🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌸
کتاب #حیدر
به قلم #آزاده_اسکندری
#پارت26
پشیمانی از سر و روی جوان ها میبارید.
-رسول خدا ما نظرمان را به شما تحمیل کردیم. معذرت میخواهیم. هرچه خودتان بگویید.
لبخند روی لب های پیامبر نشست. داشتند پرچم هارا سر نی می بستند.
-من دیگر لباس رزمم را پوشیده ام و تا جنگ تمام نشود هم آن را در می آورم. بسم الله بگویید و راه بیفتید. اگر صبور باشید، پیروز می شویم.
عمروبن جموح با آن پای لنگش اصرار داشت همراه چهار پسرش بیاید. خانواده اش راضی نمی شدند.
-رسول خدا، از اینکه هنوز شهید نشده ام، خجالت می کشم.
پیامبر لبخند زدند.
-با این وضعیتی که داری، جنگ به تو واجب نیست؛ اماهرطور خودت بخواهی.
عمرو هم با ما همراه شد.
🔹موسسه راویان فتح لنجان
🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan