eitaa logo
راویان فتح لنجان
491 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
موسسه فرهنگی هنری راویان فتح لنجان ارتباط با ادمین: @Khadem_alshuahda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب به قلم مُخَیرق، یکی از دانشمندان ثروتمند یهودی عالیه، خیلی تلاش کرده بود هم کیشانش را هم با خودش بیاورد‌؛ اما آن ها شنبه بودن جنگ را بهانه کرده بودند و نیامدند. -رسول خدا! به قومم گفتم لجاجت می کنید.با اینکه می دانید محمد به شما غلبه می کند. امیدوارم خیر از شنبه هایتان نبینید. من خودم همراهتان می آیم. نه زن و زندگی دارم، نه بچه ای. وصیت می کنم اگر کشته شدم، همه املاک و اموالم به شما برسد. مالک بن عمرو تازه از دنیا رفته بود. نمازش را خواندیم و به سمت احد حرکت کردیم. منطقه بدایع و کوچه های حُسنی را پشت سر گذاشتیم. از جَرف و وطاء گذشتیم و قبل از غروب برای استراحت در منطقه شیخان اتراق کردیم. در دوران جاهلیت، پیرمرد و پیرزن نابینایی در دوقلعه آنجا زندگی می کردند. کارشان داستان سرایی برای مردم بود. برای همین، نام شیخان، روی آن منطقه مانده بود. عبدالله بن ابی و هم پیمانان یهودی اش، با فاصله از لشکر، دور هم نشستند. محمد بن مَسلَمه با پنجاه سرباز، آن شب را نگهبانی می داد. نصفه شب، فرمان حرکت صادر شد. -ما متعهد شده بودیم، فقط در شهر از پیامبر دفاع کنیم. گفتیم همین جا بمان؛ اما به حرف ما گوش نکرد و تسلیم خواست جوان ها شد. شما دارید خودتان را در دهان شیر می اندازید. این کار خودکشی است. محمد دارد با فامیلش می جنگد. چرا باید به خاطر مشکلات خانوادگی خودمان را به کشتن بدهیم؟ عبدالله بن ابی و سیصد نفر دیگر از راهی که آمده بودند، برگشتند. کسی افتاد دنبالشان: -تورا به خدا پیامبرتان را تنها نگذارید. با رفتن آن ها هفتصد نفر شدیم. پیامبر حتی به پشت سرشان هم نگاه نکردند. نماز صبح را در احد خواندیم. از آن مسافت همدیگر را می دیدیم. قریش اسب و شترهایش را میان گندم های خوشه بسته مان رها کرده بود. برای همین خیلی ها عصبانی بودند. 🔹موسسه راویان فتح لنجان 🔹https://eitaa.com/raviyanlenjan