eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
627 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ✍محبتشان را به راحتی به خانواده ابراز می کردند، خیلی راحت به پسرشان و به من ابراز محبت می کردند. مثلا خیلی راحت می گفتند که خیلی دوستت دارم یا همیشه به امیرعلی می گفتند الهی بابا قربونت بره، الهی بابا دورت بگرده.. ✍وقتی ماموریت بودند و از آنجا تماس می گرفتند و با امیر علی صحبت میکردند شاید بیست تا بوس برای همدیگر میفرستادند. با امیرعلی خیلی رابطه گرمی برقرار کرده بودند و با هم تفنگ بازی و شمیر بازی و جنگ بازی میکردند و اینقدر جدی بازی میکردند که انگار واقعا جنگ شده و اینها دارند با هم می جنگند و وقتی با امیرعلی بازی میکرد واقعا بچه میشد. و این موضوع خیلی در ذهن امیر علی باقی مانده و این خاطرات خیلی برایش شیرین و قشنگ است. 💞 :هـمـسرشـهـید🌹 شهدا با صلوات
#راوی مادر شهید آسمیه🕊 عباس در #اربعین روانه ڪربلا شد وقتی از او پرسیدم: #اولین آرزوی ڪه در #ڪربلا ڪردی چه بود، پاسخ داد: #شهادت وبعد از ۴۰ روز از اربعین به #آرزویش🍂 رسید. #شهید_عباس_آسمیه🌷 #شهید_مدافع_حرم
#شهید_راه_ڪربلا #راوی : #همسر_شهید روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود و می‌خواست ادامه تحصیل بدهد ڪه بحث اعزام داوطلبانه‌اش به عراق و سوریه پیش آمد. در موسسه شهید زین‌الدین فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرف‌نظر ڪرد و بعنوان تکنسین ادوات جنگی برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانہ راهی شد. عملیـات عاشـورا در سال ۱۳۹۳ در عـراق منجر به آزادسـازی منطـقه‌ی جرف‌الصخر از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد ؛ منطقه‌ای ڪہ در جنوب بغداد و شمال کـربلا قرار دارد. یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین علیه‌السلام برای عاشـورا و تاسوعـا و پیاده‌روی اربعیـن بود. در روند اجرای عملیـات بود که روح ‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانڪ رفت و بعد از اتمام کار در فاصله ‌ای کہ منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در ڪنار مخروبه‌ای پناه گرفتند که در همین حین تله انفجاری ڪنار مخروبه منفجر شد و به شهادت رسید. #شهید_مدافع_حرم #روح_الله_مهرابی ◽️تاریخ ولادت : ۶۱/۰۲/۱۱ ◽️محل ولادت :اصفهان ◽️تاریخ شهادت : ۹۳/۰۸/۰۲ ◽️محل شهادت :جرف‌الصخر عراق @raviannoorshohada
رفاقت‌ های دوران جنگ تحمیلی هم چیز بسیار عجیبی بود. در عملیات خیبر ، مهدی باکری همراه نیروهایش در غرب رود دجله مستقر شد. عراقی ‌ها آ‌نها را به محاصره کامل درآورده بودند. از طریق بی ‌سیم ، ارتباطی میان احمد کاظمی و مهدی باکری برقرار شد. هرچه کاظمی به مهدی اصرار کرد که به عقب بازگردد ، او این کار را انجام نداد. صوت این ارتباط هم هنوز موجود است. مهدی در ادامه اصرارهای کاظمی به او می‌گوید ، احمد بیا اینجا ! ، اگر اینجا بیایی من چیزی می‌بینم که اگر ما با هم باشیم تا ابد از هم جدا نخواهیم شد !! پس از اینکه مهدی به شهادت رسید ، کاظمی را به دشواری توانستند از منطقه عملیاتی بدر به عقب بیاورند. نکته بسیار قابل تامل در این ارتباط آرامش و طمأنینه ‌ای بود که ، داشت...... سردار حاج قاسم سلیمانی 📕 یادگاران 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @raviannoorshohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #نماز_جماعت_در_شب_عروسی ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ‌ﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ. ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ. #شهید #عبدالله_باقری🌷 #راوی : #همسر_شهید @raviannoorshohada
آقاجمال بسیار متواضع بود و خودش رو در حد و اندازه شهادت نمی دید ولی همیشه می گفت اگر خداوند بنده ای را خیلی دوست داشته باشد❤️ آن بنده را به بهترین شکل نزد خود می برد، به من هم می گفت پیمانه هر انسانی که پر شود هرجایی و هر شرایطی که باشد روحش پرواز می کند🕊 وچه عالی که به بهترین شکل برود. می گفت اگر یک روزی من رفتم ماموریت و برنگشتم، یادتان باشد که هیچ وقت نگویید چرا رفت⁉️ چون اگر بودم ونمی رفتم هم مرگم فرا می رسید و می رفتم. من این صحبت های ایشان را باور دارم ،خود ایشان هم با این سخنان من را آرام کردند . من هم با این سخنان الان به خودم آرامش میدهم.👌 با اشاره به اینکه آقا جمال برای دومین بار بود که رفتند سوریه که به #شهادت رسیدند💔 شهید رضی در وصیت خود نوشته بود :📜من رفتم تا به ندای رهبرم لبیک بگویم تا به خودم ثابت شود اگر در زمان امام حسین (ع) بودم نیز زیر پرچم ایشان می ماندم.✋ #راوی:همسر شهید مدافع‌ حرم #جمال_رضی🌹 @raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
یکی از این مطالب عجیب که خواهر آن را بیان میکند👇👇 🔰خانم جوانی با ما ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی را برای شما نقل کنم ابراهیم، نگاه من را به دنیا وآخرت تغییر داد.. 🔰تماس های اینگونه زیاد بود. فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شده و تغییری در روند زندگیش ایجاد شده اما تغییرات این خانم شگفت تر از تصور ما بود. 🔰این خانم جوان گفت: من یک دختر مسیحی از اقلیت مذهبی ساکن تهران هستم. به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هر روز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم. 🔰دو سه سال قبل در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت کشور برویم نمی دانستم کجا برویم. شمال، جنوب، شرق، غرب و.. دوستانم گفتند: برویم خوزستان. هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. 🔰از تهران با ماشین شخصی راهی خوزستان شدیم . تفریحی رفتیم و یکی دو روز بعد به مقصد رسیدیم. توی راه خیلی خوش گذشت. 🔰شب بود وارد شهر شدیم هیچ هتل و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم. همه جا پر بود. خسته بودیم و نمی دانستیم چه کنیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یک راه وجود داره برویم محل اسکان راهیان نور. همگی خندیدیم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا را می خواست! 🔰اما پس از چندین بار دور زدن در شهر تصمیم گرفتیم که کمی روسری هامان را جلو بیاوریم و تیپ ظاهری را تغییر دهیم و برویم سراغ محل راهیان نور. 🔰کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما را پذیرفت. یک اتاق به ما دادند وارد شدیم. دور تا دور آن پر از تصاویر شهدا بود. 🔰هر یک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره می کرد و حرف های زشتی می زد.. 🔰تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد. من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من! 🔰صبح که می خواستیم برویم بار دیگر به چهره آن جوان نگاه کردم برخلاف بقیه نام آن شهید نوشته نشده بود فقط زیر عکس این جمله بود: دوست دارم گمنام بمانم. 🔰سفر خوبی بود. روزهای بعد در هتل و.. چند روز بعد به تهران برگشتیم. 🔰مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم. دنبال کتاب مورد نظر می گشتم یکباره یک کتاب نظرم را جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست؟ خودش بود همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند. این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش و نام کتابش سلام بر ابراهیم بود. 🔰علاقه ای به اینگونه شخصیت ها نداشتم اما از سر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم. همینطور شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب که رسیدم دیگر با عشق می خواندم. اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود وقتی کتاب به پایان رسید انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود. 🔰در سکوت و تنهایی فقط فکر کردم. ابراهیم تمام فکر و ذهن من را پر کرده بود. عجب شخصیتی دارد این شهید!؟ 🔰من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! 🔰او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقه مند شوم شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت. 🔰مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم. در مورد اسلام و اهلبیت علیه السلام تحقیق کردم تا اینکه ابراهیم، هادی من به سوی اسلام شد من مسلمان شدم. ❣سلام خدا بر ابراهیم که مرا با خدا و اسلام و اهلبیت علیه السلام آشنا کرد.❣ :_خواهر_شهید @raviannoorshohada
[چه جوری بیارمت عقب!]- + آقارحیم اراڪی بود. هیڪل درشتے‌هم داشت. - در عوض، محمد لاغراندام بود. با هم می‌رفتند شناسایی. وقتی برمی‌گشتند، سر شوخیشان باز می‌شد. +محمد به آقارحیم می‌گفت: | دیگه با من نیا گشت! اگه اسیر بشی، اراکی‌ها میگن قمی اراکی رو برد داد دست عراقی‌ها!|- _یا می‌گفت: |با یه نفر هم قد خودت برو شناسایی، اگه مجروح بشی با این هیڪل چه جوری بیارمت عقب!|- + آقارحیم هم می‌گفت: [تو ڪه باید خوشحال باشی، اگه تیر بخوری من راحت می‌برمت عقب!] ... عملیات والفجر۴ ڪه شد، هر دویشان شهید شدند: اول رحیم، بعد محمد. : ابوالقاسم عموحسینی منبع: کتاب ، ص۲۱۲ http://eitaa.com/raviannoorshohada
💫مثـــل شهــدا💫 من یادمه بخاطر مشکلی که داشتم خواستم از آقامحسن کمک بگیرم،ولی روم نمیشد که بگم...محسن بااینکه پدرش یه باغ بزرگ داشت وضعیت مالی پدرش عالی بود ولی باهمون پیکان که به سختی روشن میشد میومد سپاه...پدرو مادرش چندین دفعه ازم خواستن باهاش حرف بزنم بلکه ماشینو عوض کنه،هیچوقتم بحرفم گوش نداد میگفت همین کارمو را میندازه! خونش فرش نداشت!!! روی موکت زندگی میکردن... بااینکه کلی پول داشت ولی همه رو قرض میداد،یاکمک میکرد یه روز به سختی گفتم داداش یه مقدار پول داری بهم قرض بدی؟ میدونم خودت خیلی گرفتاری..ولی گفتم بازم بپرسم. محسن گفت نگران نباش حل میشه ناراحتی نداره که.. پشیمون شدم از اینکه بهش گفتم.. . . . . زنگ خونه رو زدن،دیدم محسنه بایه کیف اومده گفت داداش دیدی گفتم حل میشه ناراحت نباش بفرما جورشد‌‌‌...اون روزخیلی خوشحال شدم ( شهیدمحسن علیان نجف آبادی) :همکار شهید @raviannoorshohada
💝 زندگی به سبک شهدا 🔸اخلاص و لقمه‌های حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از امام خمینی(رحمه الله علیه) به اندازه‌ی محبت او به حضرت فاطمه‌ى زهرا (سلام‌الله‌ علیها) بود. 🔹همرزمانش برای مادرم نقل کرده‌اند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله💥 به گلویش، با خون خود روی خاک نوشت "درود بر خمینی 🔸شهید برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام(رحمه الله علیه) نشان داده است؛ در بیشتر عملیات‌ها پدرم سربند "لبیک یا خمینی و یازهرا(سلام الله علیها)" را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند "لبیک یا خمینی" به پیشانی‌اش بوده که پیکرش🌷 هم با همین سربند پیدا شد. : فرزند شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
مرتضی میگفت : من به جايی برسم كه خدا من را با انگشتش نشان دهد و بگويد اين مرتضی را كه می‌بينيد عاشقش شده و خونبَهايش را با شهادت دادم . من هم شوخی میكردم و میگفتم بنشين تا خدا عاشقت شود . میگفت فاطمه آخر می‌بينی خدا چه جور عاشقم میشود. من از مرتضی دعای شهادت نديدم . میگفتم : تو خودت را برای خدا میگيری . میگفت : بله اين قشنگ است كه خدا بگويد از تو خوشم آمده، بيا پيش خودم انشاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد سراغمان، چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد اين برای من است . : همسر شهید فرمانده نابغه سپاه قدس حسین پور❤️ (حسین قمی) @raviannoorshohada