🍃🌸🌷🍃🌸🌷
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهرِ محمدرضا از دلم جدا شده...💔
آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم:
حالت غریبی داشتم،
آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت:
خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است...
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید
بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم.
احساس میکردم مهمان داریم!
عصر بود که همسرم، دخترم وپسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد...
به همسرم گفتم:
"حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند."
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت:
"فاطمه محمدرضا زخمی شده است"
امّا من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است...
#به_روایت_مادر_شهید_محمد_رضا_دهقان🕊
#شهیدِ_بیست_ساله
http://eitaa.com/raviannoorshohada