت_سیزدهم
برای یافتن پاسخ این سوال کافی بود سری به بیرون بزنم و همین کار را هم کردم فضای رمل ها که چادر ها را در آغوش گرفته بودند تاریک تاریک بود خب گوش دادم تنها چیزی که شنیده می شد صدای ضجه و ناله ضعیفی بود که از جاجای این صحرا بگوش می رسید و چه زیبا و با صفا . یک لحظه از خودم بیزار شدم که چرا از همه عقب ترم و دعا کردم خداوند مرا هم توفیق همراهی با یاران بدهد حیف است آدم در جبهه باشد و از این اقیانوس نور کمتر استفاده کند .
چند روز از ماندنمان در اردوگاه حمیدیه گذشت و گردان ها کارشان شده بود سازمان دهی و آموزش . آن هم چه آموزش های سنگینی ! معمولاً هر شب عملیات رزم شبانه داشتیم که در آن از سلاح های سنگین و آرپی جی های زمانی استفاده می شد که صدای وحشتناک آن نزدیک بود پرده گوشمان را پاره کند اما عشق به عملیات و جانبازی در شب بیاد ماندنی حمله همه را از خود بی خود کرده بود . در عملیات مشابه و رزم های شبانه بچه ها روحیات خاصی داشتند در تاریکی شب ها چهره نورانی آنها که رفتنی بودندو قول بچه ها سو بالا می زدند مانند ماه می درخشید و کم کم با نزدیک شدن عملیات نورانیت چهره ها هم بیشتر می شد .
یک شب اتفاق بیاد ماندنی عجیبی رخ داد که تا عالم عالم است آن را فراموش نمی کنم . ساعت 8 شب پس از پایان دعا و صرف شام آماده رفتن به رزم شبانه شدیم . برنامه رزم چون تا صبح طول می کشید و با پای پیاده تا صبح در رمل ها راه می رفتیم و با دشمن فرضی درگیر بودیم بشدت تشنه می شدیم و معمولاً قمقمه آب هم کفاف نمی داد و وقتی که برگشتیم مانند قافله ای که از صحرای خشک و سوزان بی آب گذشته و به چشمه آب گوارایی برسد به تانکرهای آب حمله می بردیم و حالا نخور پس کی بخور و البته به حال و روز خودمان هم می خندیدیم .
آن شب هنگام حرکت ستون ، فرمانده گردان برای ما صحبت کرد و گفت که در عملیات آینده ممکن است مسیر عملیات به گونه ای باشد که آب در دسترس ما نباشد بنابراین باید به تشنگی عادت کنیم به همین خاطر امشب می خواهیم با یادحضرت ابوالفضل العباس تا صبح تشنگی بکشیم . فضای روحانی بسیار زیبایی بر گردان که در تاریکی روی رمل ها نشسته بود و صحبت های فرمانده را می شنید حاکم شده بود . فرمانده که او را حاج حمید صدا میزدیم پاسدار رسمی بود و از بچه های قدیمی جبهه و جنگ و معنویت و صفا از سر و رویش می بارید . حاج حمید نگاهی به آسمان کرد و دستی به محاسنش کشید و ادامه داد :
- بچه ها امشب می خواهم ببینم کی کربلایی شده ؟ کی عشق به حسین و ابوالفضل روحش را تسخیر کرده؟
و بعد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود ادامه داد :
-خدا به شما خیر بده که این سختی ها را به عشق حسین تحمل می کنید امشب هم شب حسینی است و ما مهمان ابوالفضل خواهیم بود.
و بعد با لحنی پدرانه رو به بچه ها کرد و گفت : «حالا هر کی اهلش هست بسم الله» و بعدش هم قمقمه اش را در آورد و روی زمین انداخت و من قطرات اشک را بر چهره حاجی به وضوح دیدم .
بچه های گردان با دیدن این صحنه طاقت نیاوردند و زدند زیر گریه . دل سنگ می خواست که طاقت بیاورد و اشک نریزد . قمقمه ها یکی پس از دیگری کنار هم روی زمین تل انبار شد و ستون «یا ابو الفضل گویان» در انتهای تاریکی نا پدید شد .
هنوز چند صد متری دور نشده بودیم که تشنگی به سراغ بچه ها آمد به ما گفته بودند هر کدام خیلی تشنه بود یک ریگ زیر زبانش بگذارد که من هم همین کار را کرده بودم ولی شدت حرکت بچه ها و تکاپوی ستون در گذر از رملها بیشتر از این حرفها به بچه ها فشار می آورد . دهانمان خشک شده بود و با زحمت رملها را پشت سر می گذاشتیم پاهایمان در رملها فرو می رفت و حرکت به سختی انجام می شد .
نزدیک های اذان صبح بعد از پشت سر گذاشتن موانع و درگیری های شدید با دشمن فرضی گردان توقف کرد تا سرشماری صورت گیرد چند نفر از شدت ضعف و تشنگی عقب مانده بودند که دنبالشان فرستادند . حاج حمید در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت گفت :
- آفرین بچه ها! گل کاشتید ان شاء الله روز قیامت از دست حضرت ابوالفضل العباس سیراب بشین
و بعدش هم رو کرد به روحانی گردان که طلبه جوانی بود به نام« ابوالفضل» و گفت :
-آشیخ ابوالفضل نمی خواهی ما را میهمان جدت کنی ؟
و او هم بی مقدمه در تاریکی بر خواست و شروع کرد :
- یا ابو الفضل دل سوخته ام آرزوی کوی تو دارد آقا !
🔺پایان قسمت #سیزدهم
ادامه دارد....
@ravayatf
✅#داغی که از این عکس بردل دارم !
♦️زمستان سال 1363. اردوی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به طبس .
اینجا باغ گلشن طبس است لحظات آخر اردو عکسی به یادگار گرفیتم... و نمی دانستم که این عکس سالها شعله حسرت ابدی در دلم خواهد افروخت .
😢از راست شهید #ولی_الله_اتفاقی و شهید #سید_محمد_طبسی و من غریب که کودکانه به مجله ای خیره شده ام .
و هرگز باور نمی کردم دوسال بعد از این ردیف شهید #اتفاقی و #طبسی در عملیات کربلای 5 آسمانی خواهند شد و من غریب..... سی و شش سال است که هنوز منتظرم!
#خدایا_نوبتم_کی_خواهد_آمد_!😢
@ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅آموزش #حجاب اینجوری بهتر نیست؟!
ارتباط با ما 👇
✅ ورود به کانال ایتا @ravayatf
✅دریافت محصولات : https://ravyonline.sellfile.ir
✅مشاهده کلیپ ها در آپارات : https://www.aparat.com/malakootfer
☎️هماهنگی اجرای برنامه : 09151342012
✅ایول آقا محمود!
🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او!
دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢
🌹شهید #محمود_بیکی_زاده
👇👇👇
@ravayatf
حاج حسین ناظری
✅ایول آقا محمود! 🔺حکایت شرمندگی من و آقایی او! دردنامه فراقی که سالهاست با آن می سوزم !😢 🌹شهید #م
یادش بخیر شب ها توی پایگاه شهید دادرس جوان تا صبح نگهبانی می دادیم و چه حالی هم داشتیم . من اکثرا پاسبخش می بودم و گاهی اوقات هم گشت سیار.
محمود خیلی به مزار شهدا علاقه داشت .اکثر اوقات با موتور سوزوکی - که مال باباش بود – من رو هم سوار می کرد و دونفری می رفتیم بهشت اکبر.....چه حالی می داد!
یه شب توی پایگاه حال عجیبی به ما دست داده بود انگار حضور شهدا را توی پایگاه حس می کردیم .محمود نگهبان بود و من پاسبخش . رفتم بهش سری بزنم. چشاش پر اشک بود بهش گفتم چی شده محمود آقا؟
بی مقدمه گفت : حسین آقا فردا صبح بریم بهشت اکبر ؟! ومن هم از خدا خواسته گفتم :باشه ساعت 8صبح بیا دنبالم.
اونشب تا صبح توی پایگاه بیدار بودیم و صبح بعد از تحویل اسلحه ها به بسیج هرکدوم به خونه هامون رفتم تا ساعتی بخوابیم.
ساعت 8صبح مادرم منو بیدار کرد وگفت : محمدحسین بلند شو آقای بیکی زاده درب منزل کارت داره . خیلی سختم بود بلند شم. شب تا صبح بیدار بودم .به هر زحمتی بود بلند شدم و تلو تلو خوران به درب منزل رفتم و وقتی با چهره بشاش محمود مواجه شدم تازه یادم اومد چه قراری باهاش داشتم!
با کسلی و بی حالی بهش گفتم چند لحظه منتظرم بمونه تا حاضر شم و بعدش هم راه افتادم توی خونه . خیلی خوابم می اومد حقیقتش می خواستم بهش بگم قضیه رفتن به مزار شهدا رو کنسل کنیم اما روم نشد مخصوصا وقتی با لبخند بانشاطش روبرو شدم .
داخل اتاق که رسیدم تشک ولحاف بد جوری نگاهم می کردن! یه لحظه نشستم که جوراب هام رو بپوشم اما نمی دونم چی شد که دیگه نفهمیدم .....
وقتی بیدار شدم ساعت 11گذشته بود مثل برق از جا پریدم و رفتم درب خونه...امااثری از محمود نبود. خیلی خودم را سرزنش کردم با خودم گفتم چه جوری می خوام تو صورتش نیگا کنم؟!
اما محمود آقا تر از اون بود که غفلت و تقصیر من رو به رخم بکشه ....بعدها دیگه نتونستم مستقیم توی چشاش نیگاه کنم. اما محمود هیچوقت این بی .....من را به رخم نکشید حتی یه دفعه هم بهم نگفت.خیلی آقا بود!
محمود توی عملیات کربلای پنج به سفر آسمان رفت و من جاموندم . موقع تشییع جنازش من جبهه بودم و در فردوس نبودم .
اون موقع ها یه دوربین ویدیویی دست امور تربیتی آموزش و پرورش بود که از اعزام رزمنده ها و تشییع جنازه شهدا فیلم می گرفت .وقتی به فردوس رسیدم رفتم امور تربیتی و خواهش کردم فیلم تشییع جنازه محمود بیکی زاده را برام نشون بدن .
با خودم می گفتم : محمود جان! بعداز اون جریان کوتاهی من دیگه نتونستم توی چشات نیگا کنم حالا می خوام بعداز شهادتت یه دل سیر ببینمت!
تلویزیون روشن شد و فیلم تشییع جنازه رو نشون می داد و من از پشت پرده اشک جنازه شهدا را یکی یکی زیارت می کردم تا نوبت به جنازه محمود رسید. کادر فیلم از پایین پای محمود شروع شد و به طرف بالاتنه اش حرکت می کرد. قلبم به تپش اومده بود تا چند لحظه دیگه می تونستم چهره آقا محمود را ببینم.اما.......😔
باورش خیلی سخت بود از سر محمود به جز یه تیکه موی سر چیزی باقی نمونده بود .............😱
محمود بازم راضی نشد از نگاه نافذش خجالت بکشم. ایول آقا محمود! .....واقعا آقایی !😢
@ravayatf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا