eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
628 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
⁉️ 🎤 🔴 چون بہ شهادت احتیاج ندارن . این آقایونن ڪہ باید شهید بشن ، تا بہ سعادت برسن . 🔴 خانم ها یہ تحمل بڪنند تو خونہ ، اجر یہ شهید رو بهشون میدن دیگہ نمیخواد ڪار زیادی بڪنن . 🔴 خانمها واقعا امڪانات معنویشون بالاست فقط باید بدونند ڪجا باید چیڪار ڪنند مرد بداخلاقشو تحمل ڪنہ , بچه " ولایتمدار " میشہ ... 🔴 اون رفتارهایی ڪہ براے آقایون گفتیم هم همین تأثیر رو داره ... 🔴 همون روز اول ڪہ حضرت ام البنین (س) اومدن تو خونہ حضرت ، حسنین ڪسالت داشتند ، شروع ڪرد بہ تیمار ڪردن ... 🔴 تا سالها بہ احترام بچہ های حضرت ، خودشون بچہ دار نشدند ... 🔴 بعد ڪہ چهار پسر آورد ، همیشہ بہ پسرانش تأڪید میڪرد ؛↓ 📌 من ڪنیز بچہ های امیرالمومنین(ع) هستم و شماها خدمتگزاران بچہ های آقا هستید ... 🔴👈 . مادرهای بزرگوار ! نقشتون ویژه هست بہ حق حضرت ام البنین یہ همت بزرگی بڪنید ، در تربیت بچہ ها ... 🔴 پدر اگر امیرالمؤمنین هم باشہ ، نمیشہ نقش" مـــــادر " رو انڪار ڪرد ... 🔴👈 دخترها رو دارید تربیت میڪنید ؟ بہ گونہ ای خــاص تـربــیــت بڪـنـیـد ڪہ پس فردا ام البـنـیـن باشند .
#خاطرات_شهدا #همسرداری زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود ، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دونفر بودندیکیشون گفت : منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست ؟ دلم هری ریخت گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده . گفت : جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد، اومدم توی حیاط هنوز فکر می کردم خبر شهادتش را برایم آوردند، پاکت را باز کردم یک نامه داخلش بود با یک انگشتر عقیق، درآن نامه نوشته بود برای تشکر از زحمت های تو، همیشه دعات می کنم ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد. #شهید_صیاد_شیرازی 🍀 @raviannoorshohada
شیوه شهدا زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر بودند، یكیشون گفت: منزل جناب سرهنگ_شیرازی همین جاست دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده گفت: جناب سرهنگ براتون فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم هنوز فكر می كردم خبر_شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق در آن نامه نوشته بود: 'برای از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم' از اشك توی چشمام جمع شد. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
دست به غذايش نزده بود!🍲 همه دور تا دور سفره نشسته بودیم ؛ پدر و مادرِ مهدی، خواهر و برادرش. من رفتم توی آشپزخانه، چیزی بیاورم... وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من بیایم...❤️ http://eitaa.com/raviannoorshohada