eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
628 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟جدیدترین صحبت های فرزند #شهید_محسن_حججی 🌸بابا محسنم همه دشمنا رو کشته بود؛ دشمنا اومدن بابامو شهید کردن...💔 raviannoorshohada
برگشتم به حاج سعید گفتم:آخه من چطور این بدن اربا اربا رو شناسایی کنم😞؟خیلی به هم ریختم.😔 رفتم سمت آن داعشی👹. یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم ،سرش داد زدم:شما مگه مسلمون نیستید😤؟ به کاور اشاره کردم که مگه او مسلمون نبود؟پس سرش کو؟چرا این بلارو سرش آوردید؟😭😭 حاج سعید تندتند حرف هایم را ترجمه می کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده♂و باید از کسانی که اورا برده اند (القائم) بپرسید. فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد.دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می گویداسیرتان را اینطور شکنجه کنید😤؟نماینده داعش گفت: تقصیر خودش بوده. پرسیدم:به چه جرمی؟ بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد😤،نه اطلاعاتی به ما داد،نه اظهار پشیمونی کرد😑،نه التماس کرد!تقصیر خودش بود...! #شهید_محسن_حججی🌹 @raviannoorshohada
⭕️دایی همسر شهید: 💟بهش گفتم: از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو. 💟راستش آن اوایل تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بد و بیراه میگفتم. او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. 💟آن روز گفت: گفتنی نیست، باید راهش رو بری تا بشناسی‌ش! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا. 💟بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای. 💟پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری. 💟 #عزت از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: #عاقبت_بخیر بشی! 💟همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم #عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم. 📚برگرفته از کتاب #سربلند ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی 🌹وصیت شهید مدافع حرم محسن حججی:👇👇👇 💟از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنه‌ای نائب بر حق #امام_زمان است. 🍃 #شهید_محسن_حججی 🍃 #یاد_شهدا_باصلوات @raviannoorshohada🌹
#خیرخواه توے عذرخواهے ڪردن پیش قدم بود. مےگفت: "نذاریم چیز هاے ڪوچیڪ باعث بشه از هم فاصله بگیریم. باید سال ها ڪنار هم رزمنده باشیم.نذاریم ڪدورت ایجاد بشه." مےگفت:" "براے هم دیگه خوب بخوایم."🌹 #شهید_محسن_حججے🕊 @raviannoorshohada
دروغ است اگر بگویم نماز شبش ترک نمیشد. اگر بیدار می شد میخواند🌸.ولی مقید بود که سه وعده نماز را در مسجد و به جماعت بخواند👌. بعد از نماز صبح همیشه حدود بیست دیقه می نشست به دعا خواندن.حالا چه میخواند نمی دانم! برنامه ریزی کردیم بعد از نماز صبح برویم ورزش نه به نیت سلامتی جسم و روح ابدا. دوتایی با دمپایی دور محوطه می دویدیم🏃فقط و فقط برای امادگی سوریه.توی همین دویدن ها چند دفعه به زبان اورد که سر باید برای حضرت زینب (س)از تن جدا شود!💔 خیلی پیگیر بود که تانک را یاد بگیرد .دنبال جزوه راه می افتاد توی مرکز اموزش وکتابخانه.از لحاظ علمی جزو نفرات اول بود🙂.با این که تازه وارد سپاه شده بود و نه به بار بود نه به دار.مدام میگفت:اگر چیزی یاد نگیریم توی سوریه لنگ می مونیم. برای رزمایش به بیابان های شیراز رفته بودیم.فهمیدم روزه است.توپیدم :بدو بدو چرا امروز?از پا می افتی!خندید:نه طوری نیست☺️.چون ارشد دوره بودم تک تک نیروها را زیر نظر داشتم.باید به نوبت می رفتند کلمن اب را پر می کردند و برمی گردد. ارادت خاصی به شاهچراغ داشت😇تا وقت خالی گیر می اورد شیک و پیک می کرد که برویم زیارت. پنج شنبه ها هم می خواست به هر قیمتی شده مرخصی بگیرد برود خانه🏢. یک بار از اصفهان کورس کورس ماشین سوار🚗 شدیم تا نجف اباد. ندیده بودم کسی بتواند این قدر سر کرایه تاکسی چانه بزند. یکی از راننده ها به محسن گفت :قربون اون تارهای سبیلت برم ولمون کن😕 میگفت :اخه بابای خودم تاکسیرانه!نرخ کرایه دستمه. #شهید_بی‌سر #شهید_محسن_حججی🌹 @raviannoorshohada
. 📲زنگ زدم: معطل نکن! زودبیا پایین. باید می‌رفتیم دنبال دوتا از بچه‌ها. یکی‌شان اصفهان بود و یکی زرین‌شهر. اول اصفهان نشانی را پیدا نمی‌کردیم. چنددفعه دور یک میدان چرخیدیم. می‌خندید: من شب دومادی‌م این‌قدر تو خیابونا دور نزدم! مدام مداحی‌ها را عوض می‌کرد. گفتم: دنبال چی می‌گردی؟ گفت: سیدرضا نریمانی!🙂 گفتم: تو فلش من فقط مداحی میثم مطیعیه!یادش رفته بود فلش مداحی‌اش را بیاورد.😒 گفت: تو گوشی‌م دارم می‌تونی به ضبطت وصل کنی؟ گفتم:ضبط من این امکانات رو نداره. بچه ها که سوار شدند به هرکدام زیارت‌نامه‌ی حضرت‌فاطمه(س داد که در سفر بخوانند.👌 به بروجن که رسیدیم گفت:وایسا برم یه‌دونه پرچم بخرم🏴. پرچم کوچکی را انتخاب کرد که به کوله‌اش ببندد با یک دفترچه📖🖊 یادداشت که خاطرات سفرش را بنویسد. چقدر روی پرچمش حساس بود که همه‌جا روی کوله‌اش نصب باشد. سی‌چهل کیلومتر رفته بودیم. یادش افتاد تسبیحش را در مغازه جا گذاشته است. به دست و پایم افتاد که تو‌را به خدا برگرد. گفتم:بابا ولش کن یه دونه تسبیح📿 که این‌قدر ارزش نداره! آهی کشید که دانه‌هایش را از محل شهادت رفقایم جمع کرده‌ام😔. فرمان را کج کردم و دور زدم. خدا خدا می‌کرد پیدایش کند. وقتی برگشتیم دیدیم همان‌جا روی میز مغازه‌دار است. در مناطق جنگی کلی از کانال کمیل برایمان تعریف کرد. خیلی هم اصرار داشت موقع برگشت حتما به آنجا سر بزنیم. قبل از اذان صبح رسیدیم مرز چذابه. ماشین را گذاشتیم توی پارکینگ و رفتیم وضو گرفتیم. از گیت بازرسی که رد شدیم گوشه ای به نماز ایستاد. ما هم پشت سرش نماز را به جماعت خواندیم. #شهید_محسن_حججی🌹 @raviannoorshohada
محسن با دوربین گوشی‌اش📲 از آن عکس📸 گرفت. پرسان پرسان آنجا را پیدا کردیم. ظرفیت موکب تکمیل بود؛ ولی راهمان دادند. فردایش مریض شد؛ سرماخوردگی😪 و تب‌ولرز شدید. یک روز کامل توی موکب از زیر پتو بیرون نیامد. ما برایش سوپ🍜 می‌گرفتیم و می‌آوردیم. آخرشب بود که روی پا شد. تک و تنها رفت حرم و برگشت. با بچه‌ها داشتیم برنامه برگشت را می‌چیدیم. پیشنهاد داد که حتما شب جمعه💔 را بمانیم. می‌گفت:(( این همه راه کوبیدیم اومدیم کربلا حیفه شب زیارتی آقا از دستمون بره.))😢 بااین حرفش دل همه را راضی کرد. می‌خواستیم شب جمعه باهم برویم زیارت. ما را قال گذاشت. خودش تنهایی رفت گوشه دنجی پیدا کرد برای زیارت.☹️ در حرم هرچه گشتیم پیدایش نکردیم. صبح که به موکب برگشتیم سر ساعتی که قرارمان بود رسید؛ با یک عالمه مهر و تسبیح📿📿 تربت که برای سوغاتی خریده بود.👌 #اربعین #شهید_محسن_حججی @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷حضور #شهید_محسن_حججی در پیاده روی #اربعین 🌹یاد شهدا با صلوات #اللهم_صل_على_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی #شهید_محسن_حُججی🌷 روایتگری حاج حسین یکتا از شهید حججی.. @raviannoorshohada
. چهل هفته خالصانه به جمڪران رفت و رسیدن به حضرت حق را طلب ڪرد سربلند شد ، به معبود رسید ، شهید شد شهید بی‌سر ... #شهید_محسن_حججی آقا جان ما را به شوق وصالت سر به راه ڪن @raviannoorshohada
#نباید_مدیونش_بشیم! همیشه یک تسبیح گِلی دستش بود📿. بهش گفتم: آقا محسن، هی با این تسبیح چی میگی لب می جنبونی؟ به خودم میگفتم اگه به من بود، این سی و سه تا دانه را ظرف دو دقیقه قِرش می دادم و می رفت😐؛ صدتایی نیست که این همه مشغولش شده است. دارم برای زمین ذکر می گم! تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون😳 گفت: روی این زمین میخوابیم، راه می ریم نباید مدیونش بشیم! ☝️ #شهید_محسن_حججی @raviannoorshohada
#قبله_دلها 🌷می خواست که به اینجا برسد. هدف گذاری کرده بود و برنامه هایش را مدیریت کرده بود. خیلی جاها سر رفتن به سوریه باهاش مخالفت کرده بودند، اما محکم و‌قوی هدفش را دنبال می کرد. 🌷در اردوی تخصصی که در شیراز داشتیم، به محسن گفتم: "پسر بیا با این تیپ و لباس، یه عکس با ژست فرمانده ازت بگیرم." خندید و گفت: " رفیق! من نمی خوام فرمانده بشم، می خوام شهید بشم! " 📚برشی از کتاب #سرمشق #شهید_محسن_حججی 🌷 #شهید_مدافع_حرم @raviannoorshohada
💠 #دوست_شهید_دارید؟! ◀ دوست شهید 🌷 در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک شهید دوست❤باشیم. 🌷 دوست من شهید نور محمدی بود و دوست محسن، عمویش.😊 قبر این دوشهید نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم.😅 🌷 عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود.😇 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر حاجت روا شد.😔💔 📚برشی از کتاب #سرمشق #شهید_محسن_حججی🌷 @raviannoorshohada
﷽ 🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸 😍 #شـــهـــیــد_دلـــهـا 😍 #شهید_محسن_حججی 💜 نیمه شعبان بود نذر کردیم عصر نیمه شعبان دوغ و گوشفیل پخش کنیم. 😇 عصر شروع به پخش کردیم ... آقا محسن با همسرشون اومدن کمک ما.یه مداحی گذاشتن و صداش رو زیاد کردن. 😉 محسن خیلی اونروز کمک ما کرد. بعد از اینکه کارمون تموم شد یه پلاستیک برداشت وگفت : ( هرچی آشغال هست و لیوان یکبار مصرف جمع کنیم ). 👌 خودش رفت و هرچی لیوان بود جمع کرد گفت : مامورین شهرداری گناه دارن بخوان نظافت کنن. 🙏 #لذت_بندگی @raviannoorshohada
📚 برشی از ڪتاب ‌#سربلند شهدا رفتنمان شروع شد. پیشانی بند"یازهرا" گره زدیم به ڪیلومتر موتورمان؛ من رنگ زرد ومحســن سبز.💚 اعتقاداتمان را راحت جلوی یڪدیگر بروز میدادیم ودراین مسئله راحت بودیم. میرفت درباره شهــدا اطلاعات جمع میڪرد.👌🕊 خوانده بود شــهدا #پنج‌شنبه ها میروند پیش اقا ابا عبدالله الحسین عـلیه السلامـ💔 #شب_های_جمعه ڪه میرفتیم، میگفت:"فاتحه نخون؛چون شهید مجبور میشه بیاد اینجا☝️ #شهیـد_محسن_حججــی🌹 @raviannoorshohada
💠 نذر فرهنگی 🌸🍃 برای راه اندازی و برپایی نمایشگاه کتاب خیلی مصمم بود و پیش قدم می شد. این کار را رایگان انجام می داد. میگفت نذر کرده ام. 🌸🍃 معمولا کتاب هایی را تبلیغ می کرد و می فروخت که خودش قبلا خوانده بود. اعتقادش این بود که باید بدانیم چه چیزی به خورد دیگران می دهیم. می گفت: "اول باید خودم مزه اش کرده باشم، بعد تعارف کنم." 📚 کتاب سرمشق #شهید_محسن_حججی🌷 @raviannoorshohada
🔹کتاب های📚دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت😍 بعضی اوقات که یک کتاب برایش دلچسب بود، چندبار می خواند. 🔸سوار سرویس دانشگاه🚌 که می شدیم کتاب "خاک های نرم کوشک" را می خواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست‼️ که محسن می خواند. تا بالاخره چند نفری خریدند و خواندند برشی از کتاب سرمشق #شهید_محسن_حججی @raviannoorshohada
#رسم_رفاقت ✍ یہ عده از رفقا ، رفقای بگو بخندند فقط ؛ دیگہ سودی غیر این برا آدم ندارند . اما یہ دستہ رفیق راه اند ، ڪه دغدغہ شون هست ڪه #رشد ڪنند و آدم بهتری بشند . شما ڪدام دستہ از این رفقا را دارید ؟😊 #شهید_محسن_حججی #اردوی_جهادی @raviannoorshohada
چهل هفته خالصانه به جمکران رفت و رسیدن به حضرت حق را طلب کرد. سربلند شد، به معبود رسید، شد. ما را به شوق وصال سر به راه کن. @raviannoorshohada
فرازی از وصیت نامه از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید. همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید. ولادت: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ - اصفهان (ایران) شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ - التنف (سوریه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔻به نقل از همسر شهید : 🔹بعضی از روزهای تلفن همراهش خاموش📴 بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت: 🔸ارتباطم را با کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای اختصاص بدم♥️ اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم☺️ 🌷 @raviannoorshohada
. 🏴یا رب الحسین علیه‌السلام🏴 خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکرده‌ام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیه‌السلام رسید... تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم رو به اتمام است و من هنوز...خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کرده‌ام که این‎گونه باید رنج و فراق بکشم؟ خدایا؛ می‌دانم... می‌دانم روسیاهم، پرگناهم...اما... تو را به حسین علیه‌السلام... تو را به زینب سلام‌الله‌علیها... تو را به عباس علیه‌السلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار این‌گونه بگویم... غلط کردم.خدایا... بگذر... بگذر از گذشته‌ام. ببخش...باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد... 💔 ✍ نوشته‌ی در محرم سال ۱۳۹۵ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
رفیقش‌می‌گفت: درخواب‌محسن‌رادیدم‌!ڪہ‌میگفت: هرآیہ‌قرآنی‌‌کہ‌شما‌ برای‌شھدامۍخوانید⛓-! دراینجاثواب‌یڪ‌ختم‌قـرآن‌رابہ‌اومی‌دهند" ونورۍهم‌برای‌خـواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌می‌شـود.^^🖐🏻-! -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷 هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم، شب 🌙جمعہ بود و شب شهادت حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه💌 بنویسیم؟ گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم. در آخرین پیامش برایم نوشت: سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم. . 🌺 -فدا❤ ⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘ http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷 : 💭 سعے ڪن یہ جوری زندگے ڪنے ڪہ خداعاشقت بشہ؛اگہ خداعاشقت بشہ،خوب توروخریدارے مےڪنہ... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------