11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای بابا حکایتی شده مویم...
🎙 مرثیهای جانسوز از حاج محمود کریمی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
🕊عضویت در
کانال راویان فتح لنجان🕊
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌸
کتاب#حیدر
به قلم #آزاده_اسکندری
#پارت15
پنج
سال دوم هجری
پیامبر طاقت دوری از فاطمه را نداشتند.یکی از خانه های حارثه بن نعمان را اجاره کردم. این طوری به پیامبر نزددیک تر می شدیم. یک روزه از خانه بنی نجار، اثاث کشی کردیم. خانه جدیدمان درش به مسجد باز می شد.
وسایل که جاگیر شد، همه جارا از نظر گذراندم. خانه کوچکمان به خصوص با آن فرش ساده کف اتاق، دل نشین و دیدنی شده بود.
💜💛💜💛💜💛💜
معمولا من و فاطمه درباره موضوعات مختلف با پیامبر مشورت می کردیم. همان اوایل از ایشان برنامه زندگی خواستیم. قرار شد کارهای بیرون از خانه به عهده من و امور منزل به عهده فاطمه باشد. همسرم از اینکه مجبور نبود با مردهای نامحرم برخورد داشته باشد و با آن ها معاملات اقتصادی انجام دهد، خیلی خوشحال شد.
-رسول خدا! بهترین چیز برای یک زن چیست؟
-فاطمه جان، تودیگر پدر صدایم کن.
-هرطور شما بخواهید.
-بهترین چیز برای یک زن این است که مردهای نامحرم را نبیند و نامحرم ها هم اورا نبینند.
پیامبر فاطمه را بغل کردند.
-فدای بچه هایم بشوم، یکی از یکی بهتر.
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan
#هر_روز_با_قران💚
صفحه 37
🌸تلاوت روزانه یک صفحه از قران کریم
🙏التماس دعا
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan
#حدیث_روز
✨ امام صادق (عليه السلام):
اى ابو هارون! ما كودكان خود را، به خواندن تسبيحات فاطمه عليهاالسلام فرمان مىدهيم همچنان كه به خواندن نماز فرمان مىدهيم، پس به آن، چنگ در زن؛ زيرا هر بندهاى به آن چنگ زند، بدبخت نمىشود.
📚 الكافی، جلد ۳، صفحه ۳۴۳
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عجب سکانسی
سکانسی از سریال دلیران تنگستان
🔹 مناسب حال و هوای این روزهاست
#دشمن_شناسی
موسسه راویان فتح لنجان
https://eitaa.com/raviyanlenjan
صورتِ بهشتی همیشه همجنس تبسم است
دست بهشتی همیشه بخشنده است
زبان بهشتی نرم و فصیح است
دل بهشتی صادق و مهربان است
سلام بر شما که بهشتی هستید ...
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌸
کتاب #حیدر
به قلم #آزاده_اسکندری
#پارت16
فاطمه به خوبی از پس زندگی مان بر می آمد. دوست نداشتم اذیت شود. روزها زود از سر کار برمیگشتم و کمکش می کردم. برای پخت و پز خانه هیزم می آوردم. خانه را جارو میزدم. از چاه آب می کشیدم و دلو را دم دستش می گذاشتم.
-فاطمه جان! اززندگی کنار تو چقدر احساس خوشبختی میکنم.
لبخند رضایتی که روی لب هایش جا خوش می کرد، مرهمی می شد برای تمام خستگی هایم.
فاطمه گندم و جو هارا آسیاب می کرد، دست هایش تاول می زد. غذا می پخت و علاوه بر این ها به سوال های شرعی خانم ها جواب می داد.
💜💛💜💛💜💛💜
-آزاده جان! قربانت شوم، از بس مشک بلند کرده ای، بندش روی شانه ات جا انداخته است. دست هایت از آسیاب زخم شده است. روشن کردن شعله زیر غذا و جارو کردن خانه اذیتت می کند. حالا که پیامبر اختیار دارِ اسیر های جنگی است، می خواهی از ایشان در خواست خدمتکار کنی؟
فاطمه با نگاهی، که دلم را از لحظه اول محرمیتمان لرزانده بود، موافقت کرد. به خانه پیامبر رفته، اما نتوانسته بود حرفش را بزند.
پیامبر خودشان آمدند.
-دخترم! دیروز که آمدی، احساس کردم کار مهمی داری؛ اما نمی توانی بگویی. خودم آمدم، ببینم موضوع چیست؟
فاطمه خجالت می کشید حرفش را بزند. سر به زیر انداخت. برای پیامبر از سنگینی کارهای خانه گفتم. یک لحظه برق اشک را در چشمانشان دیدم.
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan