مجنون مجنون همت!
همت جان به گوشی برادر؟
همت جان مدت هاست بی تاب مجنونت شده ام!
همت جان دیگر کسی از شما و #مجنون تان نمیگوید!
.
همت جان، #خط ها عوض شده!
همت جان، پل های رسیدن به خدا، کانال های ارتباطی شما با #خدا را به سخره گرفتند!
.
همت جان،کج راه ها را مسیر تو میدانند!
همت جان، برادر دیگر از اسمت هم نمی شود گفت!
اینجا بعضی دختران مراقب #چادر شان نیستند!!
همت جان به گوشی؟؟
.
همت جان...
اینجا بعضی پسران مان بر عکس #چشم هایت عمل میکند،چشمان شان!
.
همت جان یادشان رفته #راه ت را...
هدفت را...
چرا رفتنت را...
.
.
همت جان دیگر چیزی به #سقوط شهر نمانده...
همه جا را احاطه کرده اند...
#تقوا یمان رو به اتمام است...
.
همت جان، در این حملات #شیمیایی نفس کم آورده ایم...
سراسر وجودمان را فرا گرفته و دارد نابودمان میکند...
همت جان صدامو داری برادر؟؟
.
همت همت مجنون!
مجنون جان...
از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور #خون شان به شما دوخته است...
"شهید محمد ابراهیم همت"
.
مجنون جان فرصتی ندارم ولی این را هم بگو به همه ی اهالی کوچهی #عشق:
میخواهید خدا #عاشق شما شود!
#قلم میزنید برای خدا باشد...
#گام بر میدارید برای خدا باشد...
#سخن میگویید برای خدا باشد..
هر چیز و #همه چیز برای خدا باشد...
#راویان_فتح_لنجان
@raviyanlenjan
به نام خدا
#ماجراهای دکل
#قسمت یازدهم: حاج علی زاهدی
وامابنعمة ربک فحدث
#همه وصیتنامه شهیداحمدرضااحدی:
فقط نگذاریدحرف امام برزمین بماند. همین»
بالاخره آن شب دستورآماده باش ازسوی فرماندهی تیپ صادرگردید.
صدوراین فرمان،همه رابه تکاپوانداخت. بی خبری وبلاتکلیفی ازقصددشمن،اوضاع راپیچیده ترکرده بود!
تمام گردان هاو واحدهای تیپ حتی نیروهای خدماتی مستقردرانرژی اتمی،آن شب،مجهزوهوشیاربودند.
رده های پشتیبانی،تاصبح کامیون کامیون برای آتشبارهاگلوله ومهمات می آوردند.
گردان های درخط واحتیاط،تقویت شدند. همه برای مقابله جانانه باتحرک احتمالی دشمن آماده بودند.
به اتفاق شهید مولایی ویکی دونفر دیدبان دیگر،مانندمرکز۱۱۸،مرتب بی سیم وتلفن جواب می دادیم.
حدودساعت یک بامداد،درمیان بادوباران وسرما،ناگهان حاج علی زاهدی فرمانده تیپ به اتفاق دوسه نفرازمعاونین خود باجیپ میول آمدندسراغ مبدأ گزارس.
واردسنگرکه شدند،با همان صلابت همیشگی ولهجه شیرین خاص خودش گفت: این گزارش راکی فرستاده؟ آقای قادری،کارشمااست؟!
گفتم: حاج آقامن ورفیقم،باهم روی دکل بودیم. بعدهم به اتفاق اکبر،سیرتاپیاز ماجرارا برایشان تعریف کردیم .حدودنیم ساعت، سوالاتی پرسیدوبادقت به توضیحات گوش میکرد. چقدرآموزنده وجذاب است! که یک فرمانده درحالیکه کاملابراوضاع منطقه اشراف دارد،از جزئیات میدانی،غافل نباشد.
سوال پایانی ایشان،فوق العاده دقیق وهوشمندانه بود!
& چندوقت است روی این دکل دیدبانی میکنید؟
حدودیک ماه...
پرسید:تحلیل خودتان چیست؟!
گفتم:به نظرمیرسد این تنهایک حرکت ایزایی وبرای ردگم کردن باشد! چون بیشترنقل وانتقالات به سمت طلائیه وجزایراست. بابزرگواری سری به علامت تاییدتکان دادوخداحافظی کرد.
آن سرداربزرگ مقاومت،گرچه توسط صهیونیستهای جنایتکار،درراه خدابه شهادت رسیدولی،مرام ومنش اوپایدار خواهدماند. ان شاالله
٫٫آنکه شدکشته او،نیک سرانجام افتاد٫٫
طوبی له وحُسن مَآب🌹
وحالامامانده بودیم وآن همه اعتمادو
وابهامات بی پاسخ! وکلیدحل این معمادر دستان پلیدمزدوران بعثی بود.
گرچه ممکن است نکوهش بشوم،ولی بایداعتراف کنم،آن شب ازته دل آرزومی کردیم،ای کاش فردابرادران مزدورعراقی دستی ازآستین بیرون بیاورند وماراازمظان اتهام واین برزخ دل آشوب برهانند!
دیگرازدست خودمان کاری ساخته نبود.
&راستی اگرشمابجای مابودیدچه میکردید؟
#القصه؛ خوشبختانه یامتاسفانه اش رانمی دانم،ولی همین قدربدانیدکه صبح علی الطلوع،هنوزخورشیدازافق سرنزده بودکه چشمتان روزبدنبیند،صدای غرش شلیک بی امان همان تانک های بدسگال،زمین وزمان رابه لرزه درآورد!
تانک هادرامتدادخط،برروی سکوهای مخصوص،مستقروخاکریزخط اول راچنان به گلوله بستندکه همه جارا دود و گردوخاک فراگرفت. هرجای خاکریزکه یک گونی به علامت جان پناه وسنگرتیربار و نگهبانی بالای خاکریزبود،هدف قرار گرفت.
حتی به دیدگاه روی تپه های خاکی پشت خاکریزهم رحم نکردند!
«حالم چودلیری است که ازبخت بدخویش
درلشکردشمن پسری داشته باشد»
بااین شلوغ کاری دشمن،حرف دکل به کرسی نشست.
بحمدالله کسی هم آسیب جدی ندید.
اماحالامانده بودیم،که بایدخوشحال باشیم یاناراحت!
حال بچه های دیدبانی-پس ازیلدای دلهره واضطراب-دیدنی بود. شده بودیم،شبیه خودروی سمندکه وقتی سرعتش به۲۰۰
کیلومتردرساعت می رسد،باغرورخاصی می گوید:این است خودروی ملی...
درآن لحظات پرالتهاب،دلمان می خواست ازبالای همان دکل،فریاد بزنیم:این است دکل دیدبانی...
#اکبرجان کجایی؟رفیق شهیدم،یادت بخیر...
پروردگارا؛ به دعای خیررفقای شهیدمان، مارابرمرام ومسلک آنان ثابت قدم بدار🤲
#بی ربط:
پادشاهی،درویشی راگفت:
جمله ای گو،که درلحظات غم شادم کندوگاه شادی،غمگین...
گفت: این نیزبگذرد!
والسلام
ارادتمند:سیاوش