دقایقیباشهدا, شهدا زنده اند...✨
چشمم به ساعت بود..
هنوز کسی نیامده بود به من سر بزند؛ با فرزندانم تماس گرفتم گفتند امسال نمیتوانند بیایند.
دلم خیلی گرفت آخر روز مادر و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بود، هر سال بچه هایم و هم همشهری ها میآمدند منزل ما اما امسال هیچکس در این خانه را نزده بود!
در همین حین زنگ خانه به صدا در آمد رفتم در را باز کردم چند مرد نا آشنا بودند دعوتشان کردم،به خانه آمدند و نشستند .تا چشم یکی شان به قاب عکس پسر شهیدم افتاد شروع به گریه کرد و گفت:< حاج خانم ما از شهر دوری برای کار روی سد نمرود آمدیم اصلا این شهر را نمیشناسیم . "دیشب خواب جوانی را دیدم که به من گفت:< فردا برید به مادرم سر بزنید ، من سید ضیاء کیا هستم.>" وما پرسون پرسون به منزل شما رسیدیم. مادر جان پسرت ما رو به اینجا دعوت کرد!
پسرم این بارهم حواسش به من بود.
شهیدم همیشه زنده و در کنار من است!"
| این رویداد به روایت مادر شهید در روز جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱ رخ داد. |
#فیروزکوه
#سیدضیاکیا
#راستقامتانجاودانهتاریخ
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه
🌸🌺🌸
https://eitaa.compelak8