eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
977 ویدیو
81 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیرهای راهپیمایی روز ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۱ ،  در شهر مقدس شیراز همه باهم میآئیم✌️✊️🇮🇷 @raviyanfarss
هدایت شده از KHAMENEI.IR
4_5990190140406894258.mp3
15.57M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش. ۱۴۰۱/۱۱/۱۹ 💻 Farsi.Khamenei.ir
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _  ۴٩ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف سه
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _  ۵٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف شرایط سخت راوی : همسر شهید بنام خدا در این اواخر، چند وقت قبل از شهادتش یک ماشین سپاه در دستش بود. یکبار به روستا برای دیدن مادرش رفت. در آنجا چه گذشت، من نمیدانم. بعد از شهادتش عروس عمویش در مجلس ختم برای او خیلی بی تابی می‌کرد. حدس زدم باید خاطره ای از عبدالحسین داشته باشد که آن طور بی تابی می کند. بعداً که به خانه رفتیم و او آرام تر شده بود از او پرسیدم: خیلی گریه و زاری میکردی موضوع چی بود؟. چشمانش خیس اشک شد. سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. خاطره همانروز که عبدالحسین به روستا رفته بود را برایم تعریف کرد. ابتد توضیح داد که پسرش در مشهد درس می خواند. سپس گفت: آن روز تا دیدم آقای برونسی با یک ماشین به روستا آمده، زود یک بسته نان و کمی گوشت و چیزهای دیگر آماده کردم و پیش خدا بیامرز شوهرت آوردم. از او پرسیدم: آیا شما از اینجا به مشهد برمی‌گردید؟. ایشان گفت: اتفاقاً همین الان دارم به مشهد برمیگردم، شما کاری دارید؟. به ایشان گفتم: این خرت و پرتها را من عقب ماشین شما می گذارم، زحمت بکشید و برای پسر من ببرید!. خدا بیامرز لحظه‌ای ساکت ماند و چیزی نگفت، بعد سرش را بلند کرد و گاراژ را نشانم داد و گفت: همین الان یک اتوبوس دارد به مشهد می رود. به راننده آن بسپار تا برایتان ببرد.  من حیرت زده شدم. انتظار نداشتم که چنین چیزی بشنوم. خودش با مهربانی گفت: البته کرایه آن را هم من خودم میدهم، وقتی  هم به مشهد رسیدم به پسرت می گویم به گاراژ برود و جنس ها را تحویل بگیرد. با تعجب گفتم :خوب شما که ماشین داری پسر عمو! دیگر چرا بدهیم به گاراژ؟. خیلی جدی گفت: این ماشین مال بیت الماله، من فقط حق دارم که با این ماشین به روستا بیایم و فقط از مادرم خبر بگیرم. همینقدر سهم دارم، نه بیشتر!. قضیه برای من قابل درک نبود و همانطور مات و مبهوت او را نگاه می کردم. آقای برونسی حالت من را فهمید، گفت: اگر بخواهم برای بچه شما نان و گوشت ببرم، فردای قیامت باید حساب پس بدهم!. آن موقع این حرف ها برای من مبهم بود و از اینکه روی مرا زمین زده بود بدجوری دلخور شدم. با ناراحتی و تعارف پیشنهاد کردم :حداقل این ها را برای خودت ببر! قطعاً برای خودت که مجاز هستی این ها را ببری!. در جواب گفت: چنانچه برای خودم هم اگر خواستم ببرم، آن را با اتوبوس های گاراژ میفرستم و یا اینکه بعدا با ماشین شخصی میایم و میبرم. حرفهای عروس عمو به اینجا که رسید، دوباره گریه اش گرفت. وی ادامه داد: اگر همان جا میفهمیدم آقای برونسی چه کار دارد میکند خودم را به پایش می انداختم. ولی افسوس که آن موقع نفهمیدم و دیر فهمیدم....... یک بار، یکی از بچه های خودمان، زمین خورد ودستش شکست، آن لحظه باید او را سریع به بیمارستان می رساندیم. در آن شرایط سخت هم، به ماشین بیت المال که در جلوی خانه بود دست نزد. سریع رفت یک تاکسی گرفت و بچه را به بیمارستان رساند؛  او تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق و حساس بود. ادامه دارد... صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید حمید ساجدی (1343- 1357ه ش) حمید ساجدی، در محله ی اصلاح نژاد شیراز پا به عرصه وجود گذاشت. مث
شهید خسرو باقری (1336- 1357ه ش) در خانواده ای محقّر اما مذهبی واقع در خیابان گلکوب (کارگر) شیراز، پای به عرصه ی وجود گذاشت. هر چند محل زندگی اش از نظر اجتماعی خوب نبود ولی او از همان کودکی با مراقبت های خاص پدر، تربیت یافت و راهش را از دیگر همسالان که به باطل می رفتند جدا کرد. فقر اقتصادی، عاملی بود که خسرو باقری را با همه عشقی که به علم داشت از درس و تحصیل باز دارد. اما بالاخره با هر زحمتی بود در کنار تلاش و کارهای طاقت فرسا برای تأمین معاش خانواده به مدرسه رفت و دوران سیکل متوسطه را به پایان رسانید و به شغل بنایی روی آورد. خسرو نیز مثل دیگر مردم به تنگ آمده از ستم ستمشاهی به راهپیمایی های میلیونی پای گذاشت و خانواده و عده ای از دوستانش را نیز با خود همراه کرد. توزیع و پخش اعلامیه های حضرت امام رحمت الله علیه در بین مردم و تهیه ارزاق عمومی برای خانواده های بی سرپرست و تحویل آن به خانواده فقیر از دغدغه های و دل مشغولی های شهید خسرو باقری بود. آگاهی به نحوه ی ساخت بمب های دستی، وسیله ای شده و او را وادار ساخت تعداد زیادی از این بمب ها را آماده نماید. آن روز، (22 بهمن 57) نیز با تعدادی از همین بمب های دست ساز خود به مقابل شهربانی شتافت و همدوش مردم، به جهادی بی امان علیه خصم دست زدند. خسرو نعره زنان با پرتاب بمب ها به طرف مزدوران شاه، می خروشید که ناگاه آتش تیر دژخیمان، قامت بلندش را دشت شقایق ها کرد. او مست و خراب جام نابی دگر است هر قطره خون او گلابی دگر است بنگر که شهید خفته در دامن خاک در مشرق ناب آفتابی دگر است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید خسرو باقری (1336- 1357ه ش) در خانواده ای محقّر اما مذهبی واقع در خیابان گلکوب (کارگر) شی
شهید رحمت الله دهقان (1341- 1357 ه ش) بیضاء فارس با آن طراوت روستایی چشم به راه تولد یکی از فرزندانش بود. چند سالی از به دنیا آمدن رحمت الله نگذشته بود که به خاطر سیاسیت های استعماری شاه در بخش کشاورزی، روستا ها را از طراوت و رونق انداخت و رحمت الله مجبور گردید به همراه خانواده جلای مولد کرده به شیراز هجرت نمایید. در شیراز به عنوان شاگرد مکانیکی در تعمیر گاهی مشغول به کار شد تا بتواند معاش خانواده اش را تامین نماید. او که با اوج گیری امواج سهمگین انقلاب اسلامی، استاد کار ماهری شده بود، تصمیم به ازدواج گرفت و در سال 57 در سن شانزده سالگی همسر اختیار کرد. راهپیمایی ها با آن صفوف متحد و تجلی خشم مردم در قالب شعارهای کربلایی، رحمت الله را مجذوب خود کرد و او را که همه عشقش امام و اسلام بود در همه تظاهرات شرکتی فعال داشت. روز 22 بهمن 57، وقتی که رحمت الله و هزاران انقلابی به خروش آمده در جلو شهربانی با عمال شاه به نبردی بی امان دست زده بودند، زوزه تیری آتشین، پیکرش را به دشت شقایق تبدیل کرد و او را به کربلائیان متصل ساخت. مادر بزرگوارش، خواب عجیبی را که در روزهای آخر زیارت مکه معظمه دیده روایت کرده و بیان می دارد که رحمت الله در عالم خواب، دست پایم را بوسید و گفت: من برای دو کار آمده ام؛ اول اینکه مرا به خاطر نا فرمانی از دستوراتت در هنگام شرکت در تظاهرات شکل گیری انقلاب اسلامی عذر خواهی نموده و دوم اینکه ایام سفر حج به سر رسیده به بدرقه تان آمده ام. صبح که از خواب برخواستم درد شدید در پاهای خود احساس کردم. به روحانی کاروان مراجعه کردم و شرح ما وقع را گفتم. او در جواب گفت: مگر او را نبخشیده ای؟ گفتم: او را خیلی وقت است که عفو کرده ام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید رحمت الله دهقان (1341- 1357 ه ش) بیضاء فارس با آن طراوت روستایی چشم به راه تولد یکی از فرز
شهید رضا دشت بشی (1317- 1357 ه ش) تولد شهید رضا دشت بیشی را در«قریه پودنک شیراز» ذکر کرده اند او که در خانواده ای فقیر اما آزاده و دین باور پرورش یافته بود از کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید و سایه پدر و نگاه مهربان مادر را از دست داد و برادرش سرپرستی او را به عهده گرفت. رضا که به وضعیت وخیم اقتصادی برادر پی برده بود به خود اجازه نداد تا برادر را در ضیق معیشت بگذارد. بنابراین بی درنگ در همان دوره کودکی به کار و تلاش رو آورد و خویشتن را از درس و تحصیل محروم ساخت. آتش انقلاب اسلامی از حنجره ی عاشورایی روح الله، شعله می کشید و آزادگان را مجذوب خود می کرد. رضا را که سخت به امام و اسلام دلبسته بود به خویش فرا خواند. او نوار های سخنرانی امام را با تحمل مشقت و رنج تهیه می کرد و پس از گوش کردن به آن به دیگران می سپرد تا آنان نیز از سخنان امام بهره مند گردند. خبر بازگشت خورشید تبعیدی و خطه خوان 15 خرداد به ایران اسلامی، رضا را با شوقی وصف نا پذیر به تهران کشانید. جمال و جلال امام خمینی، هزار توی دل رضا را منور ساخته و او در بازگشت به شیراز، تصمیم گرفت همه وجود خود را برای مبارزه با رژیم شاه، وقت امام و اسلام نماید. روز 22 بهمن 57، کربلای رضا گردید او در آن روز با دیگر همرزمان انقلابی خود در جلو شهربانی حماسه ها آفرید تا سرانجام شلیک تیری، پایش را هدف گرفت و روانه بیمارستانش کرد. در بیمارستان، وقتی به هوش آمد پرسید؛ از پیروزی انقلاب اسلامی چه خبر؟ وقتی شنید انقلاب اسلامی عالمتاب شده، آرامشی ملکوتی، سرپای وجودش را برگرفت شهید رضا دشت بشی پس از سه روز بستری شدن در بیمارستان، کربلایی شد و به روی امام حسین لبخند زد و به فرشتگان اجازه داد تا روحش را به اعلی علیین ببرند.