eitaa logo
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
204 دنبال‌کننده
320 عکس
10 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با مجموعه @aber_110
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱۴) 🔶هر کس در حد توانش کمک می‌کرد. چند تا خانم سن بالا هم بودند که کش زیر شلواری‌ها را می‌زدند. البته بیشتر افرادی که آنجا بودند خانواده شهدا بودند. بین ما چند مادر شهید، چند همسر شهید و چند خواهر و دختر شهید بود. دخترم فاطمه پا به ماه بود و با بقیه خانم‌ها خیاطی می‌کرد. یک روز زنگ در خانه را زدند، خودم رفتم در را باز کنم. یک پاسدار دم در بود. به من گفت:« شما با همسر آقای امیر چهارباغی چه نسبتی دارید؟» گفتم:« من مادر زن آقا امیر هستم.» پاسدار سرش را به زیر انداخت. فهمیدم که چه بر سر فاطمه و بچه‌اش آمده است. راوی: مادرشهید بدیعی مادرزن شهید امیر چهارباغی هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۵) 🔶 شستن پتوهای جبهه تلفن نداشتیم، هر چند وقت یک‌بار از بسیج یا سپاه پیغام می‌فرستادند خانه‌مان که فردا پتوهای جبهه می‌رسد. یک خاور پتو رزمنده‌ها از جبهه می‌آمد. مادرم به در خانه همسایه‌ها می‌رفت و خبرشان می‌کرد. با خانم‌ها صبح زود نیسان سوار می‌شدیم و می‌رفتیم برای شستشوی پتوها، جایی کنار جاده قمصر رودخانه‌ای پشت کاروانسرای شاه عباسی، آنجا پتوها را می‌شستیم. خانم‌ها مشغول شستن پتوها می‌شدند، بعد از آن تا شب پتوها را روی تخته سنگ‌ها و صخره‌های اطراف می‌انداختیم تا آب‌شان گرفته شود. شستن پتوهایی که خون لخته شده و خشک شده داشت خیلی سخت بود، آنها را از صبح کف رودخانه پهن می‌کردند و سنگ رویش می‌گذاشتند تا آب نبرد. مادرم خودش آنها را می‌شست و گریه می‌کرد که خون کدام جوان است مادرش خبر دارد؟ مادرم چادر به کمر بسته، یک تنه حواسش به همه چیز بود. نان و پنیر و ترشی، آتش و سیب زمینی کبابی، چادر هم برقرار بود. راوی: طیبه گلستانه دختر زنده یاد فاطمه آرمیون هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۶) 🔶 برای جمع آوری نان به یکی از روستاهای اطراف کاشان رفته بودیم که به شب خوردیم و در گوشه‌ای ایستاده بودم و به خودم می‌لرزیدم و چاییده بودم که یکی از روستایی‌ها که حال من رو که دید تعارف کرد که بریم منزلش و من چون خیلی سرد بود قبول کردم. وقتی وارد خانه‌شان شدم، کل خانه اتاقی بود که یک کرسی وسط آن بود. دور کرسی هم، هفت هشت تا بچه با مادرشون خوابیده بودند. مادر بچه‌ها رو بیدار کرد و به من گفت که شما برید زیر کرسی بخوابید تا گرم شوید. بعد صحبت کرد که من دو تا برادر داشتم که هر دوشون شهید شدند، پسر برادرم ۱۵ سالشه که چند ماهی پاپیچ مادرش شده بره جبهه الان یک ماهیه که نیست احتمالاً رفته جبهه. پرسیدم:« این عکسی که بالا سرم هست عکس کیه؟» گفت:« این عکس برادر زنم هستش که او هم شهید شده ولی دلم برای خانمش خیلی می‌سوزه به خاطر اینکه تنها یک پسر داشت که خیلی با زحمت بزرگش کرد که او هم شش ماه پیش شهید شد. راوی: یکی از خادمان حسینیه چهل تن هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۷) 🔺اولین سپاه کشور در شهرستان کاشان شکل گرفت. 🔺شهر کاشان ۱۸۰۰ شهید انقلاب و دفاع مقدس داشته است. ۷۰ شهید مدافع حرم سرمایه این شهر است. 🔶از شهادت برادرم کمتر از ۴۰ روز می‌گذشت. در راهپیمایی برای حمع کردن کمک های مردمی به جبهه، صندوقی گذاشته بودند. دیدم مادرم با انگشتش ور می رود و و بیمکث چیزی را داخل صندوق انداخت و به راهش ادامه داد. دلم ریخت حلقه ازدواجش را انداخته بود. هر چه در خانه داشتیم که به درد رزمنده ها می خورد، نگه نمی داشت. پتو، ملافه، ظرف و وسایلی مثل بخاری... گفتم:«حلقه ات را انداختی؟» گفت:«اگر خدا قبول کنه!» نگذاشت حرف بزنم، ادامه داد:« عزیزتر از سید علی اصغرم که نبود...» راوی: فاطمه سادات کیا دختر زنده یاد شمسی نورانی هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۸) کمکهای مردمی به جبهه شهدای دفاع مقدس هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۹) 🔶 وقتی که جنگ تمام شد و قصه جام زهر را مادرم شنید، مثل یک مرغ سر کنده شد. حتی برای شهادت برادرم سید علی اصغر اینجور بی‌تابی نمی‌کرد. من تک دختر مادرم بودم و دو تا برادر کوچکتر از علی اصغر داشتیم ۴ ساله بودم که در تصادف پدرم از دنیا رفت و مادرم ما را به تنهایی و یتیمی بزرگ کرد. خط قرمز مادرم امام بود. خبر تمام شدن جنگ که رسید شب و روزهای سختی به مادرم گذشت، با هیچ کدام ما حرف نمی‌زد. نمی‌دانست چه کند که قدری از غم‌های امام کم بشود. یک زن تنها بود و با سه اولاد که تازه در آموزش و پرورش استخدام شده بود و در کمیته امداد و بنیاد شهید هم افتخاری کار می‌کرد. مادرم سرمایه خاصی نداشت هرچی به درد می‌خورد برای جبهه داده بود نذر کرده بود حقوق ماه اول استخدامش در آموزش و پرورش، به اضافه حقوق ۶ ماه بنیاد شهید را برای امام بفرستد یک دستبند طلا هم داشت که تنها یادگار پدرم بود خیلی به این یادگاری علاقه داشت اما نه بیشتر از امام. نامه‌ای را با مشورت رئیس کمیته امداد کاشان نوشته بود و هیچ کدام از ما از نوشتن نامه خبر نداشتیم. ایشان هم نامه را توسط آقای عسگر اولادی به امام رسانده بود و امام هم با دست خط خودشان جواب نامه را می‌نویسند. امام به مادرم «فرزند عزیزم» گفته بودند. یک وقت‌هایی یواشکی به صورت مادرم نگاه می‌کردم،«حاجیه خانم شمسی نورانی دختر امام» راوی: فاطمه سادات کیا دختر زنده یاد شمسی نورانی هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲۰) بسمه تعالی فرزند عزیزم، خانم حاجیه شمسی نورانی نامه پر احساس شما را خواندم. از شما و افرادی مانند شما نمی‌دانم چگونه باید قدردانی کرد. من که در مقابل این همه محبت و صفا غیر از تشکر و دعا کاری نمی‌توانم انجام دهم. دستبندت را برایت می‌فرستم تا از جانب من هدیه‌ای باشد برای تو، و معادل آن را با نذر حقوق شش‌ماهه ات را من خود به جبهه می‌فرستم. از قول من به فرزندان عزیزت، این عزیزان ملت شریف ایران، سلام گرمم را برسان. خدا یار و نگهدارت باد. ۲۴مرداد۱۳۶۷ هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
کتاب «هدیه‌ای باشد برای تو»؛ خاطرات پشتیبانی مردم کاشان از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به قلم محمد قاسم‌زاده از سوی انتشارات «راه یار» هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
( ) ♦️ روایت👇 خاطرات مبارزه خانم حسینیان در شهر مشهد از زمان انقلاب و دفاع مقدس ♦️ راوی: خواهر 🍃 با معرفی کتاب ؛ 🗓 پنج شنبه ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۲ 🕰 ساعت ۱۰ صبح 🔸 خواهران، ۵ دقیقه قبل از شروع روایتگری با ذکر صلوات وارد شوند👇 https://www.skyroom.online/ch/faezounvc/raviyan 🔸 نشانی بالا را داخل کروم، فایرفاکس یا موزیلا قرار دهید و یا اسکای روم را از بازار نصب کنید. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
کتاب «خانه دار مبارز» روایتگر مبارزات خانم حسینیان در دوران قبل از انقلاب از ۱۳ سالگی با مبانی انقلاب آشنا و از ۱۵ سالگی وارد مبارزات شد، یک نوجوان دارای موقعیت شناسی بسیار بالا که انحرافات را به خوبی می‌شناخت. اقدس حسینیان در حین اینکه کیان خانواده را حفظ می‌کرد، در روستاها که کار کردن سخت بود بشدت فعالیت داشت و شناسایی منافقین که در آنجا فعالیت داشتند و لانه کرده بودند را بر عهده داشت. «خانه دار مبارز» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/130215 هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۲) ♦️♦️زن تراز انقلاب اسلامی می تواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد، اما عرصه تکلیف را رها نمی کند و با راه اندازی مکتب یا مدرسه ای، کمر به تربیت فرزندان جامعه پیرامونش می بندد. می تواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونه ای رقم زده که در کنار پدر و مادر یا خواهر و برادر یا حتی عمو یا عمه اش زندگی می کند، اما بلا تکلیف و یله، روزگار نمی گذارند و بر حسب توانش کارهای بر زمین مانده را به دوش می کشد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱) 1⃣کتاب «خانه دار مبارز» روایتگر مبارزات خانم حسینیان در دوران قبل از انقلاب از ۱۳ سالگی با مبانی انقلاب آشنا و از ۱۵ سالگی وارد مبارزات شد، یک نوجوان دارای موقعیت شناسی بسیار بالا که انحرافات را به خوبی می‌شناخت. اقدس حسینیان در حین اینکه کیان خانواده را حفظ می‌کرد، در روستاها که کار کردن سخت بود بشدت فعالیت داشت و شناسایی منافقین که در آنجا فعالیت داشتند و لانه کرده بودند را بر عهده داشت. حضور در راهپیمایی روز آزادی زن در دی ماه ۵۶ دستگیری و حبس مبارزه مخفیانه چاپ و انتشار اعلامیه‌ها آشنایی و حضور در جمع فعالان سیاسی از جمله مجاهدین خلق و غیره فعالیت در جهاد پس از پیروزی انقلاب و غیره همگی بخش‌هایی از خاطرات دوران مبارزه و فعالیت‌های سیاسی راوی را تشکیل می‌دهد هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۳) ♦️ آقای خامنه ای بین دو نماز در مسجد کرامت صحبت می کرد. صحبت هایش با بقیه روحانی ها فرق داشت.حرفهایش جدید بود. فهمیدن بعضی کلمات مثل استکبار و استثمار برایم سخت بود. اولین صحبت های آقای خامنه ای درباره ظلم بود. از ظلم های کوچک آدم ها شروع کرد.ظلم به پدر و مادر، ظلم به خواهر و برادر، ظلم به همسر، ظلم به همسایه، تا رسید به ظلم های بزرگ تر، مثل ظلم حاکم ها. دهه محرم و صفر هر جا با مامان می‌رفتیم، روحانی مجلس بیشتر روضه می‌خواند و دو تا مسئله شرعی ‌می‌گفت و تمام. اما روضه خواندن آقای خامنه‌ای فرق داشت.اول عربی اش را می‌خواند و بعد ترجمه می‌کرد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۴) ♦️حرف آقای خامنه‌ای همیشه توی گوشم بود که می‌گفت بعضی زن‌ها بی‌دریغ وقتشان را صرف آرایش و تجملات و چیزهای بیهوده می‌کنند اگر همین زمان را صرف خانواده و کارهای مهم‌تری کنند خیلی چیزها درست می‌شود. فکرم عوض شده بود و دیگر مثل قبل دنبال کفش و لباس شیک و اثاث خانه نبودم. مدتی بود روی آورده بودم به ساده زندگی کردن.حتی خجالت می‌کشیدم چادر مشکی گران قیمتم را سرم کنم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۵) دخترهای دانشجو فقط شبها برای نماز می آمدند مسجد.بعد از نماز هم می نشستند و آرام صحبت می کردند. همیشه جایی می نشستم که بشنوم. کم کم وارد گروهشان شدم.آنها بیشتر وقتها درباره صحبتهای آقای خامنه ای حرف می زدند و گاهی هم بحث های دیگری می کردند. آنها فکر می‌کردند کسی که ازدواج کرده هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید. یک بار گفتم: زنی هم که ازدواج کرده می‌تواند مفید باشد. گفتند: چطور؟ گفتم: اگر یه پسر داشته باشه و خوب تربیتش کنه تا بشه یکی مثل آقای خامنه‌ای. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۶) از در مسجد کرامت که آمدم بیرون جواد به آقای خامنه‌ای گفت:« این خانم ما خیلی علاقه به خواندن مجله‌های زرد داره، مثل زن روز» . گفتند: «خوب به جاش چی به او دادید که می‌گید مجله نخونه مجله و کتاب بهتری به او بدید بعد بگید اینو نخون. داستان راستان آقای مطهری رو بدید بخونه.» اولین کتاب مذهبی بود که خواندم. ♦️دیگر درکم از اشارات و کنایه ها بیشتر شده بود. آگاهانه می‌نشستم پای سخنرانی‌ها. یکی از بحث‌هایی که خیلی به دلم نشست، صلح امام حسن بود. آقای خامنه‌ای می‌گفت:« بعضی میگن ما نمی‌تونیم قیام حسینی بکنیم، پس صلح امام حسنی می‌کنیم. صلح امام حسن بود که قیام حسینی رو در پی داشت.» هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۷) ♦️بعد از آشنایی جواد با مهدی فرودی کم‌کم شکل گیری جلسات و رفت و آمدها به خانه‌مان بیشتر شد. جلسات زیادی برگزار می‌شد. قرارمان این بود که حرف بیهوده نزنیم. دورهم که می نشستیم ، آقا مهدی نهج البلاغه را باز می کرد و چند بخش از خطبه ها را می‌خواند و توضیح می‌داد؛ خطبه همام، کمیل. دغدغه بزرگم این شده بود که الان وظیفه من چیست؟ الان که فهمیده ام، باید چه کار کنم؟ 🍃حرف هایش آدم را به فکر وا می‌داشت و درباره همه چیز و همه کسی حساس می کرد. حرفهایش در آدم حالت طغیان به وجود می آورد. شبها که می خوابیدم همه حرفهایش دور سرم می چرخید. همه حرف‌های مهدی آقا برمی‌گشت به اسلام، از حکومت می‌گفت.از اینکه آمریکا چه کار می‌کند، انگلستان چه کار می‌کند، اسرائیل چه کار می‌‌کند، شاه برای چه مردم را سرکوب می‌کند. مهدی فرودی در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۸) ♦️جوادپخش اعلامیه را شروع کرده بود. من هم چند تا از اعلامیه‌ها را برمی‌داشتم و می‌گذاشتم توی کیفم. اعلامیه‌های آقای خمینی بود. مسجد، روضه یا تعزیه که می‌رفتم اعلامیه‌ها را می‌گذاشتم توی کفش‌ها. هنوز کسی از من نخواسته بود کاری انجام بدهم ولی با خودم گفتم باید وارد عمل شد. باید از حد شنیدن فراتر رفت. به این نتیجه رسیدم که مبارزه مهمترین کار مثل نماز و روزه برایم واجب است یقین کرده بودم که حکومت شاه باطل است و باید با باطل مبارزه کرد. کار راحتی نبود. ترس داشت، دلهره داشت. اما با خودم می‌گفتم آخر که مرگ یک روز سراغ همه می‌آید. پس چه بهتر که آدم مرگ هدف دار داشته باشد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۹) ♦️یک روز مهدی آقا اعلامیه ای آورد و گفت:« این رو بخونید و چند تا از روش بنویسید.اعلامیه آقای خمینی بود. همان روز خواندم و چند تا هم نوشتم. از همان وقت کارم شد نوشتن اعلامیه. روز بعد و روزهای بعد هم همین طور. به جز اعلامیه امام، کلی چیز دیگر هم بود، اعلامیه ها و شب نامه های سازمان و مطالبی از دکتر شریعتی. جزوهایی در مورد مسائل امنیتی که افراد باید رعایت می کردند.اتفاقاتی که ممکن بود در خیابان و در تعقیب و گریزها پیش بیاد. کم کم پیاده کردن اخبار رادیو بی بی سی و روزنامه ها هم اضافه شد.کیهان، اطلاعات، رستاخیز، خراسان. شب‌ها دستم را توی آب ولرم و نمک ماساژ می‌دادم. چون ساعتهای زیادی برای نوشتن می‌نشستم، از همان زمان کمر درد گرفتم. شب‌ها باید رادیو بی‌بی‌سی را گوش می‌کردم و هر چه می‌شنیدم پیاده می‌کردم. معمولا روزنامه‌ها توضیحات بیشتری می‌دادند. روزنامه‌ها را هم رصد می‌کردیم. گاهی حجم کارم خیلی زیاد می‌شد. هم زمان باید هم اعلامیه می‌نوشتم و هم روزنامه‌ها را و هم دفتر هشدارهای امنیتی را تمام می‌کردم. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۰) ♦️رژیم شاه هر سال در روز ۱۷ دی به مناسبت روز کشف حجاب، بزرگداشتی را برگزار می‌کرد. در این روز، تعدادی از زنانی که موافق این طرح بودند، گرد هم می‌آمدند و در میدان شاه آن زمان(میدان شهدای فعلی شهر مشهد) در کنار مجسمه رضاشاه این روز را گرامی می‌داشتند و گلباران می‌کردند. در سال ۵۶، تعدادی از بانوان مذهبی و انقلابی تصمیم می‌گیرند در همان روز در اقدامی اعتراضی راهپیمایی برگزار کنند. آنها با در دست داشتن یک پرچم، خواستار آزادی خواهران در بند خود شده بودند. نیروهای شاه در حالی که هنوز این زنان به میدان شهدا نرسیده بودند، به آنها حمله کرده و تعدادی از آنها را دستگیر می‌کنند. خانم حسینیان از جمله دستگیرشدگان بود که حدود پنج روز را در زندان سپری کرد و بعد آزاد شد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ♦️قبل از رفتن به راهپیمایی یک قواره پارچه کت و شلواری در کیفم گذاشتم که اگر دستگیر شدم بگویم بازار بودم. در تمام بازجویی ها و شکنجه ها حرفم یکی بود، « رفته بودم بازار برای شوهرم پارچه کت و شلوار بخرم.» یک هفته در زندان بودم،هر روز بازجویی داشتم. می‌خواستند اعتراف کنم که در راهپیمایی علیه شاه شرکت کردم. آنجا با عصمت شریعتی خواهرزاده دکتر شریعتی آشنا شدم. بعد که دیدند حرفم یکی است آزادم کردند. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۱) ♦️بعد از مدتی مهدی آقا و جواد دستگاه چاپ و کلی کاغذ سفید آوردند. زیر زمین خانه تبدیل شد به محل تکثیر و تولید اعلامیه ها. مسئولیت تامین امنیت خانه و کنترل رفت و آمدها را به من محول کردند. مهدی آقا گفت:« مسئولیت تامین امنیت این خونه و کنترل رفت و آمدها با شماست.یه فکری کنید خونه سفید بمونه.» آن شب اصلا نخوابیدم. تا صبح فکر می‌کردم که چطور میشه امنیت خانه را تامین کرد؟! هر چه جزوه امنیتی خوانده بودم در مورد تعقیب و گریزهای بیرون از خانه بود. تا اینکه چشمم خورد به دو تا گلدان که گلهای مصنوعی قرمز داخلش بود. کنار در خانه‌مان دو تا پنجره کوچک بود.به ذهنم رسید گلدان‌هایی با گل‌های مصنوعی قرمز پشت پنجره بگذارم. هر وقت گلدان پشت پنجره بود، یعنی خانه امن است. و هر وقت نبود یعنی امن نیست و هر که پشت در است باید برگردد. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃.
(۱۲) ♦️کار من دسته بندی و صحافی جزوه‌ها و کتاب‌های چاپ شده بود. علاوه بر آن برای بچه‌هایی که می آمدند صبحانه و ناهار و گاهی شام آماده میکردم. بعد از رفتن بچه ها، دستگاهها رو تمیز میکردم، کاغذها را مرتب می چیدم تا فردا همه چیز آماده برای کار باشد. آقا مهدی می گفت:« این کارها از کار انقلابی کمتر نیست.» علاوه بر کار در چاپخانه به خانه هم می‌رسیدم. چون تازه به این خانه آمده بودیم. با سلیقه خودم تزیینش کردم. برای پنجره‌ها پرده توری دوختم. توی باغچه گل نیلوفر کاشتم. اهل اسراف نبودم. خیاطی بلد بودم و از پارچه‌های ارزان یا پارچه‌هایی که توی بقچه داشتم استفاده می‌کردم. ولی بچه‌ها فکر می‌کردند به دنیا وابسته شده ام. به مهدی آقا می‌گفتم:« الان هر کسی که وارد خونه من بشه، خونه ای می‌بینه که پرده‌اش مرتبه، کناره سفید دور اتاقش پهنه، پشتی‌هاش مرتب چیده شده، آشپزخانه پر از ظرفه. این‌ها هم نشونه اینکه من زن خونه دارم. پس به چیزی هم شک نمی کنه.» هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
(۱۳) ♦️توی جلسات با مردها،آنقدر با یک دست چادرم را نگه می داشتم که دستم درد می گرفت. از بچه‌ها شنیده بودم توی خونه های تیمی اینطور نیست که خانم‌ها با مانتو و مقنعه و چادر کار کنند.حتی بینشان شوخی و خنده هم هست. ولی توی جمع ما از این خبرها نبود. هسته راویان نور بسیج دانشجویی https://eitaa.com/ravyanenoor 🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃