~🌿
وقتی رسیدم دستشویی،دیدم آفتابه ها خالی اند...
باید تا هور می رفتم. زورم آمد.
یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟ »
رفت و آمد؛ آبش کثیف بود.
گفتم « برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیزتر بود.»
دوباره آفتابه را برداشت و رفت.
بعدها شناختمش
زین الدین بود...🌷
#سالروزولادتشهید🕊
http://eitaa.com/raviannoorshohada