#وصیت_شهید
به نام خالق هرچه عشق ، به نام خالق هرچه زیبایی ،
به نام خالق هست و نیست
بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم ،
همسر مهربانم حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم.
پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم
پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم) ، داماد و پسر لایق و
مهربانی نبودم ، حلالم کنید.....
مدافع حرم
🌹شهیدامین_کریمی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مادر و اتاق دستنخوردهی محسن
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🍂شهید آئينه وجه خداييست
🍃خریدار بلای کربلاییست
🔸ماجرای ثبت این عکس از زبان بهزاد پروین قدس:
🔹داشتیم فیلمبرداری🎥 میکردیم #حسین_آقا به بچه ها میگفت دوربین حاجی خطر ناک است از هر کسی عکس بگیرد رفتنیست🕊 یک دفعه جهت دوربین را به طرف حسین آقا چرخاندم که: حسین آقا حالا از شما ...
🔹که یه دفعه خدایی جمله در دهانم عوض شد گفتم :خودمونیم حسین آقا! چقدر زیبا شدیدخنده ای مستانه زد و دستش🖐 را جلو لنز دوربین آورد و مانع شد ازش عکس بگیرم
🔹بعد رفت و شروع کرد به نماز خواندن. سیدتقی هم به ایشان اقتدا کرد، حسین آقا در حین رفتن به سجده، مهر نماز سیدتقی را برداشت و پرت کرد به طرفی. ما همه زدیم زیر خنده😄
🔹حسین آقا قنوت🤲که گرفت من از اصل غافلگیری استفاده کردم و یه عکس📸 از حسین آقا که #لبخند ملیحی به لب داشت گرفتم....
🌹شهید_حسین_صابری
http://eitaa.com/raviannoorshohada
خادم امام زاده و هیئت بود
ولے همیشہ جلوی در مےایستاد
معتقد بود دربانےو خاڪےبودن
برای ائمـه لطف بیشترے دارد،
میگفت هرچےڪوچڪتر باشی
امام حسین بیشتر نگاهت مےڪند.
🌹شهیدامیرسیاوشی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
تخریبچی لشکر بود سرش از بدنش جدا شد پیکرشو آوردن ولی سرش بعد چند روز پیدا شد
وقتی پاسدارهایی که سر رو برده بودندتا داخل قبر بگذارنداز هوش رفته بودن چون دوتا دست اومده بود وسر رو تحویل گرفته بود...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
تخریبچی لشکر بود سرش از بدنش جدا شد پیکرشو آوردن ولی سرش بعد چند روز پیدا شد وقتی پاسدارهایی که سر
شهید ابراهیم غلامی متولد ۱/۱/۱۳۴۶ محل تولد روستای گلماگرد از توابع شهرستان خمین .محل شهادت کوشک جزیره مجنون سال ۲۶/۱/۱۳۶۵ از زبان خواهر شهید .
بعد از عملیات والفجر هشت مدت یک ماه از ابراهیم بی خبر بودیم ، مادرم دیگر صبرش تموم شده بود . تصمیم گرفت به سپاه خمین سر بزنه و از ابراهیم خبری بگیره. با پیگیری های مادرم متوجه شدیم در این مدتِ یک ماه مجروح شده و اجازه نداده که به خانواده اش خبر بدن.مسئولین در سپاه به مادرم گفتند ابراهیم تو بیمارستان صحرایی تحت درمان هست و قبول هم نکرده که به بیمارستات در شهرهای دیگه اعزام بشه . اما گفته بودن که ابراهیم به شهر خودش فرستاده میشه. شما میتونید اینجا بمونید و با رسیدن او با هم به ردستا برگردید. مادر دو روز در خمین ماند. تا اینکه با ابراهیم به خونه برگشتن. اول حال ابراهیم خوب نبود غیر از جراحت در بدن موج انفجار هم خیلی بهش آسیب زده بود ، بیشتر وقت ها حال تهوع داشت تقریبا چهل روز طول کشید تا بهبود پیدا کنه .
در طول این چهل روز هیچ کدوم از اعضای خانواده نتونستن ابراهیم رو قانع کنن که اجازه بده محل جراحت و ترکش های در بدنشو ببینن . حتی پدر و مادرمون هم موفق نشدن. هر وقت ازش سوالی میپرسیدن میخندید و میگفت چیزی نیست جزئیه، اما یه روز بالاخره من موفق شدم تا جراحت ش رو ببینم اون هم زمانی که در اتاق ساکش رو میبست تا به جبهه برگرده. بطور ناگهانی وارد اتاق شدم ابراهیم داشت پیراهنش رو عوض میکرد . با لحن خواهرانه و سن کمم گفتم ابراهیم میشه جای ترکش رو به من نشون بدی ؟ نگاهم کرد و پیراهن رو باز کرد از دیدن جای بخیه خیلی تعجب کردم گفتم تو که گفتی چیزی نیست . ترکش از ناحیه گردن به سمت دنده ها رفته و سینه رو شکافته بود
ادامه دارد...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری
همه ما باید بریم ..
اما چطوری رفتنه مهمه ...
🌹شهید محمدرضا تورجی زاده
http://eitaa.com/raviannoorshohada
"پرواز با پاراگلایدر"؛ از تکاوری یگان صابرین تا فرماندهی در سوریه
«پرواز با پاراگلایدر» روایت زندگی شهید مدافع حرم 🌹شهید_مهدی_علیدوست
🌺نگاهم که به صورتش افتاد مثل همیشه خنده مهمان لبانش بود. چشمانش باز بود انگار او هم دلش برای من تنگ شده بود و میخواست برای آخرین بار یک دل سیر نگاهم کند. نمیتوانستم دل بکنم. دستم را روی قلبش گذاشتم، نگاهم به نگاهش گره خورد و جانم به جانش.
🌼قرارهای دو نفرهمان از جلوی چشمانم گذر میکرد. روضههای دو نفره را به یاد آوردم، دوستت دارمها را مرور کردم و یک لحظه فهمیدم همه لحظاتم تویی. یادت هست گفتم تو شهید شوی من دلم برایت تنگ میشود و تو بحث را عوض میکردی؟ یادت هست گفتم بدون تو نمیتوانم نفس بکشم؟ یادت هست قدم زدنهای گلزار شهدایمان را؟ یادت هست آخرین دیدار مدام میگفتی مواظب خودت باش، بدون تو چگونه میشود مواظب خود بود. مهدی مرا هم ببر. همه فکرها را در گوشه ذهنم پنهان کردم و آهسته زیر لب خواندم: ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت...
http://eitaa.com/raviannoorshohada