eitaa logo
راویان فتح لنجان
491 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
موسسه فرهنگی هنری راویان فتح لنجان ارتباط با ادمین: @Khadem_alshuahda
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 اولین اعزام، فتح المبین ۳ راوی: علی دانائی گردان سلمان فارسی تیپ محمد رسول الله °°°°°°° بی تاب رسیدن به محل و ساعت عملیات بودیم. دقیقه ها تبدیل به ساعت و ساعت ها در حال گذر بود. در مسیر حرکت در کنارمان تپه های کوچکی بود که تراشیده شده بودند و جاده کوچک خاکی از آن گذشته بود. در مسیر حرکتمان توپخانه دشمن چندین بار شلیک کرد. صداهای دور نزدیک انفجارها ما را احطه کرده بود و حکایت از شبی پر تلاطم می‌داد. هر چند اینها دلیل از بو بردن عملیات برای دشمن نداشت. همه اینها نشان می داد به هدف نزدیک شده ایم. منطقه زیادی راه بدون درگیری آمده بودیم. شاید چیزی حدود پانزده کلیومتر. برادر فضایلی در ستون پشت یا جلویم بود. در یک لحظه دیدم، برادر قجه ای فرمانده گردان مان با برادر رجبی فرمانده گروهان ما، در دو، سه متری ام ایستاده است و خیلی آهسته به برادر رجبی می گوید این مسیری نبود که شناسایی کردیم. چرا اشتباه آمدید؟ مگر نگفتم دقت کنید. ظاهرا در آن دقایق فرمانده گردان برادر قجه ای سر ستون را سپرده بود به افرادی مثل برادر رجبی. کمی هم با تحکم حرف می زد و مضطرب بود. برادر رجبی می گفت، پیدایش می کنیم حاجی،... آرام باش... آرام باش... پیدایش می کنیم... چشم، چشم، می گردم پیدایش می کنم. در اینجا مسیر ها شبیه هم هستند. نزدیک هستیم، نگران نباش. مقداری مسیر را عوض کردیم و مسیر اصلاح شد و دو ستون در حال حرکت به سمت هدف می‌رفتند. شش گردان در سه محور ( سه گردان از یکی از تیپ های لشکر ٢١ حمزه سیدالشهدا ارتش و سه گردان به نام های سلمان، حمزه، حبيب از تیپ ٢٧ حضرت محمد رسول الله). ماموریت ما تصرف توپخانه دشمن بود. هدف خیلی بزرگی بود. حدود پانزده کلیو متر از خط دشمن بدون هیچ درگیری و اطلاع دشمن عبور کرده بودیم و داشتیم به هدف می رسیدیم.! صدای شلیک توپخانه دشمن هر از گاه به نظر می رسید بیشتر شده و خیلی به آن نزدیکتر شده‌ایم. با هر شلیکی، زمین زیر پایمان می لرزد. گاهی هم منورهای دشمن زمین را مثل روز روشن می کرد. شاید هم شک هایی کرده بودند ولی معلوم بود هنوز متوجه ما نشده‌اند. مخصوصا که، آنجا تقریبا عقبه‌ دشمن بود و به مخیله شان نمی آمد ما تا نزدیکی آنها رسیده باشیم. ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
؛ 🍂 اولین اعزام، فتح المبین ۸ راوی: علی دانائی گردان سلمان فارسی تیپ محمد رسول الله °࿐༅°༅࿐° چهار روز گذشت و بعد از ظهر گفتند می خواهیم به عملیات جدیدی برویم. ( بعد ها مطلع شدم در محور سایت ۴ و ۵ که محور خیلی، خیلی حساس و مهمی بود موفقیتی نداشته و فرماندهان تصمیم گرفته اند از محور ما که بنام قرارگاه نصر شامل جبهه تینه، بلتا ، سه راه قهوه خانه و تپه های علی گری زد و امامزاده عباس است به کمک آن محور بروند) گردان سلمان و همان گردان ارتش که شب اول با هم بودیم از موضع خود حرکت کرد و در جایی منتظر ماندیم تا سوار کامیون شویم و بریم به سمت عملیات. حدود یک ساعت گذشت. گفتند برنامه عوض شده است و گردان شما برگردد. به موضع قبلی ( بعد مطلع شدیم در این مرحله گردان های حبیب بن مظاهر با فرماندهی محسن وزوایی و حمزه سید الشهداء با فرماندهی رضا چراغی با دو گردان از ارتش در مرحله دوم توانستند سایت چهار و پنج را با عنایات الهی آزاد کنند و دو دوست بچه محلمان به نام های ناصر خوشرفتار و محمود گودینی در این مرحله مجروح شدند). فردای آن شب امام یک پیامی به رزمندگان داد که جملات زیبا و مهمی را بیان نمودند و در همان پیام بود که فرمودند "من دست و بازوی شما رزمندگان را می بوسم، چون دست خدا بالای آن است." و رزمندگان با شنیدن این پیام بسیار شاد و خوشحال شدند و از طرفی می گفتند ما لیاقت این همه محبت و لطف امام را نداریم. ما که کاری نکردیم و بعضی ها از این همه محبت امام اشک می ریختند. دو روز بعد، هشتم فروردین قرار شد پیشروی بکنیم. دشمن که در سایت های ۴ و ۵ شکست خوده بود ( یادمان فعلی فتح المبین همان در محور شوش دانیال)، مقر فرماندهی شان که در منطقه چنانه ( برقازه) بود تامین نداشت و گردان های تیپ حضرت رسول به سمت فکه حرکت کردیم. وقتی از کامیون ها پیاده شدیم منطقه بکر و دست نخورده بود. وقتی رسیدیم بلافاصله در منطقه پخش شدیم و سنگر های مختلف دشمن را پاک سازی کردیم. کسی را در سنگر ها پیدا نکردیم. اما سنگر های مختلفی در آنجا بود. هم سنگر اجتماعی، هم سنگر های تدارکاتی و مهمات که پر از لباس های نظامی و اسلحه های مختلف بود.(بچه ها غنیمت های جزئی مثل لباس وکلا و چفیه قرمز عربی و... برای خود برداشتند.) چند روز آنجا ماندیم. دشمن تا نزدیکی مرز در منطقه شرهانی و فکه پشت رودخانه دویرج عقب‌نشینی کرده بود. شب ها نگهبانی می دادیم و روز ها کامیون و ایفا خالی می آمد و ما مهمات را بار می زدیم و می بردند پادگان دوکوهه. روز یازده فروردین چندتا کامیون را از مهمات بار زدیم و به نوبت همه نیروها بالای مهمات می نشستند و به دوکوهه بر می گشتند. ما یکی از آخرین نیروهایی بودیم که در بالای یک کامیون به دوکوهه برگشتیم. در مسیر که می آمدیم هر چه می دیدیم در عملیات فتح المبین آزاد شده بود. (حدود دو هزار پانصد کلیومتر مربع). بعضی از مکان ها افراد بومی برگشته بودند و داشتند زمین هایشان را برای کشاورزی آماده می کردند و وقتی ما را که بالای کامیون ها بودیم می دیدند، برایمان دست تکان می دادند و اظهار خوشحالی می کردند. کم، کم که این صحنه ها را بیشتر دیدیم متوجه شدیم، مردم چقدر از پیروزی این عملیات خوشحال هستند. ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂