eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
641 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مداح اهلبیت شهید حاج عادل رضایی🌻 تاریخ ولادت:۱۳۶۲/۱۱/۲۲ محل ولادت: کرمان_رفسنجان تاریخ شهادت:۱۴۰۲/۱۰/۱۳ نحوه شهات: حادثه تروریستی انفجار در گلزار شهدای کرمان مزار: گلزار شهدای کرمان -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴 🌻🌿 🌺همسر شهید: 《به معنای واقعی کلمه عاشق اهل‌بیت (ع) بود. او ارادت زیادی به حضرت زهرا (س) و حضرت رقیه (س) داشت. بعد از شهادتش به او لقب «شهید محبوب» دادند و بحق او لایق این عنوان بود. عادل بسیار دوست‌داشتنی و مهربان بود. نه اینکه حالا بخواهم از او برای‌تان تعریف کنم، نه! شما از هر کسی که با او نشست و برخاست داشته است، سؤال کنید از محبت و مهربانی‌اش برای‌تان خاطرات زیادی روایت خواهد کرد، حتی بچه‌ها هم وقتی یکی‌دو بار با او برخورد می‌کردند، جذبش می‌شدند. عادل هوای خانواده‌اش را داشت و بسیار بامعرفت بود. او خوش‌خلق و خوش‌برخورد بود. همه این خوبی‌هاست که دل من و همه اطرافیانش را در فراقش می‌سوزاند.》 🥀🕊🌿🥀🕊🌿🥀 ❣🦋شهید عادل رضایی آخرین مداحی خود را تنها چند ساعت قبل از شهادت در وصف حضرت زهرا(س) در گلزار شهدا خواند مداحی‌هایش در کرمان و رفسنجان همیشه مورد توجه عاشقان اهل‌بیت (ع) بود و مجلسی گرم و پرشور داشت. او از کودکی وارد مداحی شد و در مناسبت‌ها ازجمله ایام محرم و صفر و ماه رمضان نوحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی می‌کرد.این شهیدتا صبح روز شهادت،در حال انجام مراسم مذهبی و مداحی در گلزار شهدا بود.او خادم‌الرضا و از خادم‌یاران حرم‌رضوی نیز بود.روضه شهید رضایی در روز۱۳دی ماه۱۴۰۲ بسیارجانسوز بود و چه زیبا خدا سوز دلش را شنید و شهدا آمین‌گوی دعایش شدند. او در آخرین روضه‌اش در میان زائران حاج‌قاسم اینگونه می‌خواند: همیشه به آقایم گفته‌ام،من که خودم را خوب می‌شناسم، من که به درد شهادت نمی‌خورم..... 🌱🌹 همسر شهید: ♨️طلب شهادت ذکر همیشگی روضه‌های شهید بود: عادل از مقطع راهنمایی مداحی را شروع کرد. او از همان سنین روضه امام حسین (ع) می‌خواند و متوسل به اهل‌بیت (ع) بود. قطعاً کسی که سال‌ها در این وادی باشد، باید در خط الهی و معنوی قدم بردارد. چطور می‌توان در این درگاه بود و مرگی عزتمند را طلب نکرد؟! 💢 آرزوی همسرم مرگ باعزت بود. او در روز شهادتش مداحی کرد و در آخرین مداحی‌اش گفت: همیشه به آقایم گفته‌ام، من که خودم را خوب می‌شناسم، من که به درد شهادت نمی‌خورم، آقا جان یک مرگی رقم بزن، بفهمن نوکر تو بودیم! نگن فلانی تصادف کرد، زشته بگن نوکر امام حسین (ع) تصادف کرد، نوکر باید رنگ و بویی از اربابش داشته باشد... 🔆عادل ارادت زیادی به شهدا داشت. او به عشق شهدا در مراسم و یادواره شهدا در اکثر مناطق و شهرستان‌های استان شرکت و مراسم‌های شهدا را با شکوه هرچه تمام‌تر برگزار می‌کرد. گاهی من به خاطر طولانی‌بودن مسیری که برای شرکت در مراسم شهدا طی می‌کرد، گلایه می‌کردم و از او ایراد می‌گرفتم، اما او می‌گفت: خانم تجلیل از یاد و نام شهید است، برای شهداست. 🔖من دیگر حرفی نمی‌زدم و سکوت می‌کردم، چون بر این باور بودیم که زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست؛ عاقبت هم شهید شد! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔آخرین روضه شهید حاج عادل رضایی 🌷🌷🌷 اللهم ارزقنا توفیق الشهاده🤲 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------  
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت92 ✅ فصل هفدهم 💥 قرآن را برداشت و بوسید. گفت: « این دستور دین است. آدم مسلمان ِز
🌷 ✅ فصل هفدهم فردا صبح، صمد زودتر از همه‌ی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه‌شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف‌های شام را می‌شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه‌پله. بعد رفت روی پشت‌بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می‌آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: « بچه‌ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می‌رویم بازار. » بچه‌ها شادی کردند. داشتیم ناهار می‌خوردیم که در زدند. بچه‌ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی‌دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: « آمده‌ام با هم برویم منطقه. می‌خواهم بگردم دنبال ستار. » صمد گفت: « باباجان! چند بار بگویم تنها جنازه‌ی پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن‌طرف آب. خیلی‌ها هستند. منتظریم ان‌شاءاللّه عملیاتی بشود، برویم آن‌طرف اروند و بچه‌ها را بیاوریم. » پدرش اصرار کرد و گفت: « من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه‌ام کجاست؟! اگر نمی‌آیی، بگو تنها بروم. » 💥 صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: « پدر چان! با آمدنت ستار نمی‌آید این‌طرف. اگر فکر می‌کنی با آمدنت چیزی عوض می‌شود، یاعلی. بلند شو همین الان برویم؛ اما من می‌دانم آمدنت بی‌فایده است. فقط خسته می‌شوی. » پدرش ناراحت شد. گفت: « بی‌خود بهانه نیاور. من می‌خواهم بروم. اگر نمی‌آیی، بگو. با شمس اللّه بروم. » 💥 صمد نشست و با حوصله‌ی تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه‌ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس اللّه جبهه است. پدرش گفت: « تنها می‌روم. » صمد گفت: « می‌دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می‌شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می‌رویم منطقه. » پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه‌ی آقا‌شمس‌اللّه. گفت: « می‌روم به بچه‌هایش سری بزنم. » 💥 بچه‌ها که دیدند صمد آن‌ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه‌سرشان گذاشت. کمی با آن‌ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه‌ای ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. یک‌دفعه متوجه‌ام شد. خندید و گفت: « قدم! امروز چه‌ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن. » گفتم: « حالا راستی‌راستی می‌خواهی بروی؟! » گفت: « زود برمی‌گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می‌برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می‌دهم و زود برمی‌گردم. » به خنده گفتم: « بله، زود برمی‌گردی! » خندید و گفت: « به جان قدم، زود برمی‌گردم. مرخصی گرفته‌ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج‌آقایتان. قدر این لحظه‌ها را بدان. » 🔰ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدای والامقام صادق و مظاهر رحیمی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌷شهید صادق رحیمی(پدر) : تاریخ ولادت: 1323/10/10 محل ولادت: ونک سمیرم تاریخ شهادت: 1361/2/10 محل شهادت: دارخوین_جاده اهواز خرمشهر شهادت در عملیات: بیت المقدس نام یگان: تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع )- گردان یا مهدی (عج) علت شهادت : اصابت تیر به سر شغل : کشاورز مزار: گلزار شهدای ونک 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌷شهید مظاهر رحیمی(پسر) : تاريخ ولادت: 1348/10/2 محل ولادت: ونک سمیرم تاريخ شهادت: 1364/12/17 محل شهادت: فاو شهادت در عمليات : والفجر 8 وضعيت تاهل : مجرد نام یگان: تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع) – گردان حضرت امیر المومنین (ع)- گروهان شهید مدنی علت شهادت: اصابت ترکش شغل : دانش آموز مزار : گلزار شهدای ونک -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مادر صندوقچه ای را که پیچیده در چفیه بود، آورد و در کنارم آرام بر زمین گذاشت . گره های چفیه را باز کرد و با همه وجودش در صندوقچه را گشود . 👌چه چیزی درون صندوقچه بود که اینچنین او را آرام می کرد ؟ چشم از کیسه برگرفتم تا راز پنهان درون صندوقچه را ببینم . کیسه ای از درون آن بیرون آورد ، قند و چای صادق شوهرش بود ، شاید باورنکنید، اما هنوز حبه‌های قند و چای سال 1360که آخرین بار صادق قبل از شهادتش با خود به صحرا برده بود تا در زیر تیغه آفتاب لقمه ای نان حلال برای فرزندانش بیاورد، در کیسه بود .😭😢 چشمم به کتاب و دفترهای فرزندش خورد که مربوط به سال 63 – 62 بود و هنوز برگه های امتحان درسی مظاهر لای کتاب سالم مانده بود ...😢 🕊 ✨ (پدر و پسر شهید) شادی روح بلند شهدا صلوات🌷 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
روشی که من در صنعت موشکی بنیان گذاشتم نتیجه‌اش نابودی اسرائیل است! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
‏رمز شهادت؛ دل‌ کندن از دنیا و دل‌بستن به خدا است... 🌷
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 ۲۱ آبان‌ماه سالروز شهادت شهید حسن طهرانی مقدم گرامی باد🌷 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت93 ✅ فصل هفدهم فردا صبح، صمد زودتر از همه‌ی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه
🌷 ✅ فصل هجدهم 💥 فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می‌کردم. گفت: « دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستارجان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد. » بعد گریه کرد و گفت: « دلم برای بچه‌ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی‌های کافر عذاب می‌کشد. نمی‌دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. » 💥 صمد که می‌خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: « نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می‌کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این‌طور اسم‌های ما را به هم ریختید. » 💥 چشم غره‌ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: « اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم. » بعد رو کرد به من و گفت: « حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم! » شانه بالا انداختم. گفت: « هر چه می‌گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی‌کند. یک بار دیدی فردا پس‌فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می‌گویند. نگویی آقا ستار که بردارشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد. » این را گفت و خندید. می‌خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. 🔰ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا