مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
زندگینامه_شهدا
ماه محرم بود که مادرش او را حمل داشت و گریه و اشک برای امام حسین(ع) از دیدگانش جاری بود. همواره وضو داشت و در ایام تولد فرزند که مصادف بود با ماه مبارک رمضان ، روزه دار بود.
والدین در تربیت کودک حساس بودند و او را با خود به محافل مذهبی میبردند. این گونه بود که در نوجوانی علاقه به احکام دین داشت و غالباً روزه بود و شب ها بستر نرم و راحت را ترک کرده و سر بر آستان ربوبی معبود میسایید.
۱۵سالش نشده بود که والدین را راضی نمود تا به جبهه برود و این گونه بود که ۶ سال در جنگ شرکت داشت و در این مدت به حد ۶۰ سال بزرگ تر و جا افتاده تر شده بود.
کارش در آنجا اطلاعات ، عملیات و شناسایی دشمن بود که از جمله مأموریت های دشوار به حساب میآمد. او همچنین بارها زخمی و مجروح شد. تا این که در ۲۱ رمضان سال۶۷ در ۲۱ سالگی به شهادت رسید .
مادرش که او را از جان بیشتر دوست میداشت برای دلبندش سفره دامادی چید !
با دستان خویش پاره تنش را غسل داد و خود در محل دفن خوابید و سپس پیکر مطهر را در قبر گذاشت و سه شبانه روز مزار او را ترک نکرد. بعدها برگه ای از او یافت که سفارش کرده بود تا ۳ روز بر مزارش حاضر باشند و از قضا مادر چنین کرده بود !
سیدعلی ، عارفی وارسته بود ، با یک لیوان آب ، وضو میگرفت. در شب عملیات به خودش بسیار توجه میکرد ، سربند و کمربند سبزش را می بست و خودش را معطر می ساخت ، او همواره در انتظار شهادت بود...
🌹شهیدسیدعلی_دوامی
📕 ستارگان خاکی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
زرتشتی بود و زرتشتی زاده
مسلمان شد و شیعه
شد حافظ قرآن و نهج البلاغه
و معلم قرآن بچه شیعه ها ...
🌹 شهید کریم کاویانی کوثر
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
میخواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن برای همه مفید است.☝️
شبی در عالم خواب خود را در مکانی دیدم که پشتدری به حالت انتظار ایستادهام، پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد. من نیز به داخل اتاق رفتم❗️.
ناگهان دیدم مردی بالباس عربی تمام سیه و بیسر درحالیکه خون بر لباسش جاری است در برابرم ایستاده، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بیسر به زمین افتادم و هیچگونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم.😞 در همین حین صدایی به گوشم رسید که چشمانت را باز کن، با زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم. سپس به من ندا رسید که این مرد بیسر امام مظلومت حسین بن علی (ع) است.😭
پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم، دیدم اباعبدالله (ع) با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشتند در سمت راست من و بافاصلهای اندک به روی منبر نشستهاند و به من خیره شدهاند و درحالیکه لبخندی نیز به لب داشتند❤️ در عالم خواب به خود نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباهشده است.☝️
با هر مشقت و سختی که بود کشانکشان خود را به اولین پله منبر امام حسین (ع) رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم ، وجود نازنین اباعبدالله (ع) درحالیکه با تبسم به من نگاه میکرد از من پرسیدند: چه میخواهی؟❤️
عرض کردم مولا جان فقط میخواهم که برات شهادت مرا امضاء کنید. با همان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود، سر مبارک خود را به حالت رضایت تکان دادند.✅
ای کسانی که امروز صدای من را میشنوید: مبادا، مبادا، مبادا پدر و مادرم را ملامت کنید که چرا اجازه دادید به تنها فرزند پسر شما در این شغل پرمخاطره مشغول به کار شود! اگر من تنها پسر پدر و مادرم بودم، مگر نمیدانید و نشنیدهاید که امام حسین (ع) نیز تنها یک علیاکبر (ع) داشت، مگر نمیدانید که مولایم حسین (ع) فرزند ششماهه خود را فدای اسلام کرد.💔
من خود این راه را از روی ایمان و اعتقاد قلبی انتخاب نمودهام.👌
قسمتی از#وصیتنامه
شهید امنیت حسن عشوری🌹
#سالروز_شهادت 🕊
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_شهید
●بچه های یگان حاج اصغر یک سر و گردن از هر نظر از بچه های سایر یگان ها بالاتر بودند. اصلا یگان ها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر می شناختندش،«فوج حاج اصغر». نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی کمیل را گرفت.
●محمد معنای واقعی #جنگ_زده بود.پدر و مادرش در فوعه و کفریا در محاصره بودند و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند. حاج اصغر محمد را جذب کرده و زیر بال و پر گرفته بود. یک جور هایی برایش هم برادر بود ، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی ، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت تبدیل شد به کمیلی که نخبه کار اطلاعات عملیات بود. آن هم اطلاعات جنگ های چریکی و شهری که بسیار پیچیده است.
●فرمانده منطقه میگفت من روز اولی که یگان را به حاج اصغر تحویل دادم نه یک قبضه اسلحه به او دادم و نه یک دستگاه خودرو. #همه_را_خودش_ساخت...
🌹شهید_اصغر_پاشاپور
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
تکنیک شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔸شهردار ارومیه که بود دو هزار و هشتصد تومان حقوق میگرفت. یه روز بهم گفت بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم،تا اگه آخرش چیزی اضافه اومده بدیم به یه فقیر.
🔹همه چی رو نوشتم از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان.
بقیه پول رو داد لوازم التحریر خرید و داد به یکی که میدونست احتیاج داره.
گفت: اینم کفارهی گناهان این ماهمون
🌹 شهیدمهدی باکری
#درس_اخلاق
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
زورو_بازی_در_جبهه
جثه ريزی داشت ...
مثل همه ی بسيجـیها
خوش سيما بود و خوش مَشرَب ؛
فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی میكرد،
نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً
اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت ،
سعی میكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند
آن هم در جبهـه و جنـگ ...
از روزی كه او آمد ...
اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد.
لباس های نيروها كه خاكی بود و
در كنار ساکهايشان قرار داشت،
شبانه شسته میشد و صبح روی طناب
وسطِ اردوگاه خشڪ شده بود....
ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ،
نيمههای شب خود به خود شسته میشد
هر پوتينی كه شب بيرون از چادر میماند،
صبح واڪس خورده و بـرّاق
جلویِ چــادر قرار داشت ...
او كه از همه كوچكتر و شوختر بود
وقتی اين اتفاقات جالب را میديد،
میخنديد و میگفت: بابا اين كيه
كه شبها زورو بازی در می آره و
لباس بچه ها و ظرف غذا را میشوره؟
و گاهی میگفت :
« آقای زورو ، لطف كنه و
امشب لباسهای منم بشوره و
پوتينهام رو هم واكس بزنه »
بعد از عملـيات ...
وقتی «علی قزلباش » شهيـد شد ،
يكی از بچه ها با گريه گفت:
بچه ها يادتونه چقدر قزلباش
زوروی گردان رو مسخره می كرد ...
زورو خـودش بود و
به من قسم داده بود كه به كسی نگم !
تخریبچی_نوجوان
🌹شهید_محمدعلی_قزلباش🌷
شهادت_ماووتعراق_۱۳۶۶
http://eitaa.com/raviannoorshohada