انجمن راویان فجر فارس(NGO)
توجه توجه👇👇👇👇
بنام خدا
ان شاالله اعزام کاروان های راهیان نور دانش آموزی
با محوریت 《شهدای حرم شاهچراغ علیه السلام》 از ۱۶ بهمن ۱۴۰۱ ، با حضور خواهران آغاز میگردد.
راویان محترم خواهر در تمامی نواحی ، همکاری شایسته را داشته باشند.
دوره اول اعزام از ۱۶ بهمن تا ۳۰ بهمن متعلق به خواهران
دوره دوم اعزام از ۱ اسفند تا ۱۰ اسفند متعلق به برادران.
ضمنا:
《در اردوگاه و مناطق یادمانی ، راویان استقراری از استان فارس حضور دارند》
موفق باشید
#انجمن_راویان_فجر_فارس
هدایت شده از منصور دلها ♥️
:
🌷🕊🍃
✍ما صاحبِ آرزویی هستیم
که شیرینیِ وصالش را شهدا چِشیدهاند
پنجشنبه هست یاد شون کنیم با ذکر صلوات✨
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#وعجل_فرجهم
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید احمد مفتاحی (1339- 1357 ه ش) شهید احمد مفتاحی در خانواده ای ساده و مسلمان، در روستای «خورجا
شهید احمد نعمت اللهی
(1337- 1357 ه ش)
در محله ی «کوشک نصرالله میرزایی» سینما سعدی فعلی شهر شیراز دیده به جهان گشود. در نوجوانی برای کمک به درآمد خانواده و رفع چهره ی زشت فقر شغل بنایی را برگزید.
او دوستی و کمک به همنوع را در سرلوحه ی کارهای خود قرار داده بود. چنانکه وقتی در شهر یاسوج دید یکی از کارگران بدون لباس است، لباس خود را به او بخشید وخودش با همان لباس به شیراز برگشت.
از ویژگی های بارز احمد حسن اخلاق و پایبندی اش به نماز بود. حتی برای یک مرتبه هم نمازش ترک نشد و نماز را عاشقانه قامت می بست.
با اوج گیری مبارزات مردمی، او نیز به خیل مردم آزاده پیوست و با صحیفه ی فریادهای خویش، ندای آزادی خواهی را سر داد. فعالیت انقلابی اش را با راهپیمایی و توزیع اعلامیه های امام(ره) آغاز کرد. وی با خرید نان و تقسیم آن در بین مردم شرکت کننده در تظاهرات، مراتب عشق و ارادت خود را به امام(ره)، انقلاب و اسلام نشان می داد.
روز 22 بهمن 57، احمد هم نفس با دریای طوفانی خشم مردم، کلانتری های شهر را یکی یکی خلع سلاح کرد و برای یاری رساندن به دیگر انقلابیون، روانه شهربانی شد. قبل از رفتن، به خانه آمد و چند کوکتل مولوتف را که قبلا آماده کرده بود، برداشت و از منزل خارج شد. وقتی مقابل شهربانی رسید، مشاهده کرد که دژخیمان، مردم بی سلاح را هدف گلوله قرار داده اند؛ تاب نیاورد و با کوکتل مولوتف به مصاف اهریمنان شتافت.
او در مقابل نگرانی دوستانش از بیم جان وی، پاسخ داد: «چه بهتر، آنوقت شهید محسوب می شوم.» با پرتاب سومین بمب آتش زا هدف گلوله های آتشین خصم قرار گرفت و به ملکوت عروج کرد.
شهید احمد نعمت الهی پس از شهادت در رویای صادقانه به خواب مادر آمده و خانواده اش را به ادامه راه امام و شهیدان وصیت نمود.
در جریان هشت سال دفاع مقدس، خانواده ی نعمت الهی، دیگر عزیزشان حبیب الله را نیز تقدیم اسلام نموده تا وصیت احمد را عمل کرده باشند. مادر بزرگوار شهیدان احمد و حبیب الله نعمت الهی گفت: «امیدواریم با تقدیم این دو هدیه به راه انقلاب و امام، خداوند را از خود راضی کرده باشیم.»
هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#گزارش_تصویری_فارس
#یادواره_خانگی_شیراز
#شیراز
#بهمن_ماه_۱۴۰۱
✳️ مناسبت آغاز دههپرفروغ فجر وسالروزشهادت،شهیدامنیت علیاکبر رنجبر از افسران خدومفراجاوباحضورخانوادهمحترم شهیدوهمکارانایشان مراسم یادواره خانگی درمنزل شهید برگزار
گردید.
#کنگره_سرداران_و_پانزده_هزار_شهید_فارس
🇮🇷 کنگره سرداران و پانزده هزار شهید ولایتمدار استان فارس
@Kshohadayefars
https://kongerehshohadayefars.ir/
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف لطف
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴۴
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
یک قطره اشک
راوی : همسر شهید
بنام خدا
بعد از پیروزی چشمگیر گردان عبدالحسین در عملیات، و اینکه توانستند مقادیر زیادی غنائم جنگی از دشمن بعثی بگیرند. طبق دستور امام، قرار شد سپاه، عبدالحسین را به سفر حج اعزام نماید. برای این منظور از سپاه آمدند و شناسنامه او را گرفتند. در آن روز عبدالحسین در جبهه ها بود. حتی در مرحله بعد لباس احرام هم برای عبدالحسین خریدند و آنرا به همراه شناسنامهاش به درب خانه آوردند و تحویل دادند. در همان روز همسایه مرا صدا کرد و گفت: عبدالحسین پشت خط تلفن منتظر شما است. من به خانه همسایه رفتم. بعد از سلام و احوالپرسی، موضوع سفر حج را برایش تعریف کردم. خودش خبر نداشت و باورش هم نمی شد. فکر می کرد من دارم با او شوخی میکنم.
در هر صورت زمان عزیمتش، ابتدا برای خدا حافظی به مشهد آمد و قرار شد زمان دقیق برگشتش را دوسه روز زودتر به ما اطلاع دهد. چند روز قبل از برگشتش با برادر عبدالحسین و برادر خودم قرار گذاشتیم که برای ورود عبدالحسین حسابی سنگ تمام بگذاریم و جلوی خیابان و در حیاط منزل برایش دوتا گوسفند قربانی کنیم. همین طور جلوی خانه را چراغانی کنیم. قرار بود وقتی عبدالحسین از حج به فرودگاه تهران رسید سریع با تلفن خبر ورودش را به ما بدهد تا ما فرصت کافی برای انجام تشریفات استقبال در محل از او داشته باشیم. همه کارها و برنامه ها رو به راه بود، فقط ما منتظر تلفن عبدالحسین بودیم. یک روز در خانه مادرم بودم که در نزدیکی خانه خودمان است. در آن لحظه یکی از همسایه ها بدون در زدن دوان دوان وارد خانه مادرم شد و گفت: سریع بیا که آقای برونسی الان از مکه به خانه تان رسیده است!.
من حیرت زده شدم. با مادرم دوان دوان به طرف خانه دویدیم. وقتی وارد شدیم دیدم که بله، در اتاق با دو حاجی دیگر نشسته است. بعد از سلام و روبوسی من با دلخوری به او گفتم: برای چی بی سر و صدا آمدی؟.
عبدالحسین گفت: اصلاً ناراحت نباشید من فردا صبح زود به حرم میروم. وقتی برگشتم شما هر کاری خواستید انجام دهید. من با ناراحتی به برادرم گفتم: چرا هم اینجا وایسادی برو یکی از گوسفند ها را بیاور و در حیاط سر ببرید!. عبدالحسین گفت: الان لازم نیست کاری بکنید! فردا صبح، هم چراغانی کنید و هم گوسفند بکشید و هر کاری دلتان خواست انجام دهید!.
فردا صبح موقع اذان، گفت: عجله نکنید! ، فعلا ما سه نفری به حرم مشرف می شویم و تا ساعت ۱۰ نمی آییم بعد از برگشت ما مراسم رااجرا کنید.
از خانه بیرون رفتند. ولی خیلی زودتر از ساعت ١٠ از حرم برگشتند. من را به کناری کشید و آهسته گفت: من خدا را شکر کردم که توفیق تشرف به حج به من داد. این زیارت توفیقی بود که خدا به من عنایت کرد. حالاخوب گوش بده ببین چه میگویم! من یک بسیجی ام. فرض کن در جبهه چند نفر زیر دست من فرمان بردار هستند. (البته من نمی دانستم که عبدالحسین در جبهه فرمانده است بعد از شهادتش تازه فهمیدم که او فرمانده بوده) سپس ادامه داد: مثلا همین شهید صداقت که در همسایگی ما بوده و شهدای دیگر..... شما خودت را جای همسر آنها بگذار که که یک نفر مثل من با شرایطی که گفتم رفته مکه و برگشته، حالا هم محل را چراغانی کرده و طاق نصرت بسته. شما بخوای از آنجا رد شوی. با چند بچه کوچک که روی دستت مانده. با خودت چه میگویی؟ آیا نمیگویی اینها شوهر مرا کشتند بعد خودشان به سفر حج رفتند؟.
من چیزی نگفتم و همچنان گوش می کردم و به آرامی حرفهای او را تصدیق کردم. سپس ادامه داد: اگر یک قطره اشک از چشم یک یتیمی بریزد، فردای قیامت با من چکار می کنند، خانم!؟. طاق نصرت یعنی چه؟ مراسم استقبال برای چی؟.
وقتی دید من قانع شدهام، گفت: حالا هر کس می خواهد بیاید دیدن من بیاید، قدمش روی چشم. ما هم خوب از او پذیرایی می کنم.
تا سه روز مهمان ها آمدند و رفتند ما هم پذیرایی کردیم. گوسفند ها را هم کشتیم و در آرامش و سکوت نسبی، خرج و ولیمه هم دادیم. جالب بود که هر کس به خانه ما میآمد تازه می فهمید حاج آقا به مکه و مدینه رفته و برگشته است.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
تیزر #ستاره_های_شهر روایت هشتم 《#پدران_آسمانی》 همراه با جشن میلاد حضرت امام علی علیه السلام و ایام
تکریم پدران آسمانی در آیین «ستاره های شهر»/ همراه با اجرای متفاوت خوانندگان به پاسداشت میلاد حضرت علی علیه السلام
و روایت
#1516shiraz
🔻🔻🔻
https://farhangi-fars.com/?p=26969