هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
ادامه دارد...
#عملیات مولای متقیان در منطقهی #چزابه
1360/12/01
دشمن در جمع بندی اطلاعات خود به این نتیجه رسیده بود که ایران بزودی در منطقه « شوش » عملیات بزرگی انجام خواهد داد . از این رو استحکامات و تمرکز شدید نیرو را در شوش ایجاد کرد و میادین مین را وسعت داد . همچنین 10 تیپ مستقل به همراه چند تیپ « جیش الشعبی » به دو لشگر تقویت شدهاش در منطقه افزوده و برای پیش دستی در تاریخ 17 /11/ 1360، حمله خود را با شدیدترین آتش توپخانه در چزابه آغاز کرد ، اما با مقاومت سرسختانه نیروهای ایرانی رو به رو شد .
در مقابل نیروهای سپاه پاسداران با انجام عملیات « مولای متقیان (ع) » معروف به #جنگ چزابه در 12/1/ 1360 تلاشهای بیرویه دشمن را عقیم گذاشتند . این عملیات دو هفته به طول انجامید و خسارات قابل توجهی به یگانهای تقویت شده ارتش صدام وارد آمد . تنها ثمر حمله عراق به چزابه این بود که عملیات سراسری و گسترده « فتح المبین » یک ماه و نیم به تعویق بیفتد .
ارتش عراق در عملیات شکست حصر آبادان اعلام کرده بود که 80 تن و در عملیات « طریق القدس » 34 نفر کشته داده است ، ولی در نبرد چزابه شمار تلفات انسانی خود را به 200 نفر اعلام نمود ،که این تفاوت آمار ، شمار تلفات فراوان عراق در چزابه را میرساند ، علی رغم این ادعا ، دشمن دست کم 2000 کشته در این منطقه به جای گذاشت .
Https://eitaa.com/raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس
.
بخش هایی از #وصیت صوتی #شهید_حاج_شیر_علی_سلطانی چند روز قبل از شهادت:
... "در منطقه #بستان ، گلو درد شديدی گرفته بودم.
از #خدا خواستم که در اين شهر غريب زود شفا پيدا کنم و زمين گير نشوم.
همان شب، در خواب #پيامبر_اکرم (ص) را ديدم، گويی حضرت، انتظار مرا مي کشيد...
يک نفر مرا به مسجدی دعوت کرد و گفت حضرت منتظر شما هستند ، وارد شدم و گفتم کجا هستند، گفت آنجا دارند می آيند ، پيغمبر يک جمال نورانی داشت که در وصف من نمی گنجد...
يادم است شال و عمامه ای سبز به سر و گردن انداخته بودند ،به پای حضرت افتادم تا پای ايشان را ببوسم که حضرت نشستند و مانع من شدند...😢
نا خودآگاه گريه میکردم، چيزی يادم نبود، نه #شهادت، نه #جنگ و نه #پيروزی !
گفتم: #يا_رسول_الله روز قيامت من را شفاعت میکنيد؟!!
فرمودند: اگر خودت را به من برسانی من تو را #شفاعت ميکنم...
از خواب پريدم، برای يکي از دوستان خوابم را تعريف کردم، گفت تو در اين #عمليات #شهيد مي شوی!
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
ادامه در کتاب لندکروز بهشت📖
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
فکرش هم برایم سخت بود ، #شهادتت 😢
یادم به آن #تنگی_نفس هایت در #شلمچه می افتم که چجور #عاشقانه #روایتگری میکردی از روزهایی که دیگر برایمان تکرار نمیشود...
#روایت میکردی از رفقایی که ما تنهایشان گذاشتیم و آنان مشتاقانه سوی معبود شتافتند...!
روایتی با #خس_خس شدید ریه هایی که دیگر تاب ماندن نداشتند...
آنها هم خسته بودند از این همه اتفاق هایی که پس از #جنگ بر سر #پیشکسوتان_عرصه_جهاد_و_شهادت آمده بود...
وقتی میگفتم که #حاج_مجتبی بگو برایم از آن روزها ، سرت را پایین میانداختی و چشمان زیبایت فقط #اشک ها را سرازیر مینمود...
یادت هست؟ روایت اکبر را که برایت بازگو کردم ، همراه با #شهید اکبر در آخر روایت هردو سلام بر #ارباب_بیکفن دادیم ، بر فراز تپه #کربلا_فقط_۱_سلام ....
یادت هست؟ که شلمچه بودی و من بدیدارت آمدم ، گفتی دلم تنگت شده بود _حاج آقای متولی_ ومن فقط دوست داشتم ببینمت...
چقدر مؤدبانه و خالصانه صدایم میکردی ، همیشه...
الان هم به تو میگویم :
حاج مجتبی ، دلم برایت تنگ شده و من فقط میخواهم باز برای لحظه ای ببینمت و صدای خسته اما پر از مهر و محبتت را بشنوم و باز صدایم کنی:
_حاج آقای متولی_#😭
♦️چهارمین سالگرد عروج مظلومانه ات و رسیدن به وصالت را تبریک میگویم🌹 #سردار_شهید_حاج_مجتبی_ضیایی
#همچنان_منتظر
#سید_رضا_متولی
@hatef10012
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
...
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق از #اهواز رسید ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
گرما، بی داد می کند و بوی دود و باروت سینه اش را خفه کرده است ، لب و دهانش خشک شده ، از صبح تا الان که حدود سه عصر است ، لب به آب نزده ، هر چه عباس برایش سقایی کرده بود و آب آورده بود ، دستش را پس زده بود...
می خواست این ساعت آخر تشنه باشد و تشنه برود ، شاید چشم انتظار جرعه ای از آب #کوثر به دست #سقای_کربلا بود...
نگاهش را از عباس گرفت و به جاده ای که در پناه #خاکریز کشیده شده بود دوخت ، دنده را عوض کرد. حال عجیبی داشت ، بالاخره راهی را که از مهر۵۹ در آن قدم زده بود ، #خرداد ۶۷ داشت به آخر می رسید و چه راه سختی ولی زیبا...
هشت سال ، کم زمانی نیست برای پیمودن یک راه و در این میان فراق دوستان دیدن...
زمان ، که زیاد باشد ، دیدن عجایب جنگ هم زیاد می شود.
****
در لحظه ای ، سی چهل بعثی مثل سیل وسط جاده جاری شدند ، در چند لحظه گلوله بود که مثل تگرگ به کاپوت لندکروز #بهشت بارید...
فرصت دور زدن نبود ، دنده عقب گرفت ، هنوز چند متر نرفته ، گلوله آرپی جی ، فرو رفت در رادیاتور ماشین و منفجر شد...
عباس ازماشین پرت شد، با پاهایی غرق خون خود را کشید پشت خاکریز ، تا تجربه جدیدی از جنگ را در #اسارت کسب کند و حسن...
بوی بهشت را می شنید ، ملائکه او را با لندکروز بهشت به #آسمان می بردند و جسمش برای همیشه در جاده بهشت گم شد ، تا همه بفهمند او دوست داشت مثل #حضرت_فاطمه س #گمنام باشد ، می گفت:
دیگر روی برگشتن به شهر را ندارم...
#شهید_حسن_حق_نگهدار
https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4