🔹ناگفته های سردار کمیل از عملیات والفجر۶(قسمت سوم)
✅فرمان غیر منتظره آقا محسن
آن زمان «سردار کوسه چی» فرمانده لشکر 25 کربلا بود و بنده هم جانشین اش بودم. ایشان آدرسی که مقصد آن «رقابیه» بود را به من دادند و گفتند: «شما بروید به آنجا و وضعیت ما را به آقا محسن(فرمانده کل سپاه) بگوئید.» من به سرعت به رقابیه خدمت آقا محسن رفتم تا وضعیت لشکر را به ایشان گزارش دهم.
به رقابیه رسیدم، منطقه پر از گرد و خاک بود. چند روز بیشتر به شروع عملیات خیبر نمانده بود، به همین خاطر منطقه خیلی شلوغ شده بود.
وقتی به مقر فرماندهی رسیدم، دیدم آقا محسن روی زمین نشسته، کالک پهن است و فرماندهان دورش حلقه زده اند. «برادر شمخانی» به محض اینکه مرا دید، بلند شد، به طرفم آمد و گفت: «آقای کمیل! چه کار کردید شما؟ لشکرتان آماده است؟ شما باید فردا شب عملیات بکنید؟»
تعجب کردم، باورم نمی شد که چنین فرمان غیر منتظره ای را می شنوم. چون ما هنوز به طور کامل در منطقه مستقر نشده بودیم، چطور باید در منطقه عملیات می کردیم؟ به برادر شمخانی گفتم: «ما هنوز یگان هایمان بطور کامل مستقر نشدند. هنوز توپخانه ی ما مستقر نشد. این منطقه ای هم که الآن در آن مستقر شدیم، حدود 20 کیلومتر با دشمن فاصله دارد و توپخانه نمی تواند پشتیبانی بکند؛ باید توپخانه را به جلوتر انتقال دهیم. با این وضعیت چطور می توانیم، عملیات کنیم؟!»
برادر شمخانی گفت: «هر طوری شده شما باید بروید و برای فردا شب آماده عملیات شوید.»
چاره ای جزء اطاعت از فرماندهی نداشتیم، سریعاً برگشتم دهلران؛ جریان را برای سردار کوسه چی توضیح دادم. طولی نکشید، برادر شمخانی هم به ما پیوست. جلسه ای گذاشتیم و شرایط را بررسی کردیم. سردار کوسه چی گفت: «ما آمادگی نداریم، ما هنوز شناسایی نرفتیم. هنوز گردان هایمان توجیه نشدند.» ولی برادر شمخانی موافقت نمی کرد. باید قبل از شروع عملیات خیبر، عمل می کردیم که قوای دشمن را به سوی منطقه عمومی چیلات معطوف کنیم تا فشار در منطقه عملیاتی خیبر کم شود. این عملیات به نوعی تک پشتیبانی از عملیات خیبر محسوب می شد و دشمن با این تک باید فریب می خورد.
❇️اقدامات لازم برای شروع عملیات والفجر6
در این عملیات، هیچ گونه اقدامات کاملی که در یک عملیات معمولی و کوچک انجام می شود، از سوی ما تحقق نیافت.
ابتدا می بایست منطقه را شناسایی می کردیم. یادم می آید که صبح روز بعد برای شناسایی دشمن به همراه سردار صحرایی«فرمانده گردان امام حسین(ع)»، چند تن از فرماندهان گردان ها و برادران اطلاعات «شهید املاکی و شهید مرشدی»، در محور نیزار به راه افتادیم. هر چقدر مسیر را طی می کردیم، به دشمن نمی رسیدیم؛ کلافه شدیم. دیگر نزدیک به ظهر شده بود و ما هم نزدیک به دشمن؛ با احتیاط کامل حرکت می کردیم؛ دیدیم روی ارتفاعات سنگری بنا شده که بعضی از نیروهای دشمن مشاهده می شوند. بعد از انجام شناسایی، بلافاصله برگشتیم.
ضمن این که در «محور سدیره» که گردان مسلم ابن عقیل(س) در این محور به فرماندهی «سردار شهید ذبیح اله عالی» عمل کرده بود، نیروهای دیگر اطلاعات، برادران «ایمانی و شافعی (از بچه های گیلان)» و چند نفر دیگر را برای انجام شناسایی فرستادیم. ما حتی ارتباط بیسیمی هم با هم نداشتیم.
وقتی که ما به عقب برگشتیم، بچه هایی که در محور سدیره به شناسایی رفته بودند هم برگشتند ولی «برادر ایمانی» را در بین آنها ندیدم. از آنها پرسیدم: «ایمانی کجاست؟» گفتند: «ایمانی برنگشت و گفت که ما اگر این همه راه را برگردیم و دوباره بخواهیم به همراه گردان ها این مسیر را طی کنیم، دیگر نایی برای انجام عملیات نخواهیم داشت.»
ما تنها یک روز، آن هم به صورت ناقص، شناسایی را انجام دادیم و گردان ها را از راه دور نسبت به محورهای عملیاتی توجیه کردیم.
🔺ادامه دارد...
#عملیات_والفجر۶
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
زمین کارزار ما تل آویو است تهران نه
🌸🌺🌸
https://eitaa.comraveyanpelak8