🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌸
کتاب#حیدر
به قلم #آزاده_اسکندری
#پارت23
یازده
سال سوم هجری
در مسجد قبا بودیم که نامه رسان قبیله غفاری، پاکتی برای پیامبر آورد. نامه از طرفِ عمو عباس بود. به خط و امضا و مهر مخصوصش. اُبیِّ بن کعب نامه را خواند.
-دوباره قریش قصد حمله دارد. می خواهد انتقام کشته های بدر را بگیرد.
چند روزی گذشت. عمروبن سالم خزاعی از نیرو های اطلاعات شناسایی، با چهار نفر دیگر، به مدینه آمدند.
-ما که از مکه می آمدیم، قریش در "ذی طوی" اردو زده بود.
جبرئل هم خبر هارا تایید کرد. پیامبر حباب بن منذر را با چند نفر دیگر از نیرو های اطلاعاتی برای شناسایی به جلو فرستادند. چون ممکن بود مسلمان ها با شنیدن زیادی نفرات دشمن سست شوند، پیامبر اصرار داشتند فعلا همه چیز پنهان بماند تا تصمیم ها گرفته شود.
-حباب جان! وقتی برگشتی، جلوی کسی به من گزارش نده.
علی رغم میل پیامبر، اهل نفاق و یهودی ها خبر لشکرکشی دشمن را همه جا پخش کردند. شب پنجشنبه پیامبر دو نفر دیگر را برای شناسایی جلو فرستادند.
مدینه از منطقه عالیه به سمتِ سافله شیب ملایمی داشت. آن سال باران زیادی باریده بود. آب ها در مسیرهایی که به آن وادی می گفتیم، مثل همیشه از شیب پایین آمده وشرایط را برای کشاورزی مهیا کرده بود. آن سال از وطاء تا احد و از جُرف تا عرضه، گندم و جو کاشته بودیم. همه روی حاصلش حساب کرده بودند اما آن شب، کشاورز ها، به اجبار وسایلشان را از سرِزمین به شهر آوردند.
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan